پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
برای درکم عزیزم،دچار باید بوددر انتظار کسی بی قرار باید بودمیان شهر مثل های باز و کفترهاپیاده باشی و او هم سوار باید بوددرون خلوتِ یک ایستگاه متروکهمدام منتظر یک قطار باید بودببند چشم و گمان کن پرنده ای هستی که جای باغ به دورت حصار باید بودمن از زمان رسیدن فقط دلم خون شدبرای معنیِ حالم انار باید بودشبیه بخت کلاغی که تا ابد تیره ستسیاه پوش غمی ماندگار باید بودچگونه حرف دلم را به تو بفهمانمبرای درکم عزیزم،دچار ...
این روزها سخت دچارم..دچار به توو دچار به تمام خیابان های شهر که هر بار تو را برایم یادآوری می کننددچار به بوی عطرت، که هر عابری مرا به سوی تو می کشاند..دچار به مغازه هایی که روسری ات را پشت ویترین هایشان به نمایش می گذارندمن دچارم به تو، نه تنها من، بلکه تک تک اعضای بدنم..حتی قلمم که فرصت فکر کردن نمی دهد و همان اول، غزل را با تو آغاز می کند..دچار به بارانی که در نبودت اشک هایم را پاک می کند..از بچگی یادم داده بودند دچار نشوم اما ...
نفرین به شبی که تار کردیبر قلب منی که خوار کردینفرین به دقیقه های دوریبر من که به خود دچار کردییک دفعه نشد بپرسی از خودبا این دل خون چه کار کردیصددفعه ندیدنش مرا کشتچشمی که به نام یار کردیگفتم که به هر دقیقه می مردمردی که تو بی قرار کردیهر شب که دل از دلم بریدیهر شب که مرا خمار کردیدیدم که چه خفتی بعشق ستبر آنچه تو افتخار کردیاما به تو من نمی رسیدمعشقی که تو زهر مار کردیبازنده ی عشق، اگر کنونمچون...
ز صبر خالی ام اما به انتظار دچار...منی که گشته به یک روح بیقرار،دچارپر از سکوتم و هر روز از سخن لبریزغریق بغضم و هرشب به انفجار دچار!چنان ز هر مژه ام شعر تر فرو ریزدکه نیست مثل منی کس به آبشار دچاربهار بعد تو پاییز سرد تنهایی ستمباد هیچ نگاهی به این بهار،دچار!ببین چه بر سرم آورده ای که مدت هاستمیان جمعم و بی تو به صد حصار،دچارگذشت روز و شبم در امید وصل،ولی..شدم به بی انصافی روزگار،دچارمخواه باز بخندد،که خنده یا...
دچار عشقِ تو شدنناب ترین گرفتاریِ این زندگانیست...
من به یک رابطه ی مُرده دچارم بانومن به یک عشقِ قسم خورده دچارم بانو.تو به آن آدمِ مشغول به لبخند و شرابمن به این آدمِ افسُرده دچارم بانو.عشق یک باغِ گلِ تازه و سرخ ست ولیمن به دشتی گلِ پژمرده دچارم بانو.به اتاقی که هوایِ غزلش را هرشبعطرِ پیراهنِ تو بُرده دچارم بانو.دیگر انگار خبر از منِ مغرور که نیستزخمی و خسته و آزُرده، دچارم، بانو.سهمم از عشق فقط اشک، نمیفهمی توبه غمی که به تو نسپرده دچارم بانو.بعد عمری به هم...
همانطور که جنگلی دچار مصیبت حریق میشودروستایی دچار سیلشهری دچار زلزلهراهی دچار بهمنقایقی دچار طوفانمن همانگونه دچار تو شده امولی چقدر مصیبتی چون تو را دوست میدارم...
دچار باید باشیتا بفهمیاز میان پیچ و خمجاده های فصولتنهاپاییز استکه حال دل عاشق راخوب میکند......
امشب... به مردم شهر از عشق گفتمشب بخیرهایت را همه جا جار بزنشاید دلشان خواست عاشق شوندتا به روزگار من دچار نشوند...
گفته بودی همیشه خواهی ماندسنگ بارید شیشه خواهی ماندگفته بودی تَرَک نخواهی خورددین و دل از کسی نخواهی بردگفته بودی عروس فرداییبا جهانم کنارمی آییگفته بودی دچار باید بودمرد این روزگار باید بودگفته بودی بهار در راه استماه باران سوار در راه استگفته بودی ولی نشد انگار...-...
خدا کند، به کسی چون خودت دچار شویکه بی قرار نباشد، که بی قرار شوی......
این روزها بوسیدن ... دست دادن و به آغوش ڪشیدن را ممنوع ڪردنداما تو ...آنچنان بوسه بزن بر لبم ڪه ویروسِ عشق در تڪ تڪ یاخته هاے تنم رخنه ڪند..میخواهم به عشقت دچار شوم...جانا......
یک روز می آییکه من دیگر دچارت نیستماز صبر ویرانم ولیچشم انتظارت نیستم......
به تو دچار شده ام وضعیت حادیست!به مراقبتهای ویژه نیاز دارمبه بوسه وآغوشت....
به چیدن نگاه دزدانه ات دچار شدماگر عسل نمی دهی نیش هم نزن!چرا اینقدر تو را ارزان می فروشی؟لب و چشم و زبان را باید گران خرید...
از هجوم عطرتخیالم رهایی نداردکه هر لحظه تو رااز هر جای شهربه اتاقم می کشمبه گل های پیراهنت پیله می کنمتا پروانه ات باشماز اینجای شعر دیگردر حال خودم نیستموقتی به لبان شیرینت فکر می کنمضربان های قلبم محکم تر می کوبدمست می شوموقتی از باغ عریان تنت می نویسمموهایت می پیچد دور دستانمو قلمم را زمین می اندازدببین من راچگونه گرفتار کرده ایکه از این فاصلهدچار باور شده ام...
این عصرهای پاییزی عجیب بوی ِ نفس های ِ تو را می دهد ...!گوئی ... تو اتفاق می افتی و من دچار می شوم ......
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم...
خدا کند به کسی چون خودت دچار شوی!که بی قرار نباشد؛که بی قرار شوی......
به طرز شگفت آوری دارم خفه میشم. نفس از سینهم بالاتر نمیآد. دوش میگیرم، کولر، اسپری، هوای آزاد، هیچچی جواب نمیدهاز تو دچار خفقان ام...
گرم را بر عکیس کن تا بفهمی دستانت نباشندمن به چه دردی دچار میشوم...
خدا کند که نباشد / کسی دچار کسی...