یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو جان من بودی چگونه بی منی اینقدر ؟...
دست هایت را به من بدهمی خواهم از تمام غم ها برگردم...
گره زدی به غمت هر چهار فصل مرا بیا که در شود این روزگار دلتنگی ......
باید بروم ...دلتنگ که شدی،گلدان کوچک پشت پنجره را ببوس!من، یک روز که خیلی دلتنگت بودم دلم را همانجا خاک کردم......
هر شب سرم را روی شانه ات میگذارمیادم می افتد نیستی سقوط می کنم.........