سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در فراقت گل ما بو، می ما رنگ نداشتحال ما بی تو چو احوال تن بی سر بود...
عاشق، به خواب تن ندهد جز به خوابِ مرگوان هم بدین امید که بیند جمال دوست..."طالب آملی"...
گر خوی تو چون روی تو می بود، چه می بود؟!_...
دلا به سنگِ غمِ یار بشکن و مخروش... ...
صبح از رخ اوتحفه به گلزار فرستاد .......
عاقبت زلف عروسانِ غمت را شانه ام!...
مانند درد در تهِ مینانشسته ایم......
بغل بگشا و با آغوش خود گستاخ کن دستم.....
کجا روم که نمی سازدم هوای دگر......
بجز جراحتی !_مرا_از_تو_یادگاری_نیست.!...
بی دل و بی خویشم از من خویشتن داری مجوی......
بهارم ، لیکن از افسردگی سامان دی دارم ...
به هیچ جاى نمى یابمت، کجایى تو؟...
جان ها فدای گوشه ی چشم سیاه یار......
هم آغوشی پرستم !_قدرِ_هم_دوشی_نمی_دانم..!...
عُمر هجریم که در وصلِ تو کم آمده ایم . .....
خرابِ باده ی عشقِ تو آبادی نمی خواهد ......
کعبه ی اندوهْ گوئی بیتُ الاحزانِ من است ......
چندان گریستم که به عمری پس از وفاتگلبانگ های های به گوش زمانه ماند...
به ذوقِ اُنسِ تو ما وحشی از جهان شده ایمدلیل ِ رامِ تو بودن بُوَد رمیدنِ ما......
صید تو را به زخم پیاپی چه احتیاج؟از دور یک اشاره تیغ نگه بس است!...
چون به سر، مستانه بست آن شاخِ گل دستار، کجشد به کف پیمانۀ عمرِ من خون خوار، کجبهر صیادی ست مژگانت، خَم آری باز رااز پیِ گیرایی آمد، ناخن و منقار، کجهر چه گفتند از کجی در حق گردون راست بودکج گمان می بردمش اما نه این مقدار، کجروزگار آن شب سرِ بختم به بالین کج نهادکز ره شوخی نهاد آن شاخِ گل دستار، کجکج نگه کردن عجب زآن نرگس بیمار نیستچون بود کز ناتوانی می رود بیمار، کجآن سیه بختم که بهر دامنم در گلستانناخن خود کرده هم...
مرگ در کوچه ٔ مستی سگِ غافلگیر استپس به غفلت مرو از مردنِ ناگاه بترس...
چنان ز روی تو در نور غوطه خورده شبمکه صبح گر بدمد گویم این سیاهی چیست؟!!...
ز شمارِ موی بر سر ، غمِ او به سینه دارم......
خِشت بر خشت زوایایِ جهان گردیدممنزلی اَمن تر از گوشه ی تنهایی نیست... ...
پیراهنی از تارِ وَفا دوخته بودمچون تابِ جفایِ تو نیاورد کفن شد!...
اشکِ بی رنگم گواهی بر دلِ پر خون نداد......
شادی کنان غمِ تو به رویم سلام کرد......
مرد غیرت ندهد آب رخ فقر به بادروزه نیت کند آن روز که نانش نرسد...
دارند مُهر بر لب و افسوس می خورندآنان که دیر از تو خبردار گشته اند......
خشت بر خشت زوایای جهان گردیدم!منزلی امن تر از گوشه ی تنهایی نیست......
حال دل می بینم و بر خود ترحم میکنمهمچو بیماری که بیند رنج بیماری دگر...
محنت ندیده، درد نفهمیده ای هنوز......
کاهگل چون تَر شود بوی خوش آید بر مشاماین رقم زد عشق بر رویِ غبارآلودِ ما...
ز بس فتاده به هر گوشه پاره های دلمفضای دهر به دکّان شیشه گر ماند...
یک جرعه می به دادِ خُمارِ که می رسد..؟...
اندوه عشق بر در غمخانه ی دلمقفلی زد و کلید به دست فغان سپرد!...
ز خویش در طلبت گم شدم، ندانستمکه مرغ ِ وصل ِ تو را آشیان نمی باشد...
اشک ریزم تا گیاه مهر او خیزد ز خاک...
شیشهٔ صبرِ مرا سنگِ غمت زود شکست......
چو نام او برم از ذوق مدتی کارمبه جز لب و دهن خویشتن مکیدن نیست...
تو در دلى، کدام نهان بر تو فاش نیست......
چو مار مى گزدم تارِ پیرهن بى تو.....
ظالمی چون عشقِ او می خواست مظلومِ دلم......
صید ار منم به دام و کمند احتیاج نیستبتوان اسیر کرد به یک تارِ مو مرا ...
کسی کیفیت چشم تو را چون من نمی داندفرنگی قدر می داند شراب پرتقالی را...
گفتی: که از نهان ِ دلت باخبر نی ام تو در دلی!_کدام_نهان_بر_تو_فاش_نیست_؟...
گفتی: چه کام داشت دلت؟ تا کنم روا کامی نداشت غیرِ تو ، تفتیش کردمش…...