پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرد بودنت.... قلبم را عاشق و خودم را شاعر ڪرده استمن به رسم مردانگیت زنانه ترین شڪلِ عاشقی رابر دیوارِ دلت ... بتصویر خواهم ڪشید.....
ڪاش میشد از صدایت نقاشے ڪشیدو بر دیوارِ دل آویخت ڪاش میشد صدایت را نفس ڪشیدو با هر دم و بازدمےحرفهاے عاشقانه شنیدڪاش میشد صدایت را ترجمه ڪردبه هر زبانےڪه قلبم آنرا تڪرار میڪرد..ڪاش میشد من صدایت بودمڪاش میشد......
نمیتوانے احساست را پنهان ڪنی دلبر جان....مگر نمیدانے ڪه من همسایه ے دیوار به دیوارِ قلبت هستم ؟!....بارها شنیده ام ....نبضِ تندِ هیجانش را ...وقتی ڪه صداے قدمهایم را میشنود.......
این روزها بوسیدن ... دست دادن و به آغوش ڪشیدن را ممنوع ڪردنداما تو ...آنچنان بوسه بزن بر لبم ڪه ویروسِ عشق در تڪ تڪ یاخته هاے تنم رخنه ڪند..میخواهم به عشقت دچار شوم...جانا......
سرت را برشانه ے خیالم بگذار و آرام بخواب...هنوز ...یڪ نفر هست ڪهتمامِ زیبایے دنیا را در خوابِ تو میبیند.......