سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ناظم حکمت:من در دنیای « ممنوع» زندگی می کنم اما چیزهای ممنوعی هم هست که می تواند گوشه ی قلبت پنهان کنی مثل « عشق»، «اندیشیدن» و « دریافتن» ....
دیده بگشا غروب نزدیک است راه دشوار و جاده باریک استتهمت و حرف ناروا ممنوعخانه ی قبر تنگ وتاریک استاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
هم درد منی حال تو را می فهمم در قهوه غم فال تو را می فهمم گفتند که پرواز نکن ممنوع است قیچی شدن بال تو را می فهمم ثریا صفری...
دگر بعد تو عاشقی ممنوعزندگی ممنوعدیوانگی ممنوع استدگر بعد تو حال خوش ممنوعفال خوش ممنوعدلدادگی ممنوع استبرشی از ترانه عاشقی ممنوع...
ماه غیر تو دیدن ممنوع ناز چشم جز توخریدن ممنوع تابلوئی برسر دروازه قلبم زده ام که ورود احدی جز تو اکیدا ممنوع...
به دلم جز تو ورود همه کس ممنوع استدل حریمیست مقدس که هوس ممنوع استآمدی خلوت دل هیچ نگو هیچ نپرسحال کن حال فقط حال نفس ممنوع استعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشدلب تو میوه ممنوع ولی لب هایمهر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشدبا چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچکس، هیچکس اینجا به تو مانند نشدهر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشدخواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!...
تیغه ی بوسه هایتلبانم را می شکافد،نامِ تو چکه چکهفرو می غلتدبر زمینی کهدوست داشتن راعلامت ممنوع زده اند.بذرهای خفته ی این خاکشکوفه های سرخی خواهند شدکه سرِ سبز بهار رابر باد می دهند....
هیس ! دیگر لاف زدن از اردیبهشت ممنوع است ... سِکانسِ آخرِ عاشقانهفقط و فقط ،مَن .. در بهشتِ آغوشِ تو هَست و بَس ......
این روزها بوسیدن ... دست دادن و به آغوش ڪشیدن را ممنوع ڪردنداما تو ...آنچنان بوسه بزن بر لبم ڪه ویروسِ عشق در تڪ تڪ یاخته هاے تنم رخنه ڪند..میخواهم به عشقت دچار شوم...جانا......
جمعه یعنیتعطیلیِ هرچی غیرِ تو ...یعنی موندن و خط کشیدنزیرِ اسم تو ...جمعه یعنی هرچیزی ممنوع شهبجز فکر تو......
مدتهاست که آغوش را در آرامش ندیده ام و گویا سالها در ممنوعه های درونم در بندم، صدای شکستن استخوانهایم گوش زمان را می آزارد.باران بی چتر میخواهم و پاییز همان پاییزی که زادروز توسط و همان تولدی که من هرسال به یمن آمدنت در تاریکی شمع روشن میکنم ودعا میکنم.میدانی کسی را دوست داشته باشی و در سکوت نامش را فریاد بزنی یعنی چه ؟کاش میدانستی ،کاش کاووس شب بیداری ها و خیالات متوهم و سناریوی میگرن های نا مفهوم را همچون فیلم به تماشا مینشستی.میدانم میدانم تو ...
شاید اگر بیست سال پیشیکنفر مى نشست روبرویم و برایم از این روزها میگفت،فقط و فقط میخندیدم و از کنارش رد میشدم...در سالى که گذشت،حال هیچکداممان خوب نبود...سال که تحویل شد،سیل خانه هایمان را برد...همین که مى آمدیم از نو بسازیم،زلزله مى افتاد به جانمان...همین که مى آمدیم از نو بسازیم،آتش میگرفتیمهمین که مى آمدیم از نو بسازیم،جیبمان را مى زدندهمین که مى آمدیم از نو بسازیم،هواى نفس کشیدن نداشتیمهمین که مى آمدیم از نو بسازی...
ماه غیر تو دیدن ممنوعناز چشم جز تو خریدن ممنوعتابلویی بر سر دروازه ی قلبم زده امکه ورود احدی جز تو اکیدا ممنوعهمسر عزیزم ولنتاین مبارک...
سلام دختر اردیبهشت ممنوعمنگاه آخر حوا . بهشت ممنوعم...
یکشنبه غم انگیز ... تا شب دوام نمی اورم در تاریکی و سایه ... تنهایی مرا می ازارد با چشمانی بسته تو از کنارم میروی تو ارامیده ای و من تا صبح منتظر سایه های مبهمی را میبینم از تو خواهش میکنم به فرشته ها بگویی مرا در اتاقم تنها بگذارندیکشنبه غم انگیزچه بسیار شنبه ها تنها در سایه ها و من امشب خواهم رفت چشمانم چون شمع پر فروغی می درخشد دوستانم برایم گریه نکنید که مزارم نور باران است به خانه باز میگردم جانم به لب رسیده است در سرزمین سایه ها تنها بخواب ...