پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
نگاهت می کنم، خاموشو خاموشی زبان دارد...زبانِ عاشقان، چشم است و چشم،از دل نشان دارد.......
بگذشتی و ز خرمن دل شعله سرکشید ...
قدح زِ هر که گرفتم به جز خمار نداشت......
که من بر دُرجِ دل مُهری، به جز مِهرِ تو ننهادم.....
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگسارینه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری...
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست،کی رفتی......
من و تو پس زده ی روزگار امروزیم...
به جز تو در چشم نظر بازم نیست...
آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت .....
دور از تو منِ دلشده آواز چه سازم ... ...
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم...
خوشا به بخت بلندم که در کنار منی ...
آسایشی که هست مرا، در کنار توست ......
عهد ما با تو نه این بود ، وفای تو کجاست ؟...
از پا در آمدیم و نیامد به دست یارپشت امید بر سر این آرزو شکست ...
نه دلی ماند و نه دینی ؛ز پی غارت عشق......
عشق ؛ شیرین می کند اندوه را......
بوسه با وسوسه ی وصل دلارام خوش است ......
هرگز ز دل ، امید گل آوردنم نرفتاین شاخ خشک زنده به بوی بهار توست...
از روی تو دل کندن ام آموخت زمانه ......
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزدکه دگر بدین گرانی نتوان کشید باری ...
دل ز غم های گلوگیر گره در گره است.....
ما قصه ى دلجز به بر یار نبردیم ......
حلقه ی گیسو به گردِ گردنش حسرت نماست......
من نمی دانستم معنی هرگز راتو چرا باز نگشتی دیگر...
دل به هوای آتشت این همه دود می کند......
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت...
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست ......
ای دست برده در دل و دینم چه می کنی ......
این شوری و شیرینیِ من خود ز لب توستصدبار مرا می پزی و می چشی ای عشق!...
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست...
سایه ی او شدم ،چون گریزم از او؟!...
مرو که با تو هر چه هست می رود ......
آه از آن رفتگانِ بی برگشت ......
به هرقدم نشانِ نقشِ پای توست.....
چه خواهش ها در این خاموشی گویاستنشنیدی؟...
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد ...
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیمکه بلاهای وصال تو، کم از هجران نیست...
ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت......
بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم.....
می سوختم و مرا نمی دیدی......
بُود آیا که ز دیوانه ی خودیاد کند...؟...
تو را ز خویش جدا می کنند درد اینجاست ......
امروز که محتاجِ تواَم، جای تو خالیست......
مرید ساقی خویشم که باده اش ناب است...
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم...
مرا ز عشق تو این بسکه در وفای تو میرم...!...
گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال.....
دردی ست در این سینه که همزاد جهان است...
لبم به دندان بگیر بنوش خون مرا ......