شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
روزهاست در خیابان سرگردانم اما از تو هیچ نشانی ندیده ام در میان خنده و گریه آدم هااز تو شنیدم و جانانی ندیده ام گویند می آیی و غم میبریم از یاداما با غم تو دگر رهایی ندیده ام دیده خیس و چشم به راه جمعهسو دگر نیست چون جوانی ندیده ام نه تنها من، همه گریستند بی توجز باران اشک ها، بارانی ندیده ام آغاز طلوع جمعه، چشم ها به انتظاربی دلتنگی تو،اصلا جهانی ندیده امغروب جمعه شد و تو نیامدیکذب است گویم، بغض پنهانی ندیده ام عاشقان...
نمیدانم چه رازیست که جنس هوای پائیز یک چیز دیگر است. تصور کن تو با صدای لالایی باران خو گرفته ای و از خش خش برگ ها می گذری، این عجیب نیست، تو عاشق پائیز و بارانش میشوی. انتظار همچون شعله ای هر ثانیه در قلبم می سوزد و گرمایی طاقت فرسا می دهد. لحظه هایی که هر نفس با ضربان قلبم کوک شده است. از بیرون پنجره خیس صدای سرد و بارانی می آید، صدای پائیز است، صدای بارانش که خبر عاشق شدن پائیز را می دهد. دلم هوس قدم زدن کرده است. شال و کلاه نکرده! کسی نیس...
دیگر مرا به درد فراقت شکیب نیستزیرا امید دیدن رویت نصیب نیستدردی نشسته بر دل چشم انتظار من حتی دوای درد من امن یجیب نیستهر چند عمر من همه طی شد درانتظار آب ازسرم گذشت که این هم عجیب نیستخو کرده ام به درد وتب انتظارتاندرد خوشی که غیر تو بر آن طبیب نیستخود کرده ام که از سر تدبیر وبی کسیرنجی کشیده ام که دلم را شکیب نیستمانده ز کاروانم و تنهایی ام گواستگر سر کنم حکایت غربت غریب نیستبی تو فضای باغ جهان است ...
*اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلٖیِّکَ الْفَرَج*بیا که خانهٔ جهان، خراب شد نیامدی!جهان بدون روی تو عذاب شد نیامدینقابِ چهره را فکن که طاق شد توان مااگرچه کرده های ما حجاب شد نیامدیسید محمدرضا شمس (ساقی)...
در امتداد ثانیه های سرد انتظاربی تابانه تو را می خواهمای کاش چشم هایتشاهد بی قراری هایم می شدندکه چگونه قلبمبرای بودنت پر می زندکجایی که دلم می لرزدبرای این همه تنهاییبیا که می خواهممیان تابستان آغوشتپناه بگیرممجید رفیع زاد...
و شبسکوت مرا قاب گرفته استوقتی تمامیت مرا پنجره تسخیر می کندکوچه در حجم تنهایی ستو پیچک خیال من به سرشانه ی دیوار انتظارراستی تو در کجای اتفاق این شبیکه من صدای موسیقی نفس هایت رادر حجم تنهایی ام نمی شنوم ؟!!!...
یلدا رسید و حلقه ی مَردم به دورِ او من، ایستگاهِ آخرِ دنیا، به انتظار...«آرمان پرناک»...
یلدا رسید و حلقه ی مردم به دورِ او //من ایستگاهِ آخرِ دنیا به انتظار!....«آرمان پرناک»...
جنگکلاه بر سرشان گذاشتباد بی صورتشان.سربازانِ پس از جنگسر از دنیایی در آوردندکه هیچ صورتیانتظارشان رانمی کشید«آرمان پرناک»...
دست ها بر پنجرهشیشه می کِشندآه به آهِ دهان...قفل، فاصله، ماه :مواد لازم برای مردن !«آرمان پرناک»...
