اشکهای تو
تمام ماهیان د ریا را
سیراب کرده است
رویا سامانی..۱۴۰۲/۴/۲...
باز این شهر
شلوغ شد
انگار زنی گریه
می کند...
رویاسامانی؛؛۱۴۰۲/۴/۱۰...
عشق همین است
تو دورتر می ایستی
تا من بدوم...
رویاسامانی
۱۴۰۲/۴/۹...
اشک ماهی را
در نیار
آه، بِرکِه
تو را می گیرد...
رویاسامانی......
ابری ولگرد
بر گوشه ی دفتر شعرم نشست
ناگهان بارید
تا شعرم شکست...
رویاسامانی...
اگر خدا
کنج قلبم خانه دارد
چرا با همسایه
چای می نوشد...
رویاسامانی...
می تکانم...
خیالت را از شانه هایم
اما،
با پس لرزه های این دل
چه کنم؟...