متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
چه فخری میکند دنیا که ماهی چون تو را روی زمین دارد
خلقی ز کرامات شما میگویند
تسبیح تو را ارض وسما میگویند
ای دادرس روز قیامت زهرا
از لطف تو در روز جزا می گویند
زهرایی و مهمان تو روح الامین بود
شان نزولت قدر وطاها یا و سین بود
زهرایی و نور دو چشمان محمد
همتای تو تنها امیر المومنین بود
از سفره فاطمه نمک گیر شدیم
با نوکری اهل ولا پیر شدیم
هر چند که روسیاه هستیم اما
دلبسته به زیبایی تقدیر شدیم
یا فاطمه ای زینت عرش معبود
در وصف تو حق آیه ی تطهیر سرود
ای کوثر جاری به مقام تو سلام
ای آینه ی محمدی بر تو درود
اهل کاشانم من
تا حدودی شاعر
تا همیشه عاشق
من پر از واژه و حرف و سخنم
مهربانم من و آیین دلم مهر وصفاست
من به مهمانی چشمان شما محتاجم
یک نگاه آرام یک سر سوزن عشق
یک تبسم ، لبخند
دلخوشم چون سهراب به صدای آبی
به پر پروازی...
شب آمد...
شمعی روشن شد در سکوت
شعله رقصید ..
قلم لغزید ..
غزل جوانه کرد
لبخند شکوفه زد
کسی در گوش خانه
لالایی عشق خواند
شربت شیرینِ مهتاب
بر لبهای تشنهٔ ایوان چکید
و حلاوت این لحظه
در دل پنجره نشست
هرم عشق انشا شد روی شیشه ها
اتاق...
شب میآید
بیصدا
از لبهی پنجره
و دلتنگیاش را
روی میز سکوت
پهن میکند
او را
«امابیها»صدا میزدند.
امروز
همهی تاریخ
یتیم اوست.
ماه،
پس از تو تنها یک شکایت داشت.
ای پنجرهی گشوده به معراج !
چه زود بسته شدی…
پاییز است.
شب،زودتر از همیشه میرسد، گویی عجله دارد تا تنهایی ام را زودتر در بر بگیرد.
سکوت،سنگین تر از همیشه روی شانه هایم نشسته.
و من،
در این سکوت وتنهایی....
به یاد تو میافتم.
به یاد آغازی که تو بودی،در میان این همه پایان....
دوری، فاصله ی جغرافیایی نیست.......
چای داریم، خنده داریم، تو هم باشی شادی کامل میشود.
جهت روشن کردن روز، حضور تو لازم است!
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
اینجا مردم چشم پنجره را هم بسته اند
چشم دیدن نور را هم ندارند
چه توقع نابجایی ست تو را دوست بدارند
حال وهوای شهر دل از غصه لبریز است
وقتی نباشی قصه ی کوچه غم انگیز است
برگرد وچون سابق بگو که دوستم داری
باز آ ، که فصل عاشقی ها بی تو پاییز،است
اهل کاشانم من
تا حدودی شاعر
تا همیشه عاشق
من پر از واژه و حرف و سخنم
مهربانم من و آیین دلم مهر وصفاست
من به مهمانی چشمان شما محتاجم
یک نگاه آرام یک سر سوزن عشق
یک تبسم ، لبخند
دلخوشم چون سهراب به صدای آبی
به پر پروازی...
اهل کاشانم من
تا حدودی شاعر
تا همیشه عاشق
من پر از واژه و حرف و سخنم
مهربانم من و آیین دلم مهر وصفاست
من به مهمانی چشمان شما محتاجم
یک نگاه آرام یک سر سوزن عشق
یک تبسم ، لبخند
دلخوشم چون سهراب به صدای آبی به پر پروازی...
خلقی ز کرامات شما میگویند
تسبیح تو را ارض وسما میگویند
ای دادرس روز قیامت زهرا
از لطف تو در روز جزا می گویند
زهرایی و مهمان تو روح الامین بود
شان نزولت قدر وطاها یا و سین بود
زهرایی و نور دو چشمان محمد
همتای تو تنها امیر المومنین بود
یا فاطمه ای زینت عرش معبود
در وصف تو حق آیه ی تطهیر سرود
ای کوثر جاری به مقام تو سلام
ای آینه ی محمدی بر تو درود
در سکوت شب ماه بر شانه های آسمان تشیع شد .
وقتی رفت آسمان زانوی غم بغل گرفت.
ستارگان در بهت و حیرت بودند.
مگر میشود خورشید افول کند
جهان تاریک شود...
خالی شد دنیا از بودنش..
رفت و درهای بهشت همیشه به انتظار نشسته اند.
بانوی بی نشان....
چه...
خنجر شقاوت و نامردی تیز شد
بعد از،عروج پدر .
غم سنگین رسول الله ازیک طرف
و فدک ...بیعت
فدک یک باغ نبود نخلستان نبود
سند مظلومیت تو بود
نماد حقی که بعد از رسول به تو میرسید
وناجوانمردانه غصب کردند
حق تو را به عنوان پاره تن پیامبر
یک...
برای بانویی که خود، زیباترین علت آفرینش بود.
وقتی که ، کوچههای مدینه پاهایش را میبوسید،
آسمان،سجادهاش را پهن میکرد.
فرشتگان در حیرت بودند.
آیا این اوست که به زمین نزدیک میشود،
یا زمین است که با قدمهای او به ملکوت میرسد؟
آن زمان که جهالت مهر پیشانی ابو جهل...
دلم آغوش میخواهد کمی گرم وکمی تب دار
چنان گرمم کنی تاصبح
که از هرم تن داغت
چنان سوزم
مثال کوره ای آتش
ومن در آتش گرم تنت
مدهوش،گردم
ومست از بوسه های ناب گلگونت
دلم آغوش میخواهد
نکن جانا دریغ ازمن
که این بانوی عاشق را دگر
تاب جدایی...