چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
تو مپندار که از یار گذشتیم و گذشت...
که دل به نیشِ نگاه تو متصل دارم......
دلم به غارت بوس از لب ِتو مشتاق استچو طفل شوخ که مایل بود به چیدن گل...
بخت ما ساییده اند و سرمه دان پُر کرده اند......
دلم به غارت بوس از لب تو مشتاق است.....
نیم عطری از گریبانش بدین روزم نشاند.آه اگر زان پیرهن بویی به سامان بشنوم...
چه بی رحمم به دندانش گزیدن آرزو دارم.. ...
گفتی که از نهانِ دلت با خبر نیمتو در دلی،کدام نهان بر تو فاش نیست!...
بر کشته ٔ نگاهِ تو، جای ترحم است......
که به آشوبِ جنون، عمرِ عزیزم بگذشت...
بینم چو رُخش، گریه ی شادی کنم آغازچون ابر که چشمش به بهار افتد و گرید...
عمر هجریم که در وصل تو کم آمده ایم......
آنچه می خوانند ماتمْ بی گمان نوروزِ ماست......
تو چه دانی که به جان لذت غم های تو چیست ...
خونِ صد اُمّید در گردن که دارد هم چو من؟ ...
غم فرستادهٔ عشق است عزیزش دارید......
گفتی:چه کام داشت دِلت؟ تا کنم رواکامی نداشت غیرِ تو، تَفتیش کردمش!!...
هر دو را بِهْ که هم آغوش سپاریم به خاک حسرت و دل دو شهیدند که در یک کفنند...
خرابِ باده ی عشقِ تو، آبادی نمی خواهد...
چشم از تو غایبانه به دل داشت شورشیاشک آمد و به گوشِ نگه گفت رازِ چشم...
فلک این سنگدلی ها ز تو آموخته است.....
زُهد و تقوا را تو ای زاهد شفیع خویش سازمن کسی دارم که در محشر به فریادم رسد.......
جان دگرم بخش که آن جان که تو دادیچندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد...
صد تیر بلا سینهٔ ما را به کمین است... ...
لب از گفتن چنان بستم که گوییدهان بر چهره زخمی بود و به شد!...
از من شکسته دل تر اگر هست هم، منم!...
اوراقِ کهنه کِی به میِ کهنه می رسندذوقی که در پیاله بود در رساله نیست...
تکیه بر وصلِ تو کردم، گوشمالم داد هجر......
می دوختم به دامنِ حسنش لباسِ وصفدردا که اطلس سخنم خوش قماش نیست!...
دیده سازند خلائق به تماشایِ تو بازمنِ حیرت زده از شوق دهان باز کنم...
غم فسردن و پژمردن از خزانش نیستگل همیشه بهار است داغِ سینهی ما #طالب_آملی...
میدوختم به قامت حُسنش لباسِ وصفدردا که اطلس سخنم خوشقُماش نیست...
غافلی از دردِ من، با آنکه احوالِ مراکودکِ یکروزه داند، کورِ مادرزاد هم...
گفتی:چه کام داشت دِلت؟ تا کنم روا کامی نداشت غیرِ تو، تَفتیش کردمش...........