پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من از نزاع دلم با خودم خبر دارمچگونه با دو ستم پیشه مهربان باشم؟...
زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشتگفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!...
زمین از آمدنِ برف تازه خشنود استمن از شلوغیِ بسیارِ ردّپا بیزار......
غمت مباد که یاد تو با من است هنوز......
ای بغض فرو ریخته مرا مرد نگه دار . ....
موسیقیِ سکوت، صدایی شنیدنی ست......
تا در سر من نئشه ی دیوانه شدن بودهر روزِ من از خانه به میخانه شدن بودیا سرخی سیبِ تو از آن جاذبه افتاد؟یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود!یک بار نهان از همگان دل به تو بستیماین عشق نه شایسته ی افسانه شدن بودای کلبه ی متروک فروریخته بر خویشویرانه شدن چاره ی بیگانه شدن بود؟!مگذار از ابریشم من حلّه ببافنددر پیله ی من حسرت پروانه شدن بود...
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده استچه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد...
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشمزهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست...
چیستم؟! خاطره زخم فراموش شدهلب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم...
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدمکه آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت...
تو را خدا به زمین هدیه داده چون بارانکه آسمان و زمین را به هم بیامیزی ...
دیدن روی تو در خویش زِ من خواب گرفتآه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم ، موج غمت غرقم کردکشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتم ز خدا عقل طلب می کردمعشق اما خبر از گوشه ی محراب گرفت نتوانست فراموش کند مستی راهر که از دست تو یک قطره مِی ناب گرفت کِی به انداختن سنگِ پیاپی در آبماه را می شود از حافظه ی آب گرفت ؟! ...
دنیا همه شعر است به چشمم، اماشعری که تکان داد مرا چشم تو بود...
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم......
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی...
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بوَرز .....
موج با تجربه ی صخره به دریا برگشتکمترین فایده ی عشق، پشیمانی ماست...
داد از این طرز مسلمانی که هرکس در نظرقبله را میجوید اما از خدا برگشته است...
اصلا به تو افتاد مسیرمکه بمیرم.......
در غلغله ی جمعی و تنها شده ای بازآنقدر که در پیرهنت نیز غریبی... ...
تاوان عشق را دل ما هر چه بود دادچشم انتظار باش در این ماجرا تو هم...
ما را کبوترانه وفادار کرده استآزاد کرده است و گرفتار کرده است...
پاییز هم گذشت و زمستان فرا رسیداز ما گذشته است تو هم بگذر ای بهار !...
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیستهر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد...
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم......
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبودمنت گذاشتی به سر ما خوش آمدی...
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت ......
یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس!شعری_که_سزاوار_تو_باشد_نسرودم...
دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته انددل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ما...
تو را هوایبه آغوش من رسیدن نیستو گرنه فاصله ی ماهنوز یک قدم است.......
من دلم پیش کسی نیست خیالت راحت ...️...
نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسیدطبیعت سهم خود را از تماشای تو می گیرد!!...
شمع وقتی داستانم را شنید، آتش گرفتشرح حالم را اگر نشنیده باشی، راحتی......
من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردمخدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد...
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنونکه هر کجا خبری هست ادعایی نیست...
بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم .....
نسیم مست وقتی بوی گل می داد حس کردمکه این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را...
راز این داغ نَه در سجده ی طولانی ماستبوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست...
با آن که مرا از دل خود راند، بگوییدملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید...
مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست!تو وقتی با منی دیگر مرا بیمِ معادی نیست !...
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختیروزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی...
زمانه غیر زبان قفس نمی داندبمان که پَر نزدن حیله ی رهایی ماست...
در جهان سنگدل ها کاش می شد سنگ بود.....
به شرط آبرو یا جان ، قمار عشق کن با ما......
اگر بهشت بهایش تو را نداشتن است؛جهنم است بهشتی که نیستی تو در آن!...
گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه!!شب که این قدر نباید به درازا بکشد...
بگذار مرا غرق کند این شبِ موّاج ......
دل از سیاست اهل ریا بکَن... خود باشهوای مملکت عاشقان سیاسی نیست!!...
چرا بی عشق سر بر سجده ی تسلیم بگذارمنمی خوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیستمرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوستتو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست ...