متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
به آرزوم رسیدم، رو سنم، صدای تشویقها بلنده…
اما دلم ساکته.
چون تو، مخاطب همیشگی نوشتههام، نیستی.
چشمایی که با عشق نگاهم میکرد، جاش خالیه…
و من، وسط این همه صدا، دلتنگترین آدم دنیام(:
وقتی جهان،
مثل طنابی دور گردنم میپیچد
و صدایم، در گلویم دفن میشود،
نه فریاد،
نه گریه؛
فقط
چای میریزم کنارِ پهلویم
تا بخارِ خیال،
زخمِ بینامم را آرام کند.
دستم را دور فنجان حلقه میکنم
انگار دستانِ مادریست
که هنوز باور دارد
من کودکی خستهام،
نه زنی واخورده در...
به امید دیدار
در این روزها ، بیشتر از قبل عاشق تهران شدم.
شهری که این روزها مرا بیاد نخل های سوخته جنوب کشور در دوران دفاع مقدس می اندازد.
امشب، وقتی تصویر خانههایی را که مردم ترکشان کرده بودند و نمیدانستند وقتی برمیگردند سر جایش هست یا نه، دیدم......
دلتنگی را نوشتن علاج شد
پایان نمی یابد چرا...؟
دلتنگی های هر شبم.
به صلیب می کِشد
دلتنگی
نگاهم را در انتظارت
کبوتر قمری، ای ساکن شاخسارهای دوردست بهار،
ای پیامبر خاموش نسیمی که از عطر اقاقیا گذر کرده است...
مگر کجا رفتی که اینک بهار آمده است،
اما آواز تو هنوز بر شاخهای نرفته پژمرده میشود؟
دلم برات تنگ شده،
نه چون حسرتی سبکخیز و عابر،
بل همچون داغی سنگین
که...
میدانی چگونه است این احساس:
اگر به ماهِ بلورین بنگرم،
به شاخهی سرخ پاییز،
که آهسته بر پنجرهام خم شده است،
اگر در کنار آتش،
به خاکستر ناپیدا،
یا به پیکر پژمردهی هیزم دستی کشم،
همهچیز مرا
به سوی تو میکشاند،
چنانکه بوی عطر گل،
تا تهِ جانِ دلتنگی میرود.
با تیرِ نگاه تو گرفتار شدم همچو شکار
صید پابندِ تو را مرگِ دو صدباره روا نیست
اگر حاسد دو پایت را ببوسد
به باطن میزند خنجر دودستی
آنکه پریشان میکند حال مرا با یک نگاه، تویی.
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
تا همیشه
به یاد توست
و بی صدا
اشک میریزد...
در شمارش معکوس زندگی،
دقیقههایی بیتاب،
نفس میکشند...
نگفتم و تو ندانی که چیست در دل من
همین بس که بدانی که بی تو آشوبم
دلبر جانم ،
عید قربان آمد ، عیدی که قصهی عشق و ایثار را در دلش نهفته دارد. اما برای من، این عید فقط یک معنا دارد :
" بودنِ تو ".
در میان همهی آنهایی که چیزی را قربانی کردند، من دل
را به نامت زدم و قربانیات شدم......
✍ عطشِ عریانی
@bzahakimi
هیچ میدانی؟
تو که باشی
چسبناکست؛ بسی
بستری که در آن
حسّ خیس و
حالِ خاصّ زنانگیام
فوران میکند از:
عطشِ عریانی...
با دلم میمانی؟
"سکوت و دلتنگی"
در سکوت شب،
نامت را هزار بار میخوانم،
تا شاید ستارگان
نامهای از دلتنگیِ من به آسمان ببرند...
"موج عشق"
عشق، موجی است که ساحل را نمیشناسد،
در تلاطمِ بیپایان، به دلِ شب میکوبد،
و در هر برخورد، نام تو را زمزمه میکند...
"آشنای غریب"
در انتهای راهی که نامش را نمیدانستم،
در پیچ تند لحظههایی که بیسوال گذشتند،
در سایهی نگاهی که شبیه هیچ چشمی نبود،
تو را دیدم؛
آشنای غریب،
کسی که بیصدا، بینام، بینشانه،
در حافظهی هستی حک شده بود.
تو از کدام باد آمده بودی؟
در کدام شب بیمهتاب،...
" شدم آشنای تو"
در پیچوخم بادهای سرگردان،
در سطرهای نانوشتهی کتابی که هرگز گشوده نشد،
در سکوت شبهایی که صدایت را در جانشان پنهان کرده بودند،
من آشنای تو شدم.
چگونه باد، برگ را میشناسد؟
چگونه دریا، موج را به آغوش میکشد بیآنکه بپرسد چرا؟
من نیز چنین بودم،...