این غنچه ای که در
دستم نشسته است
ادامه ی زخمهای توست
که هر روز
می شکفد...
رویاسامانی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
وقتی دوری
دوست دارم
به وقت هایی که باد
به موهایت می پیچد
و درِ گوشی
سلامم را می رساند
دوست دارم
تو را...
در ساعتی که ماه
را سر به هوا می کنی
و به چشم نظرِ آستینم
طعنه می زنی
یا به وقت خواب شب بوهای...
شاخه ی تنهایی
که هر روز
چند پرنده می زاید و
آسمانم را می لرزاند
می کشد سایه ی قدیمی را
بر صفحه ی کاغذ
به دیدنم که آمدی
ترکه ای انار بیاور
تا شلاق شود بر دستم
باید اسمت را با لهجه ی
پاییز بنویسم...
رویاسامانی
۱۴۰۲/۴/۲۶
به دلشوره هایی که
سوار قطار شدند
تا نبض مُچهایمان تندتر بدود
به عطر نیلوفری که هرگز
گُل نکرد
یا نیمکت کهنه ی پارک
که از نگاه دزدکی چنارهای پیر
عرق می ریخت
به دلواپسی های جیر جیرکهای
مسافر
دلشوره ها دست به عصا
می دوند
که نمکدان های میز...
کسی زنگ در را می زند
کسی که دستانش بوی سیب می دهد
تا این رهگذر غریب
تنهایی اش را در غربت باران
با او قسمت کند
کسی که از پوست و استخوان
تن رها شده است
تا زیر دنده های آفتاب گم شود.
کسی
از سمت کوچه می آید......
world day poety
خورشید
که قهر می کند
باز پنجره
پرده را می کشد
پاییز
با بغلی از داوودی های بنفش
می ایستد
تا بوی باران را
ناشتا سر بکشم
فنچی از تنه ی گیلاس می افتد
آیا
علفزار برهنه
زخم هایش را بهار می کند؟
وحالا
من به...
این عطر ِسنگین
آواز ماه است
که گیج کرده مرا
یا شب بوها ی حیاط
که با هم
قدم می زنند...؟
رویاسامانی
۱۴۰۲/۳/۲۸
می ترسم از الفبای شب
که با عطر شب بوها
می رقصد
مبادا که روزی
تورا بیشتر از من
دوست داشته باشند
رویاسامانی
۱۴۰۲/۳/۳۱
به بلوغ یک رود خیره ای
و به تنِ نازکِ بچه ماهی ها
نوک می زنی...
انگار تو همان مرغابی وحشیِ
گم شده ای که
صورت آسمان را با این همه
اَخم می خندانی
تو را ای پرنده یِ سفیدبالم
از دور می بوسم
بوسه ای که می دانم
هرگز...
در این عصر کِش دار
با این زوزه یِ
باد مشرقی گلاویزم
وای پنجره
اندوه نبودش مرا می کُشد...
رویاسامانی
۱۴۰۲/۴/۱
.
می گذرم...
از خم این فاصله ، با تاریکی کوچه
و زنجیری که گلوی پایم را می جود
ببین...
چگونه بال می گیرم،
که به انتهای رگ های تو
سرریز می شوم
و آهسته بر پرچین دیوارهای پیر
زیر تابش مهتاب
به شب نشینی شب بوها
که می رسم...
آشوبم
شبیه شنبه ی نو پا،
که با غمزه چشمهایش
پا به در می کوبد
تا از خمیازه ی پلکی خسته
سرمه در نگاه آینه
حنا ببندد
بی گدار دل خوشی ،
راستی رویا؟
هنوز چند شنبه است..
رویاسامانی
وقتی خیس می خورند
کلمات در گلوی من
کسی چه می داند
که این بغض سرکش
چه چیزی را بالا نمی اورد
پلک هایم اما
شب به شب خوابت را
خط خطی می کنند
رویاسامانی
بعید نیست،
بعد از کوچ تو
هیچ درختی سرفه نکند
بعید نیست که چرت گنجشک با عطسه ی
برگی نپرد
اما...
از من بعید است
که رگ خواب یک شهر را
دست بدست کنم
تا دهان خیابان پر از چشم شود
حالا می بینی که
انتظارت دل انگیز تر از...
یقه ی ،جمعه را
این عصر می گیرم
آه!!!!!
چه بازیگوش است
بوی پیراهن چارخانه ات را
یادم می آورد
رویاسامانی
۱۴۰۲/۲/۸