زیبا متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن عاشقانه
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
اپلیکیشن
درباره
پشتیبانی
جستجو
×
متن
متن آهنگ
غزل قدیمی
ای دل غم عشق را به جان آوردم
در خلوت این خزان ز جان سوختم
شمعی که فروزد به راه شب هایم
در پرتو آن هزار قصه آموختم...
متن غزل قدیمی
باران که ببارد، دل ما تازه شود
هر ذره ز خاک، غرق آوازه شود
این اشک زمین است که بر آسمان
از شوق وصال، در نیاز ساده شود...
متن غزل قدیمی
خورشید زِ پشتِ شیشه می تابد
بر دل که زِ نورِ عشق بی تاب است
هر جرعه زِ فنجان، راز دل گوید
این لحظه چو جان، پُر از سراب است...
متن غزل قدیمی
ای جانِ جهان، روحِ روان، مولانا
دریای سخن، نورِ زمان، مولانا
در چشمِ زمین، آسمانی، خورشید
بر پرده ی رازها نهان، مولانا
در وادیِ عشق، راهنمای دل ها
گنجینه ی عرفان، مکان، مولانا
با نغمه ی جان، دل از جهان بِبَری
ای منبعِ آرامش...
متن غزل قدیمی
در شبی چون این، به مهر و نور ماه
دل به دل نزدیک، همچو باده و گیاه
چای گرم در دست، عشق در نفس
دل ها پیوسته، بی هیچ حرف و گناه...
متن غزل قدیمی
بر درختان زرد پاییزان،
قصه ی عمر می خواند زمان،
باده ای در پیاله ی خموش،
در سکوت تو، مانده ای به نشان....
متن غزل قدیمی
در دل شب نغمه باران چه خوش است
هر قطره اش از عشق جانان چه خوش است
دل را بشوید ز غم و درد و فراق
در بزم عاشق، این خرامان چه خوش است...
متن غزل قدیمی
به تابستان وداع گوییم بی حرف و کلام،
خنکای باد نرم برد آن پل از میان.
ز غنچه های عشق تو، دل جاوید شود،
خزان که آید، غم تو باز در دل شود....
متن غزل قدیمی
پاییز آمد و دل را به رنگ شوق آراست،
در هر برگ زرد، عشقِ پنهانی اش را کاست....
متن غزل قدیمی
در سکوت غم زده، جامی ز چای
پاییز آرام، در خیال ما جای
برگ ها رقصان، در شوق وصال
درد دل با باد، در این فصل خاکسار...
متن غزل قدیمی
به رنگ زرد و نارنجی، پاییز می آید،
با خنکای باد، دلم شاد می آید.
ورق ها بر زمین می رقصند در سکوت،
دل عاشق ز تو، به یادش باز می آید....
متن غزل قدیمی
در باغ دل، دو عاشق، برگ ریزان
در باغ دل، دو عاشق، برگ ریزان شد و
بر نیمکت هستی، آرامشان نشین.
در سایه ی درختان، دل به هم سپردند
و در هوای مهر، جان به جان شد دین.
برگ های سرخ و زرد، چون دل های ما
ز عشق سوخت و در خاکستر شد پنهان.
درختان پیر، شاه...
متن غزل قدیمی
ای مهربان تابستان، خداحافظی کن
با نور طلاگونت، دل را روشنی کن
ای بلبل خوش آواز، در باغ های سبز
دورهٔ جوانی، اکنون ز تو می گذرد
چشمانت پر از روشنی، در دل باغ عشق
ولی پاییز می آید، با رنگ های سرخ
بادهای خنک، با خود می آورند
ق...
متن غزل قدیمی
خداحافظ ای تابستان، با رنگ های روشن
به باغ دل، یاد تو می ماند جاویدان
پاییز با بارانش، می سازد نغمه ای
که در دلِ عاشق، ز درد می افزاید غم
زردی برگ ها، قصه ی فراق است
و در دل شب ها، طعمی از خواب است
اما عشق، در هر فصلی زنده است...
متن غزل قدیمی
ز باغ دل، گل روی تو پرپر شد و رفت
به رنگ زرد، برگ امیدم به سر شد و رفت
پاییز دل آمد و جانم به خزان رسید
به هر نسیم، آه من در جهان رسید
برگ های دل، همه بر خاکستر نشست
به هر ورق، نوای ماتم برخواست
دل در فراق تو، دریای خون شد و جوشید
به هر ...
متن غزل قدیمی
دیروز بهار بود و امروز خزانی
آن سبزهٔ تر دیدم و این خشک نهانی
هر فصل که برخاست چنین درس همی داد
کای دلبر ما هر چه کنی تو همانی
قند و شکر و باده در این مجلس عشق است
چون خوردی و بردی به طریق روانی
کین به زوال آمد و آن بر سر جا ماند...
