پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خرابم قهوه چی! قلیان برایم بار کن لطفاًسری اش را پراز سوغاتی خوانسار کن لطفاًبخوان آوازخوان! دارد دلم آرام می گیردبزن تار و همین تصنیف را تکرار کن لطفاًشش وهشتی بزن، شادم کن؛ امشب سخت غمگینمبخوان! آزادم از این بغض لاکردار کن لطفاًغریبم قهوه چی اما گمان کن اهل این شهرمبه رسم مشتریهای خودت رفتار کن لطفاًبگو تا غربت بعدی، چه مدت راه باید رفتاگر دور است قربانت! نگو! انکار کن لطفاًمرا امشب اگر رفتم که هیچ، اما اگر ماندم...