یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
بوسه گر نیست دلِ خسته به پیغام خوش است... در قرنطینه...
یکی است شنبه و آدینه پیش مشرب من......
بندِ قبا گشوده به آغوش من درآ......
پا کشیدن مشکل است از خاک دامنگیرِ عشق......
پیوسته است سلسله موجها به همخود را شکسته هر که دِل ما شکسته است...
درین ماتم سرا یا طفل یا دیوانه می خندد......
هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما......
می کند بادِ مخالف شور دریا را زیادکِی نصیحت می دهد تسکین دل آزرده را......
نیست در جاذبه ی شوق، مرا کوتاهی پلّه ی ناز تو بسیار بلند افتاده است! ...
کمند زلف در گردن، گذشتی روزی از صحراهنوز از دور گردن میکشد آهوی صحرایی...
ناله اگر که برکشَم،خانه خراب میشویخانه خَراب گشته ام!بَس که سکوت کرده ام......
روزی که آه منبه هواخواهی تو خاستدر خواب ناز بودنسیم سحر، هنوز!...