متن غزل قدیمی
در نغمه ی مهتابی ✨
جایی که راز دریا به ساحل نجوا می شود
و گل های وحشی در رقصی شورآفرین می شکفند
روح من در شعر جاودانه ی شب غرق می شود...
متن غزل قدیمی
در نزدیکی پاییز، جانم به وجد آمده
برگ ها رقصان، در باد، دل را عیان کرده
هر برگ زرد، آیینه ای از جان پنهان من
در این فصل زیبا، عشق در دلم خانه کرده...
متن غزل قدیمی
در ظلمت شب، فریاد حق خاموش نیست،
خون شهیدان، بر زمین مقدس می ریزد.
فلسطین، زخمی که بر دل جهان نشسته،
غزه، قفس تنگ، پر از ناله و زنجیر
آزادی، چرا در قفس اسیر مانده؟
عدالت، چرا در این دنیا گم شده؟
در خون شهیدان، بذر آزادی می کاریم،
تا روزی برسد ...
متن غزل قدیمی
در چشمِ تو، انعکاسِ ماهِ تابان،
شبِ تار، روشن از نورِ نگاهِ تو یارِ جان....
متن غزل قدیمی
در تاریکی شب، نغمه ی عشق می خواند،
بر پل چوبی، دل از غم رها می ماند.
ماه، همچون نگینی درخشان در ظلمات،
بر آبِ روان، نقوشی سیمین می کِشد.
نسیم شبانگاهی، راز دل را می برد،
به گوشِ ماه می رساند، این نغمه ی درد.
ستاره ها در آسمان، چشمک می زنند،
گو...
متن غزل قدیمی
در ظلمت شب، نغمه ها خاموشند،
فریادها در تاریکی محبوسند.
سیاهچاله ای ژرف، دهان گشوده،
راز کهکشان در آن انباشته.
زمان و مکان، در هم گره خورده،
در گردابی هولناک، دفن شده.
ستارگان بی نور، سرگردانند،
جهان ها در تاریکی، ناپدیدند.
اسراری ناگفته در آ...
متن غزل قدیمی
در ظلمت شب، نغمهٔ من گم شد،
در تاریکی مطلق، فریاد من خاموش شد....
متن غزل قدیمی
در ظلمت شب، ناله جانسوز من بگرفت،
شور غم در سینهٔ غمگین من گرفت.
غم، چون سیل وحشی، بر جانم تاخت،
خواب و آرام از دیدهٔ من ربود و باخت.
ستارگان در آسمان، خاموش و غمگین،
نظاره گر اشک و نالهٔ من بودند، مسکین.
ماه، رخ پنهان کرد در ابر تیره،
گویا که...
متن غزل قدیمی
بر پهنه ی نیلی شب، ماه نقره گون تابان شد
بر نی زاران خفته، نوری از خود بر افشان شد
رخ چون مرواریدش، در دل شب نور افشاند
بر جان و دل من، شور و شوقی بی کران شد
ماه تمام، در آسمان، همچون رویایی زیبا
در دل شب، چون حقیقتی عریان شد
نور لطیفش، بر نی ز...
متن غزل قدیمی
از میانِ نی زارانِ انبوه
نورِ ماه، به من تابیده
هر کجا که نگاهم می چرخد
تصویرِ تو در خیالم، تابیده
ماه در آسمان، همچون رخِ تو
در میانِ ستارگان، تنها درخشیده
نورِ تو در دلِ شب تار، تابیده
مانندِ نسیمی، بر گل ها وزیده
موجِ نور در نی ها،...
متن غزل قدیمی
ماه در شبِ تار، رخ نموده
نورِ خود بر جهان، تابیده...
متن غزل قدیمی
در این روز نیکو، دختران چون بهارند
با لبخندشان، دل ها را چون گلزارند
روز دختر مبارک، ای پرتو امید
با وجود شما، جهان پر از نگارند
چشمانتان، چون ستارگان در شب تیره
روشنی بخش راه ها، در دل شب پیره
روز دختر مبارک، ای مهربان و رئوف
با نگاهتان، دل...
متن دل نوشت
چشمان تو، چون ستاره در شب تار
لبخند تو، چو خورشیدِ در بهار
موی تو، چون پرِ قناریِ خوشخوان
صدایت، نغمه ی بلبل در نغار
ای دخترِ پاک و معصوم، ای لاله یِ نور
تو مظهرِ عشق و امید، در این روزگار
روزِ تو مبارک، ای گُلِ یاسِ سپید
با حضورت، دنیا شد زیب...
متن غزل قدیمی
پله های سنگی، ره آوردِ دهر،
شاهدِ قصه هایِ دیرینِ شهر
گام به گام، ره به سویِ عرش،
سخت و پرماجرا، اما خوش نفس
یادگارِ گذشتگان، نغمه ی تاریخ،
در هر قدم، حکایتی در پیچ و تاب
سنگ ها صامت، اما نغمه سرا،
از فراز و نش...
متن غزل قدیمی
ادامه