شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
زمان را همراهی کن
روزها بی توقف
به مقصد می رسند...
نگاه دوخته ام به آسمان
اگر قیچی شود
زمینم وزن می گیرد ...
از هر راهی
به ادامه خود می رسم
تنها بن بست مرگ
میانبری طولانی است...
نشستهام
کنار پنجرهای که باد از آن
بوی شکوفههای دیررس را
با خودش آورده...
درختِ حیاط
دیگر سوگوارِ سیبِ افتاده نیست،
با هر نفسِ نسیم،
برگ تازهای میروید از دلش.
پرندهها،
میانِ ابرهای روشنِ صبح
نمیپرند،
میرقصند...
کوه
بیصدا
دارد آفتاب را در آغوش میکشد،
آنقدر آرام
که انگار هزار...
پیراهن خاکستری آسمان/ دکمه ندارد
مثل ابرهایی که / باران ندارند
و علف های هرز / به دهان هیچ بزی / خوش نمیآید.
ستارهها / افتادهاند در ته چاه / در آسمان واژگون
من بر ماه میتابم
و آسمان را
طی میکشم.
شب را به دندان می گیرم...
اما
از خیالت می ترسم...
باز می کُشد مرا
صدای این دیوارها...
«پری»
پسرکی رنجدیده،
در کوچه نشسته.
تنها و سرخورده.
پیرزنی مهربان،
به زیبایی طاووس،
به استقبالش آمده،
با چادری گلگلی، سپید.
قلبش به وسعت اقیانوس،
مهرش، لطیفتر از باران.
پسرک،
بهسوی آغوشش دوید،
تند و شتابان.
در دستش، گیلاس؛
سبد، سبد احساس.
یاکریمی، مهمان آنها،
نشسته بر دیوار همسایه،
میخواند...
سرم را به طاق کوبیدی
ماه ورم کرد
آسمان سیاه پوشید
صدای قهقهه پیچید
ابر
گریست.
دل
به آهی بند است
چشم
به نگاهی...
و در این صبحی که آفتاب
روی بند لباس تاب بازی می کند
برای من همین
یک شاخه ی شمعدانی کافی ست...
و در این صبحی که آفتاب
روی بند لباس تاب بازی می کند
برای من همین
یک شاخه ی شمعدانی کافی ست...
چیدن خورشید
از بال گنجشکان
در لباس آبی
نام دیگر صبح است
زمین
همیشه بدهکار آسمان است
ماه که در جیبش مُرد
از رونق افتاد
سکه
تا خورشید نمرده
نگاه کن
به پرواز گنجشکهای آبی
ببین پروانه ها
چطور روی بند ساعت
تاب می خورند
گر چه چراغ ها خاموش ،
خیابانها خلوت
و دلها شکسته است.
امّا :
سرانجام برآید بهاری ز دوران تار.
نگاه کن خورشید در کمین است و
ماه در دل شب حیران. امّا:
تو جهان را با دو چشم بسته بنگر.
آه، ای مرثیهی غریبانهی من...
من،
همانجا ایستادهام
که تو لبخندت را
به باد دادی...
این روایت که تمام شود
می رقصد
شکوفه ی سیب
برسطر اوّل
وَ می تکاند آستین از غم.
پلنگِ خوش خیالِ شب !
ماهت را بردهاند
تو در این تاریکی
به کدام قابِ محال،
روشندلی ؟
بوسیدم
دودی را که
ریه اش را بوسیده بود....
زهره تاجمیری