شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
خنده دوست چنان قند و عسل شیرین است
تکیه گاهی ست، زمانی که دِلَت غمگین است...
می زند موج غمش بر پیکرم دیوانه وار
ای خدا آخر مرا با قصه یِ دریا چه کار...!؟
نورِ امید روشن تر از نور خورشید است
نورِ امید گرم تر از نور خورشید است
سکوت و سکون و مرگ
همخوابِ آرزوهایِ سبزم،
غوغا نمیکنم،
که آدمی
به آرزوهایِ سبزِ خویش
زنده است!
اگر نگویم زیبا
دروغی شفاف گفتهام
تو آینه بودی؛
راویِ خطوطِ شکسته
مسلط به زبانِ چشمها
و یک تنهای نامرئی
با هفت قلم آرایش...
«وحشت بزرگ»
کرکسی سیهبال، سیهدل،
در هوا دیده شد.
تیرگی چیره شد.
میچرخید به گرد آسمان،
در بلندای درختان.
بالهایش،
آبی زیبا را شکافت.
خورشید، نفسهایش را
در سینه حبس کرد.
هوا پر بود از صدای آن شوم سرشت بدخوی تیزچنگال.
گنجشکها،
که باید در دل باد میرقصیدند،
ناگهان سایهای...
«زیر زبانم، صدای توست»
اگر دیوانگیست،
چه باک؟
من هم، زیرِ زبانم،
ایستگاهی برایِ عبورِ صدای تو ساختهام
بیتو،
تمام تفنگها
سکوت را نشانه میروند،
و من—
تنها شاعریام
که هر شعرش
انفجاریست به قلبِ خود.
جنگ،
نقاشیِ دیوانهایست
که وطن را
روی بومِ بیزمان،
میکشد؛
و تولد من،
رنگیست
که از فراموشی میجهد.
شعر
مارِ نامرئی
دورِ استخوانِ زبانم میپیچد.
خواب…
آسمان فرو ریخت روی زمین!
صبح گم شد!
تهران ایستاده،
وطن نفس میکشد،
زخمها جوانه میشوند؛
صبح هنوز در راه است.
گلوله خورد
به تنم؟
نه...
به وَتَنم!
خاموشیِ پس از جنگ را
آژیرها میدانند:
خداحافظی
بیصدا نیست....
جنگ تمام شد،
ولی آژیرها
هنوز بوسۀ آخر را
فریاد میزنند...
در برگهای بی قرارش
تکرارت می کند
باد...
می کُشد یک روز
بوسه های باران
پنجره را
و......
تو آرزوی محالی
در خلوت یک کوچه
رویای صبحی دل انگیز
مثل انار
که تعبیر می کند
پاییز را روی برگهایش
به صلیب می کِشد
دلتنگی
نگاهم را در انتظارت
قلب من در چشم تو، چشم تو در قلب من.
هر دوشان در یک نگاه در یک نظر جا مانده اند.
هر بار که گفتم گذشت
گرفتار دیگری شدم،
زندگی گذشت ندارد،
آمده ام که هی مبتلا شوم..!