در دفتر خاطراتش نوشته بود:کسی که درگیر سندروم دختر خوب بودنه؛ یه روزی این حقیقت رو متوجه می شه که اگه با تلاش اش تبدیل به مشهورترین و ثروتمندترین و قدرتمندترین دختر جهان بشه؛ باز هم احساس ناکافی بودن اونو از پا درمیاره؛ این احساس نادیده گرفته شدن و ضعیف تلقی شدن، وقتی از عزیزترین افراد زندگی، دریافت می شه برای یه دختر تبدیل می شه به جنگ تن به تن با خودش؛ اما یه روز صبح، وقتی دختر بیدار می شه؛ نه می خواد با کسی حرفی بزنه و نه می خواد برای هر م...
انتظار به سر رسیدن مثل رسیدن درختان گیلاس ته ِباغِ نرم و شیرین و آبدار گیلاس را گفتم یا بوسه را.......
صبح ها با موهای ژولیده از خواب بر می خواستند و غروب ها با کوزه ای شکسته از چشمه باز می گشتند،خواهرانم،عطر گیلاس های نرسیده را تداعی می کردند،بوی انتظار!انتظاری که همچون پیچک از پنجره آویزان بود.انتظاری که شبیه غبار مرگ بر برگ ها نشسته بود.شعر: ماردین ابراهیمبرگردان: زانا کوردستانی...
به وسوسه ی دیدار پنجره را به دیوار اطاقم نقاشی کردم....آنقدر صبر کردمتا قامت دیوارم تَرک خورد...دلِ پنجره به آرزو شکست.اطاقم کور شد وتو نیامدی.✍️ آدل آبادانی...
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...........فیروزه سمیعی...
جایی نرو! بچرخ فقط در مدار من! ای ماه…! ای ستاره ی دنباله دار منباید جهان و نظم قدیمش عوض شود هر کار می کنم که تو باشی کنار من دادم عنان زندگی ام را به عشق تواز اختیار عقل گذشته است کار منچون سنگ کوچکی ته یک رودخانه اماین گونه است در غم تو روزگار منحالا بیا و مثل نسیمی عبور کناز گیسوان مضطرب بی قرار منحالا بیا و ساده ترین حرف را بزنپایان بده به سخت ترین انتظار من...
گر نیایی تا قیامت انتظارت میکشممنت عشق از نگاه پر شرارت میکشمناز چندین ساله چشم خمارت میکشمتا نفس باقیست اینجا انتظارت میکشم...
انتظار، واژه ای است که در دل هر انسانی معنا پیدا می کند. هر کدام از ما در زندگی مان لحظاتی را تجربه کرده ایم که در آن، انتظار کشیده ایم. انتظار برای دیدن عزیزان، شنیدن خبری خوش، یا رسیدن به هدفی بزرگ. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر تپش قلب، امید و آرزوهایت را مرور می کنی.انتظار یعنی دل تنگی، دل تنگی برای لحظه ای که در آغوش کسی که دوستش داری، آرامش پیدا کنی. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر نگاه به افق، در دلت شعله ور می شود و تو را به سوی...
انتظار، داستانی است که در هر قلبی نوشته می شود، قصه ای که با هر تپش قلب، عمیق تر و زیباتر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر نسیم، بوی حضور کسی را حس می کنی که هنوز نیامده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، با دلی پر از امید و شوق.انتظار یعنی دل تنگی، دلتنگی برای صدایی که هر لحظه در گوش هایت زمزمه می شود و نگاهی که در عمق چشمانت جا خوش کرده است. انتظار یعنی صبر، صبری که گاهی شیرین است و گاهی تلخ، اما همیشه با عشق همراه است. انتظار یعنی ایم...
انتظار، سفری است در دل زمان، سفری که هر لحظه اش پر از احساس و اشتیاق است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که با هر تپش قلب، نزدیک تر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر طلوع و غروب خورشید، قلبت پر از امید و آرزو می شود.انتظار یعنی دل تنگی، دل تنگی برای لحظه ای که در آغوش کسی که دوستش داری، آرامش پیدا کنی. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر نگاه به افق، در دلت شعله ور می شود و تو را به سوی آینده ای روشن هدایت می کند....
