زیبا متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن عاشقانه
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
اپلیکیشن
درباره
پشتیبانی
جستجو
×
متن
متن آهنگ
غزل قدیمی
درین حریم که نور است آشیان عشق
به هر نگار، فروزان ز هر زبان عشق
ز سقف دل فریبش هزار رنگ شکفت
که هر یکی ستاره ست در میان عشق...
متن غزل قدیمی
ای نور ز دل شکسته رسته ای
در رقص خیال، به دل نشسته ای
رنگین کمانی از بهشت بر خاک
راز ازل به دیده ها گسسته ای...
متن غزل قدیمی
در سایه های پاییز
آه، این برگ های زرین که بی حوصله بر خاک سرد می افتند،
گویی هر کدام زمزمه ای از روزهای خسته ی تابستان در سینه دارند.
درختان، خسته و شکسته، به نجوای سنگین باد گوش می دهند،
و من، تنها شبحی در این ویرانه ی زیبا و بی قرار،
در آغوش س...
متن غزل قدیمی
برگ ها در خزان خاموشی
سایه ات محو شد در گوشی
هر ورق دفتر ایام من است
این خزان، آینه ی جان من است
سایه ات گر چه به خاک افتاده
نور عشقت به دلم تابیده
برگ ها رقص کنند از دوری
من به دنبال تو با مهجوری
هر نفس در طلبت خاموشم
عاشقی در دل این خا...
متن غزل قدیمی
در دل این کوچه های خم، راز صد دوران نهان
هر نفس چون دودی از عمر، می رود تا آسمان
در نگاه هر رهگذر، حسرتی پنهان ز مهر
هر متاع این جهان فانی، سایه ای بر کاروان...
متن غزل قدیمی
در میان بازار کهن، نور بر سقف بلند
هر دکان قصه ای دارد ز روزگار گزند
مردمان در گذرند، دل ها پر از هجر یار
چون نسیم عطر دل ها می وزد بر این دیار...
متن غزل قدیمی
در بطن سکوتِ خزان، جانِ من
می جوید در این برگ، نشانِ من
بر لوح کتاب، سرّی پنهان است
فنجانِ چای، چَکادِ زمانِ من...
متن غزل قدیمی
گل رخانِ باغ جان، با نغمه ی پرواز عشق
سینه ام را می درند، در شورش آواز عشق
هر گلی صد راز دارد، در نگاه گرم تو
دل بهاری می شود، با جلوه ی اعجاز عشق...
متن غزل قدیمی
در آینه ی شمس و ماه، رازِ حریم است
نقشی ز ازل تا به ابد، بس عظیم است
هر ذره ی خاک در این بزمِ قدسی
پیغام خداوند به دل هاست، کریم است...
متن غزل قدیمی
در این غروب زرد، دلم را خزان گرفت
چون موج بی قرار که از ساحلش برید
نقش نگاهمان به خیال درخت ماند
گویی که هر نسیم، غمی تازه آفرید...
متن غزل قدیمی
در میان برگ هایم فرو رفته ام ز خویش
چون بادی به پاییز، گم شده در کمین خویش
این راه که می روم، مرا به کجا برد؟
درختان به نجوا، مرا خوانند سوی پیش...
متن غزل قدیمی
برگ ها چون گیسوان از باد پریشان می شوند
نغمه های عاشقی در دل گریبان می شوند
نیمکت خالی ز یاد خاطرات مانده است
چشم ها در دوردست عشق حیران می شوند
عاشقی در قلب پاییز همچو بوی زعفران
سرخ و زرد و محو از دنیای انسان می شوند
هر قدم ...
متن غزل قدیمی
در دلِ پاییز، به هر برگ و شاخ،
جان ها به رقص اند، زِ باد و صُبح گاه.
آنکه گذر کرد، زِ خاموشیِ راه،
دل پر زِ اندیشه، و جان پر زِ آه.
برگِ خزان رفت، چو بویی زِ یار،
هر لحظه گم شد، دل از او بی قرار.
در چمنِ جان ها، که پنهان شدی؟
عشق...
متن غزل قدیمی
زردی برگ خزان بر روی آبِ رهگذر
از آسمان افسرده ام، بارانِ تلخ و بی ثمر
دریا دل، دل های ما، چون موج ها در رقص و ساز
لیکن چه سود از رقصِ دل، این راهِ سرد و بی سفر
چشمان من، خالی ز دیدار آشنای یار دیر
در کوچه های بی نشاط، با یاد او گش...
متن غزل قدیمی
در کوی خیال، ماه و ستاره به دوش
زنجیر قفس، در دستِ دلدارِ خاموش
پرندهٔ جان، رها ز دامِ قفس
سوی آسمانِ عشق، در پرواز و خروش...
