زیبا متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن عاشقانه
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
اپلیکیشن
درباره
پشتیبانی
جستجو
×
متن
متن آهنگ
royaroz
دیر آمدی...
مزه ی خرمالوهای گس
ترش و
پاییز کش دار شد
کدام تان خواب رفته اید
تو یا ساعت؟...
متن شعر کوتاه
اشکهایم را
وقف باران کرده ام
وتو
هرگز نخواهی فهمید ،
قطره های زلال آبی
که از شاخه های درختان می چکد
ژاله های نشسته در
چشمان بیقرار من است......
متن شعر کوتاه
چشم ماه خون بود
وقتی سنگفرش خیابان
سرخ تر از انار می تابید
تا سایه ای در دل تاریکی شب
با لهجه ی آفتاب
شبیه به رقص نور
به صورت خورشید برقصد
مثل رقص خدا با نور......
متن شعر کوتاه
هنوزمانده است
تا گلهای پیراهنم
بوی انار بگیرند
شب راگفته ام
انقدر بیدار بماند
تا یلدا
خواب آمدنت را
تعبیر کند...
متن شعر کوتاه
بالا نرو
از پله های آسمان
خدا
با زمین هم دست شده
می کارد
آرزوهایت را
پای باغچه سیب...
متن شعر کوتاه
کودکی ام را
سنگ زد
هفت سنگ زندگی...
متن رویا سامانی
قاعده ی بازی
چشم بندی بود
چشم بستیم بزرگ
شدیم
اما
غایب...
متن رویا سامانی
تو را، من
بی خبر از حال و
احوالم...
در آن ساعت
که من حتی
نمی خواهم بدانی
دوستت دارم
که، من
بی زارم از نزدیک
بودنهای دور
تو را ، از
دور می خواهم...
متن رویا سامانی
اهای باد
کودکی ام را
بادبادک بالا کشید...
متن رویا سامانی
تبر خندید
به
اعدام درخت...
متن رویا سامانی
جاده چای تلخش
را
به انتظار تو
شیرین حل میکند...
متن چامک
بلوط
شکست ،
تختخواب شد
شبها صدای گریه ای
میاید...
متن رویا سامانی
بالشهای خیس
شانه هایم را کولی می دهد
تا ابرهای بالا
می رود
می رود
قسمتی از تو
کنار باغچه ی خرمالو
تکه ای ابر می ماند...
متن رویا سامانی
یک بار
از غم نوشتم
هر روز مرا می خواند...
متن رویا سامانی
چشمانم بارید
خیال کردم
آه پاییز است...
متن رویا سامانی
چشمان فانوس را
آب گرفته
دریا کشتی ات کجاست...
متن رویا سامانی
رفتی
پاییز
همسایه شد...
متن رویا سامانی
رفتن بلد نبودند...
پاهای خیابان
جدول را ،
به آغوش کشیدند...
متن رویا سامانی
بستر خیالت ...
هر شب
زخم بستر میگیرد!...
متن رویا سامانی
پاییز کوچیده....
تو
رفته ای با ؛
ترکه های انار
به پاهایم میکوبم
که صندل های تابستانی
تو،
جایِ پای ت
را می بوسد!...
متن رویا سامانی
پاییز
بر شانه های
انار ریخت
شاخه می خواهد
چکار!...
متن رویا سامانی
جنگلی را
سر بریدند؛
کاغذها شاعر شدند...
متن چامک