انتظار، قصه ای است که هر روز در دل های بسیاری از ما تکرار می شود. قصه ای که با هر بار خواندنش، قلبمان لرزیده و چشمانمان به افق دوخته می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر نسیم، بوی حضور کسی را حس می کنی که هنوز نیامده است.انتظار یعنی دلتنگی، دلتنگی برای صدایی که هر لحظه در گوش هایت زمزمه می شود، برای نگاهی که در عمق چشمانت جا خوش کرده است. انتظار یعنی امید، امید به روزی که همه چیز به بهترین شکل ممکن اتفاق بیفتد و تمام نگرانی ها و دغدغه ها پا...
انتظار، واژه ای است که در دل خود هزاران حس و عاطفه را جای داده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که هنوز نیامده است. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر تیک تاک ساعت، قلبت تندتر می زند و نگاهت به در می ماند.انتظار یعنی امید، امید به آمدن کسی که با حضورش رنگ و بوی زندگی را تغییر می دهد. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر لحظه از روز و شب، در وجودت شعله ور است. انتظار یعنی صبر، صبری که گاهی شیرین است و گاهی تلخ، اما همیشه ...
انتظار، همچون شعله ای است که در دل می سوزد و گرمایی دلنشین به قلب می بخشد. انتظار یعنی لحظه هایی که هر نفسی با یاد او کشیده می شود و هر ضربان قلبت نام او را فریاد می زند. انتظار یعنی روزهایی که با امید به آینده ای روشن، سپری می شوند.انتظار یعنی نگاه به پنجره ای که شاید روزی او از آن وارد شود، یعنی صدای بارانی که هر قطره اش به تو می گوید که او نیز در فکر توست. انتظار یعنی دیدن هر گل و شکوفه ای که به تو یادآوری می کند که بهار بازخواهد گشت و او ...
انتظار، احساسی است که مانند نسیمی ملایم، گاهی آرام و گاهی تند بر دل می وزد. انتظار یعنی لحظه های پر از دلتنگی، لحظه هایی که هر تپش قلبت با نام او همراه است. انتظار یعنی ثانیه هایی که به کندی می گذرند، اما هر یک از آنها پر از امید و آرزوست.انتظار یعنی نگاه به افق های دور، جایی که شاید او از آنجا بیاید. انتظار یعنی شنیدن صدای قلبت که هر بار نام او را زمزمه می کند و تو را به یاد لحظه های شیرین با او می اندازد. انتظار یعنی دیدن هر غروب و طلوع خور...
انتظار، واژه ای است که در دل خود هزاران احساس نهفته دارد. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل به دریا زدن و امید به رسیدن. انتظار یعنی لحظه های ناب و پر از دلهره، لحظه هایی که قلبت تندتر می زند و هر صدایی تو را به یاد او می اندازد.انتظار یعنی شب های بلند و بی پایان، که هر ستاره ای در آسمان به تو می گوید که او نیز منتظر است. انتظار یعنی روزهایی که خورشید را می بینی اما گرمایی در دل نداری، چرا که تنها با حضور اوست که گرما به زندگی ات بازمی گرد...
غریبم غریبمثل یک قبر زیر برگ های پاییزیکه منتظرستبادته مانده ی فاتحه ی همسایه رابیاورد«آرمان پرناک»...
بگو غروبِ نفسگیرِ جمعه نیست کنون /از انتظار و دعا هِی سخن نگو باران !«آرمان پرناک»...
دریاسوار کشتی شد و رفت...انتظار نوح را می کشمکه من را از من نجات دهد«آرمان پرناک»...
انتظار یعنی نگاه خسته ی مردی در گوشه ی کافه، با فنجان قهوه ای سرد و شعری ناتمام که به نقطه ی نامعلومی خیره مانده است...
من دور از تو در آغوش سیل چشمانم، کنج حیاط دلتنگی، گم می شوم. اگر تو باز نگردی این انتظار خفته در سینه ام از تمام وجودم تنها تلی از خاکستر را باقی می گذارد. دیگر طاقت شنیدن طعنه ی اختران و فلک را ندارم که چرا زیر این آسمان، دور از آغوش دستانت و بدون خیره شدن در آن دو نرگس مست، سر بر زمین می گذارم.ای تنها مرهم بدخیم ترین دلتنگی هایم، تو که نباشی هیاهوی این شهر سکوت است، برگرد. سهم من نیست دور از گرمای وجودت زیر آوار دلتنگی شکستن. حضرت جان! به...
