سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
حالا که می رویبرای چشم هایمخواب سوغاتی بیاوربگذارشب های بی تو ماندن رادر آغوش خیالتگوشه ای آرامبمیرممجید رفیع زاد...
عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن تو عمر دوباره ی من دیدن و بوییدن تو مگه داریم سوغاتی از این قشنگتر!؟...
پیامبر اکرم(ص): هرگاه سفر رفتید، برای خانواده خود سوغاتی بیاورید حتی اگر تکه ای سنگ باشد....
من ،چشم هایی پر از دردخانه ای پر از وهمو قامت زنانه ای در درگاهِ رفتن مطلق،راهی سفر شده ای مسافرسوغاتی ام از خیانتت چه خواهد بود ؟؟...
پاییز بارش را زمین گذاشتو چمدانش را گشودالبته که می دانی سوغاتی اش چیست؟برای همین خواستم بگویمشعر وُ شال گردن ام را همیشه همراه خودت داشته باشتا سرمای استخوان افکنِ دلتنگیبه انزوایِ روزهایت نفوذ نکندپاییز است، مراقبِ تنهایی ات باش....
خرابم قهوه چی! قلیان برایم بار کن لطفاًسری اش را پراز سوغاتی خوانسار کن لطفاًبخوان آوازخوان! دارد دلم آرام می گیردبزن تار و همین تصنیف را تکرار کن لطفاًشش وهشتی بزن، شادم کن؛ امشب سخت غمگینمبخوان! آزادم از این بغض لاکردار کن لطفاًغریبم قهوه چی اما گمان کن اهل این شهرمبه رسم مشتریهای خودت رفتار کن لطفاًبگو تا غربت بعدی، چه مدت راه باید رفتاگر دور است قربانت! نگو! انکار کن لطفاًمرا امشب اگر رفتم که هیچ، اما اگر ماندم...
هر روز یک ساعت کنار دریا راه می روم پا به آب می زنم و از خیس شدن دامن بلندم لذت می برم. دانه های شن و ماسه به مانتو و کفش و دامنم می چسبند، به خانه که برمی گردم با خودم شن سوغاتی می برم، پله ها، پاگرد، حیاط و حمام، با یک جارو نهایت کمی آب مسئله حل می شود. با خودم تکرار می کنم نکند روزی لذت انجام کاری را به خاطر بی نظمی های حاشیه ای آن کار از خودت بگیری. در مورد چاقی هم همین طور است، خیلی ها لذت خوردن یک نان خامه ای، یک برش کیک توت فرنگی و یک نصفه...
عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن توعمردوباره ی منه دیدن و بوئیدن تو...