متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
بابا زدست رفت ولی غصه اش بجاست
درد فراق را چه کنم درد بی دواست
مانند شمع شعله کشد آتش از سرم
آری ز داغ در دل من آتشی. بپاست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
چشمم به راهِ تو، دلم پُر اضطراب است
این لحظه های دوریت حالم خراب است
ای کاش برگردی بیایی جان بگیرم
بی تو جهانم تا ابد در التهاب است
ساعت به ساعت میشمارم روزها را
بختم ولی انگار که همواره خواب است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
غم بابا غم یک لقمه نان است
دلش پر غصه اما مهربان است
بمیرم من برای درد بابا
غمش اندازه ی کل جهان است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
از نغمه داودی تو مدهوشم
هر صبح غزل از،لب تو مینوشم
هر چند زمستانی و سرد است شبم
با یاد تو گرم میشود آعوشم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
نه تنها زینِ اَب بودی و زینت داده ای او را
که حتی بر برادر هم شکوه و زیوری زینب
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
به صبر و حلم و ایثارش ندیده عالمی هرگز
چنان زهرا که در شأنش دوباره سوره آوردم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
تو از آسیه و حوّا و مریم سرتری زینب
که داری بر همه عالم مقامِ سروری زینب
برایت آتش غمهای بی پایان گلستان بود
که در موج بلا و خون ، خلیل دیگری زینب
عجب صبری عجب شوری چه ایمانی چه ایثاری
تویی زینب ترین زهرا تو روح کوثری زینب...
نه یاری نه رفیق غمگساری
نه دلداری به وقت بی قراری
نه یک آدم که حوا را بفهمد
شده این روزها بد روزگاری
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
به غیر از،عاشقی کردن دراین دنیا گناهت چیست؟
همین که دوستم داری خودش اصل مسلمانی ست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
با عشق تو از هردو جهان آزادم
ویرانه که نه یک وطنِ آبادم
هم جان وتنی و هم تنم را جانی
در پای تو با شوق دل و جان دادم
بانوی کاشانی اعظم کلیابی
از دست زمان سیلی محکم خوردیم
سیلی شده و دل به کسی نسپردیم
سرخیم اگر سرخی ما از تب ماست
حوای غمیم ارث ز آدم بردیم
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
یک روز شدم جان و شدی جانانم
گفتی که به پای تو بریزم جانم
حالا نه خبر هست ز جانان و نه جان
افسرده و سرگشته و سرگردانم
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
گفتی که تویی جان وجهانم آن روز
ترکم بکنی جهان به هم می ریزد
امروز، ولی جهان دیگر،داری
حالا ز دلم غصه و غم می ریزد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
ولایت درحقیقت اصل دین است
همان اصلی که خودحبل المتین است
قسم بر خالق ارض و سماوات
فقط حیدر،امیرالمومنین است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
شهادت سلطان علی ابن امام محمد باقر
درچل حصار امن تو آسوده خاطریم
تا زنده ایم خادم این صحن و این دریم
این بارگاه ملک سلیمان عشق ماست
عمری ست از کرامت تو دانه می بریم
مارا نیاز نیست به غوغای سلسبیل
وقتی که در عنایت مهرت شناوریم
شاهان خورند...
این سرزمین که قطعه ای از کربلا شده است
این سرزمین آیینه ای از،کربلا شده است
یاد آور شهید سر ازتن جدا شده است
نامش بلند گشته به تاریخ خط خون
چون نخل سر بریده که خون خدا شده است
اینجا هوای زائر دلداده می خرند
این آستان به خشت...
آغوش خود را باز،کن فصل زمستان است
در اوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یعنی که باید گرم باشیم از،تنور عشق
آب وهوای شهر وقتی برف وبوران است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان قلب ما مهمان است
بر گیسوی یلدایی ام شانه بزن با عشق...
در سر مرا امشب تب آن عشق سوزان است
آغوش خود را باز کن فصل زمستان است
بگذار تا وارد شوم در خانه قلبت
وقتی هوایم بی حضورت سخت بوران است
ما مثل یک روحیم اما در یکی پیکر
با تو تمام فصل های من بهاران است
اعظم کلیابی
بانوی...
دیگر مرا به درد فراقت شکیب نیست
زیرا امید دیدن رویت نصیب نیست
دردی نشسته بر دل چشم انتظار من
حتی دوای درد من امن یجیب نیست
هر چند عمر من همه طی شد درانتظار
آب ازسرم گذشت که این هم عجیب نیست
خو کرده ام به درد وتب انتظارتان...
عبادت به جز خدمت خلق نیست..
ندانم نکوتر ازاین کار چیست!!
عبادت کنار ریا و دروغ .
همانا که با کفر مطلق یکیست.
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
نه خوابم می برد بی تو..
نه شب آرامشی دارم..
سخن با ماه می گویم..
وشب تاصبح بیدارم.
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
هر روز موهای سپیدش بیشتر می شد
با چین پیشانی پدر هی پیر تر میشد
دریاچه ای پشت نگاهش داشت؛ با هر غم
چشمان کم سویش همیشه پر گهر می شد
وقتی پُر از قَد قامَتش میشد دهان صبح
از اشک چشمش گونه ی سجاده تر می شد
هر روز...