متن غزل قدیمی
هوا پر شد ز ناله ی باد خزانی،
به هر برگی حکایت نامه ای پنهانی.
زمین در رقص زرد خود چو مست،
ز رویای بهار دور و بی نشانی.
درختان را چه غم ز آمد و شدِ باد،
که هر یک قطره ای در جوی بی پایانی.
به هر شاخه هزاران نغمه گم گشته،
ز اسراری که دل را برده ...
متن غزل قدیمی
در آسمان دل، ستاره ای درخشان
از بند خاک و زمان رسته ای تو جان
رقصان در میان نور و عشق و مهر
گم در خیال، رها از رنگ و نشان...
متن غزل قدیمی
در شامِ عدم، زلفِ سیه افشانده
ماه و ستاره بر دلِ شب رانده
در دستِ قفس، جهان به خاموشی است
مرغی به هوای لامکان پرّانده...
متن غزل قدیمی
شمعی است فروزان به بزمِ دل
سوزد به خیالِ غم و باطل
هر برگِ کتاب قصه ای دارد
از اشکِ دل و آهِ بی حاصل...
متن غزل قدیمی
در کوچه باغ های پاییزی، پرپر می زنند
عطر برگ های زرد، قصه ها را رقم می زنند
آنگاه که نگاهت با غمی شیرین می درخشد
خواب های رنگارنگ عشق را در دل ها می کارد
با هر لبخندت، نسیمی دلکش و گرم
در آغوش پاییز، عشق را می نوازد نرم
دل های خسته را با امید پ...
متن غزل قدیمی
در دل جاده ی پاییزی، زیر سایه ی باران
لبخندها و آغوش های گرم، پناهی از طوفان
جهان در گرداب غم، اما دلی که شاد است
رنگ های پاییز بر قلب ها نقش می بندند
عشق، چون درختی ریشه دار در خاک زندگی
غم ها می رقصند زیر باران سرد،
اما عشق، شمعی است که در شب...
متن غزل قدیمی
در میان جنگل زرد، پاییز دمیده
برگ های خزان، زمین را پوشیده
نوری از خورشید، به شاخه ها دویده
در دل این سکوت، زمان خفته و رمیده...
متن غزل قدیمی
در دل جنگل، زمان گم کرده ی راه
سایه ها چون قصه ای خاموش و تباه
برگ های زرد، شکسته در سکوت
نوری لرزان، بر آسمانِ بی پناه...
متن غزل قدیمی
در دل این جنگل، رمیده ست زمان
سایه ها پیچیده در پندار جان
برگ های زرد، حدیثی با غبار
نوری از خورشید، در دل های عیان
هر درخت اینجا حدیثی کهنه گوید
از غم دوران، به ریشه خون چو جوید
برگ ها چون اشک از چشمِ خزان
بر زمین افتد، به آهی...
متن غزل قدیمی
دست در دست تو، ای جان و جهان
می روم با تو به عمق آسمان
برگ های زرد، زیر پای ما
می نگرد باران، دل ها شادان...
متن غزل قدیمی
زیر باران عشق تو پرسه زنان
با تو آرام قدم در این جهان
برگ های پاییز، رقصان در باد
دل من روشن به عشق جاودان...
متن غزل قدیمی
دل به خلوتی چنین، چه آرام گیرد ای جان
در سکوتِ برگ ها، نغمه ای است پنهان
شمع ها به نور خویش، راز دل بگشایند
پاییز در هر برگ، درس عشق دارد نهان
دل از این جهان برون، سوی بی نهایت پر
هر نسیمِ سرد، گوید ز عشق، داستانِ دگر
درختان خاموش...
متن غزل قدیمی
بر برگ های خزان، دل چون شمع روشن است
عشق در دل من، چون این شمع، هم نشین است
در این خلوتِ پاییز، دل به یاد تو تپد
هر لحظه ام به نامت، هر لحظه نازنین است...
متن غزل قدیمی
در دل سکوت، غمی جاودان،
چون برگ پاییز بر باد روان.
فنجان چای، داغ و خاموشی ست،
در ظلمت شب، حدیثی پنهان....
متن غزل قدیمی
سکوت است و دل در زنجیرِ غم،
جهان چون خزان، در خود پیچیده ام.
به هر برگِ رقصان در دستِ باد،
نوای فراق است، در جان نهادم.
در این خلوتِ بی پایانِ راز،
چو چایِ داغ، دل سرد و بی نیاز.
شعله ی شمع، زبان ندارد به نوا،
دل اما بسوزد، خاموش و جدا....
متن غزل قدیمی
ادامه