شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
رنگ انار و عطر شهریورهنگامه ی غوغای پاییز است ......
یک نفر نیست صدایم بزند برگردم،می برم با چمدان این همه تنهایی را...
لبم هوای لبت را دلم هوای دلت عجب هوای عزیزیمیان فکر من است و مانده ام که بگویم : ؟؟؟؟تنم هوای تنت...
با هر چه هستغیر نگاهت غریبه امای با من از تمامی دنیا غریبه تر...
من حادثهای هستم !دلواپس افتادن می افتم و پایان را آغاز نخواهم کرد …...