فکر کردن به تو
مثل پرسه زدن دانه ی برف است
در پالتوی نارنجی ام....
نبودنت جور دیگریست؛
مثل فکر کردنِ من به تو
در کوچ تنهایی...
مرا که از پرده ی شب
به تو پناه می آورم
ببخش...
به زلال آب، به هوهوی بنفشِ
یک شعله
به آواز قفسی
که از گنجشک پُر است
به عاشقانه های فروغ که باد
در گوش دختر همسایه
لب می زد
مرا که اینگونه بی تاب توام
ببخش...
#رویا_سامانی
۲...
---
تکرار تو ....
بنفشه ای غمگین است
در دامن یاس های باغچه
مثل
رقص کولی سرگردان بین آب و آتش
که پیش از تو، گلویم
با عطسهی زمستان یخ می بست
نمی دانستم برف
چرا سفید است،
و چرا انعکاس صدایت هر بار
برفها را پارو می کند
ببین!!!...
نفسهایش
بوی تمشک میدهد
در چشمش
اناری ترک خوردهام...
.
.
به تو فکر میکنم
و این فاصلهایست که
بر مربع خاکستری خیالم پا دراز کرده
تا سایهای را
یواشکی ببوسد.
به تو فکر می کنم
مثل کودکی که بادبادکش را
باد برد،
یا سربازی از جنگ برگشته
تا با اشاره یک شعر بمیرد!
و در آن سوی شیشه
نبض یک کبوتر
جهان را می آفرید
تا نام تو را فراتر از کهکشان
بر سنگهای مرجانی
بنویسند....
راهت را کج کن
برگهای خشکیده نفس میکشند
تو شبیه چشمهایم هستی
دستهایت را به من بده
شانههایت پاییز را پر کردهاند
بگو
در این جنگلی که هذیان میگوید
چگونه میتوانم با رقص مه
چشم خورشید را نقاشی کنم؟
باید خود را پیدا کنم
تا فردا
با صدای چشمهایت بیدار...
بعد از تو
هیچکس بین من وسایه ات
پادر میانی نکرد
تا عشق رنگ دود گرفت و
خاکسترش را
پاییز فوت کرد....
پاییز
منطق ندارد
باچشمانِ سرمازدهات
فلسفه می بافد
کاش در این خزان سرد
بر اندوه حیاطم
چشمهایت عطری از ماه میپاشید
تا در هوهوی زُمخت شب
نسرینهای باغچه
در ازدحام شهر
با رقصی شیرین
کابوس خیس پاییز را
به مسلخ میکشیدند...
پشت پنجره، ابری نیست
که باران را صدا بزند
پاییز ایستاده و
بافتن شال گردن ِنارنجی را
تا رسیدن تو و باران
ادامه می دهد
مثل یک عصر پاییزی
یا یک جمعهی غریب
از کوچههای تنگ...
مثل گلدان شمعدانیِ پشتِ پنجره
عشق من و تو
روی کاغذ خواب مانده است.
#رویا_سامانی
.
بهانهات گریهی پاییز است
و من تمام این فصل
آلودهی بغض پنجرهام
بهانهات گریهی پاییز است
و من تمام این فصل
آلودهی بغض پنجرهام
و شاید ...
بوسه ی مجازخورشید
بر گونه ی ماه
ادامه ی آواز گنجشگان است
در تلاطم وحشی باد
و طلوع صبح
یعنی همین...
باید دچار آینه شوم
که اضلاع، این پنجره
چروکهای پیشانی ام را
به حاشیه نکشاند
باید دچار ت شوم
وبه کبوترانه هایم که از
سکسکه ی باد می ترسند
نهیب بزنم
باید دچار ت شوم
مثل بوی خوش شاخه ی نارنج
یا عطر زنی در پاییز
که حواس
دیوار را...
دریا زنیاست
با چشمان تیله ای
که با هر باد
عشق
موجها را پس می زند...
خیال تو
مثل پرسه زدن
در دانههای انار است
نوازش نسیم است
بر لمس شاخه
و بوی کبوتر
روی تنفس دیوار
آه خیال تو
و باز خیال تو....
نگاه کن....
چطور عشق از پاییز می ریزد
نه از شاخه های روییده در
دست هایم،
از طلوع پنجره می آید
تا آب در دل ماه تکان نخورد
و این سرخ ترین کسوف تاریخ
است
اگر تپشهای باران
صدای نفس های تو
نیست
پس چرا دلم می لرزد..
#رویا_سامانی
مرا از بادها پس بگیر
از رودها.....
هم صدا با آواز باد
صدایت می زنم
و در مسیر رود
به پایت می پیچم
تو گرمترین تحلیل تابستانی
رطوبت دستهایت
داغی باران رااز چله ی تیر
به مزارع برنج رسانده است
و این منم
که در آینه ی مرداد
چشم به پاییز می دوزم...
#رویاسامانی_