پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شاید،یک روزجفتمان آلزایمر بگیریم...هر یک در خانه ی خود....و در اولین غفلت فرزندانمان به خیابان بزنیم...و حتی،حواسمان نباشد دررا پشت سرمان ببندیم....شاید هیچ کداممان ندانیم داریم کدام سمتی میرویم....و جفتمان،سر از کوچه پس کوچه های ولیعصر در بیاوریم...شاید تو،بی آنکه اختیاری از خود داشته باشی....با دیدن هر بانوی چشم عسلی جلو بروی و آرام زمزمه کنی:سحرناز....و او...فقط سری از تأسفو دلسوزی تکان بدهد و برود...و وقتی انتظار تو،برای ش...