تعارض این است..
ادامه که ممکن نیست..
دلتنگی هم هست....
بیا بِتِکان، غبارِ نشسته بَر آشیانِ دلم را.
فاطمه محمدزاده...
خدایا ، حداقل یه دعای ما رو هم برآورده کن که بقیه نگن ولمون کردی!...
پاییز بود
وقتی نگاه تو
گم شد
و من دوباره
میان دلتنگی هایم
پاییز شدم
بادصبا...
بی انصاف، من رفتم ولی این رو بدون که واقعاً دلم اینجا موند!...
چون دردهایم را نمی توانم بگویم می نویسم
ولی عجیب تر اینکه ، دوست ندارم که خوانده شوند!...
من از او
او از من
ما از هم چیزهای زیادی داشتیم
اما خودمان را نه...