شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
ارغوان جان
سایه را
دیدی
سلام مرا برسان
دیگر هیچ شعری
به رنگ ارغوان نیست
این جهان
تلخ تر
از قهوهی ترک
تو
به آواز دلت
شیرین کن
آه !
مادربزرگ نازنینم !
کاش می دانستم
روی کدامین خاک
می گذاری
این لحظه قدم هایت
تا توتِیای چشمانم کنم
خاک پایت را
غروب چشمان ت
می کارد درد را
در حوالی قلبم
روی سینه م بگذار دست ت را
تا درمان شود
بیپناهی م مادر
مرا ببوس،
دلیرم کن
در این روزهای طوفانی
تا الفبای گریه
بغلتد
بر گونه ی کویر
ببین!
گرفته دامن ساحل را
دریا
و عبور می کند
باران
از جاده ی خیال
و پاییز
خمیازه می کشد
درخت را
حالا
می نشیند ابر
بر شانه ی باد
و می رقصد
گیسوی علفزار
در شعرم
بوسه
مفهومی ترین شعر کوتاه جهان است
_ گفت:
شعر هایت چرا غمگین است..
فقط،،
آرام،
به "چشم هایش" خیره شدم
ردّ پا روی برف کوتاه بود
باد آمد،
انگار
هیچ عابری
عبور نکرده است..
به دکمههای پیراهنت قسم...
که هرچه در آن تن است،
حق من است...
دستدرازی می کند
پاییز
به خرمالوهای باغ
اما گل یخ همچنان
دست نخورده می ماند
خنده دوست چنان قند و عسل شیرین است
تکیه گاهی ست، زمانی که دِلَت غمگین است...
می زند موج غمش بر پیکرم دیوانه وار
ای خدا آخر مرا با قصه یِ دریا چه کار...!؟
نورِ امید روشن تر از نور خورشید است
نورِ امید گرم تر از نور خورشید است
سکوت و سکون و مرگ
همخوابِ آرزوهایِ سبزم،
غوغا نمیکنم،
که آدمی
به آرزوهایِ سبزِ خویش
زنده است!
اگر نگویم زیبا
دروغی شفاف گفتهام
تو آینه بودی؛
راویِ خطوطِ شکسته
مسلط به زبانِ چشمها
و یک تنهای نامرئی
با هفت قلم آرایش...
«وحشت بزرگ»
کرکسی سیهبال، سیهدل،
در هوا دیده شد.
تیرگی چیره شد.
میچرخید به گرد آسمان،
در بلندای درختان.
بالهایش،
آبی زیبا را شکافت.
خورشید، نفسهایش را
در سینه حبس کرد.
هوا پر بود از صدای آن شوم سرشت بدخوی تیزچنگال.
گنجشکها،
که باید در دل باد میرقصیدند،
ناگهان سایهای...
«زیر زبانم، صدای توست»
اگر دیوانگیست،
چه باک؟
من هم، زیرِ زبانم،
ایستگاهی برایِ عبورِ صدای تو ساختهام
بیتو،
تمام تفنگها
سکوت را نشانه میروند،
و من—
تنها شاعریام
که هر شعرش
انفجاریست به قلبِ خود.