پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عاقبت روزی به آخر می رسند این خواب هانقش خواهد بست لبخندت میان قاب هاخسته ام چون جاده های سوت و کور انتظارمیکشم حسرت برای دیدن رخسار یار تا بیائی رو به سمت ساعت دیدارهامی نشینم رو به روی جاده ی تکرارهابسته ام سررشته آمین به دستان قنوتچشم های من دخیل رشته ای از تار موتبر مشامم می رسد هر صبح جمعه بوی سیبمن تو رو خواندم میان آیه ی امن یجیبسالها همسایه ام با ذکر و تسبیح ودعایاد من هم باش ای آرامش سجاده ها...