شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ای عشق پیشِ هر کسی، نام و لقب داری بسیمن دوش نام دیگرت کردم که دردِ بی دَوا!!...
صنماتو هم چو شیریمن اسیر توچو آهوبه جهان که دید صیدیکه بترسد از رهایی؟...
نوروز رخت دیدمٖ خوش اشک بباریدمنوروز و چنین باران باریده مبارک باد ...
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟...
بی تو نمی گوارد این جامِ باده ما را... ...
باز فرو ریخت عشق از در و دیوارِ من......
گفتی خوشی تو بی ما..زین طعنه ها گذر کن ........
آن یار نکوی ِمن ، بگرفت گلوی ِمنگفتا که چه میخواهی؟گفتم که همین خواهم...
سیه آن روز که بی نور جمالت گذرد......
ما بی تو خسته ایمتو بی ما چگونه ای؟...
مصلحت نیست قیاس رخ تو با خورشیدشمس اگر اذن طلوع از تو بگیرد ادب است...
پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویشکه تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش !...
در عشق تو خون دل حلالست حلال.....
ذره ذره از وجودم عاشقِ خورشیدِ توست......
ای بی تو نگشته بخت بیدار......
.ترک خویش و ترک خویشان می کنیم ......
غایب مبادا صورتَت یک دم ز پیش چشم ما......
من جمله تو بودم و نمی دانستم .....
آنی که بری خسوف از ماه؛آن ماه نه ای که در خسوفی...!...
ترجمانی؛هر چه ما را در دل است ......
امروز همه تویی و فردا همه تو ...️...
ای غذای جان مستم نام تو...️...
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش......
زین هَمرهانِ سست عناصر دلم گرفت .....
مستی هر نگاه تو بِه زِ شراب و جامِ مِیکی زِ سرم بُرون شود یک نفس آرزوی تو......
اگر جزتو سری دارم، سزاوارِ سرِ دارم......
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارتکس بی تو خوش نباشد، رو قصه ی دگر کن !...
هر جا که رَوی نشسته ای در دل ما...
طاق ابروی چو محراب تو از بس زیباست هر که آمد به تماشا به نمازش نرسید...
ای دل، ز عبیر عشق کم گویخود بو بَرَد آنکه یار باشد ...
گفت که با بال و پری ! من پر و بالت ندهم،در هوس بال و پرش بی پر و پر کنده شدم...
اثر پای تو را می جویم ......
سر رشته یِ شادیست،خیالِ خوش تو...♡...
زان شبی که وعده دادی روز وصلروز و شب را می شمارم روز و شب...
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد .....
از خواب چو برخیزماول تو به یاد آیی!...
صید را زنده گرفتی و به کشتن دادی......
عید هر کس آن مهی باشد که او قربان اوست ......
گر ز مسیح پرسدت ، مرده چگونه زنده کرد..!؟بوسه بده به پیش او، بر لب ما، که ، اینچنین!...
چه حیله کنم تا من خود را به تو در دوزم..؟...
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر......
خوابِ من زهرِ فراقِ تو بنوشید و بمرد ......
در بلا هم میچشم لذّاتِ او ......
جانم آن لحظه که غمگین تو باشمشادست...
تا تو رفتیمن دگر خوش نیستم......
غربت آن استکه در جمعی و جانانت نیست ...!...
دردیست در این دل که هویدا نتوان کرد...
بر سینه ی ما بنشین...ای جانِ من ات مسکن......
نور دو دیده منی دور مشو زچشم من !...