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
بیهوده انتظار خبر می کشیم ما...
خوشبخت آن کسی ستکه در قلبِ مسافرش به انتظار می نشیندتا بازگردد....
آمدن چه بسیار به تو می آید و انتظار هم،به من! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
زندگی،قطاری بود بدون توقفکه از پشتِ هر پنجره اشجنازه ای شبیه منبرای منِ منتظردست تکان می داد ...«آرمان پرناک»...
تفسیر بی تو بودنبرایم ممکن نیستو هر شب این خاطره ی عشق توستکه در من بیدار می شودجای خالی احساستسرشار از گل های شادی استکه از باغچه ی خاطرات توشکوفه می دهندو من در امتداد هر شبهمراه با ثانیه هاییکه بوی دلتنگی می دهنددر انتظار استشمامعطر حضورت می نشینمبیا که می خواهمتمام واژه های عشق رابا لب های توزمزمه کنممجید رفیع زاد...
ازش خداحافظی کردم و هیچی نگفتتا صبح چشمم به گوشی بود منتظر بودم پیامم بدهبگه نرو ، بگه بمون بگه منم دوست دارم...ماه ها داره میگذره و من هنوزم منتظرشم... فرشته مقتدر...
محبوب من: سرانجام روزی پازل بودنت را کامل خواهم کرد.حتی اگر مجبور باشم وجودم را برای تکمیلش تکه تکه کنم... دنیاکیانی...
مارا زِ دوریت جگر سوز می کشد.. .شامیست در دُرون فراقِ روز می کشدفانوس به ساحل در انتظارِ کی نشستکشتی شکسته را به سویِ نور می کشدمیرزا آرش خزاعی...
درد آن است ک میبینی ، این کوچه بن بست است..منتظر می مانی شاید زمین لرزه ای در راه باشد..نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
مانده ام منتظرت بر سر ان چار رهیکه دلم را بردیتا که شاید بیایی پسش اریدیووانه دلم را...امین غلامی (شاعر کوچک)ایدی اینستا (amingh68)...
اوج دلتنگی زمانیست ک دل بی تاب است و طاقت دلتنگی کم ...قهوه ای تلخ مینوشی ..بغض گرفته در گلویت را قورت می دهی..از پنجره اتاقت باران را تماشا میکنی..خودت را در تنهایی خویش ب یاد او بغل میکنی..ارام پلک های خیس شده از قطره اشکت را پاک میکنی..ب چشمان به انتظار نشسته ات می گویی من عمرم ب انتظارش رفته است هر چند میدانستم اینده بی ثمر است...ارام گریه کن چشمان من ،ب کدامین وفایش چنین دلتنگی......
موقع رفتن ب همه یادگاری داد وبه من انتظار سر راهش را داد🌱...
انتظارم،بوی سیگارهای زر گرفته...و روزهای تلخِ نیمه سوختهمیان بغض خاموشت وول می خورد. ...--خط خطی های من،حزن بی پایان خانه ست! زانا کوردستانی...
نشسته ب انتظار میداند..غم دل خوردن را.....
بهار که می آیدبنفشه ها کوچ میکننددر نگاهتومن به انتظار معاشقه ایسبز می پوشمباغ تنهایی ام را....
در این قلعه ی کهنه، من ماندم و حسرت یاردل به امید دیدار، تا قیامت، در انتظار...
تلخیِ تمامیِ قهوه هایِ دنیا رامیتوان به شیرینیِ انتظارِ تو جرعه جرعه نوشید و باز شیرین وار شب تا صبحِ هر ابدیتی رابا چشمانی پر خواب به انتظار نشستتو شیرین ترین فرهادِ شب های منی...
اُردیبهشت هم آمدآرام بیصدامثلِ برفِ زمستانکه باریدُ به انتظارِتو بودمو نیامدی. آگرین یوسفی...
به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم...