چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
وقتی... صدای خنده هات می پیچه توی کوچه هاوقتی ...خاطرات دست به دست هم میدهند تا تورو از یاد نبرموقتی هیچ صحنه ای جزتو درون خاطرات قاب نمیگیردوقتی تنها یادگار من از تو یک دوست دارم می ماندوقتی ...شعرهایم به جزتو به خواب دیگری تن نمیدهدوقتی باز یک من می مانم و یک شعری که هرگز خوانده نمیشود دیگر چه فرقی میکند باشم وقتی نباشی. ..نباشی... عزیزحسینی ...
گاه دیدنت هم چاره ای دلتنگی نیستبسکه شیرین شده ایی آنقدر شیرین شده ایی که دیگر مرا فرهاد میخوانندعزیزحسینی...
هزار شب آرزوی بودنت همین خیابانهای شهر را شاعر کرده است گفتی می آیی و دلم را سر به هوا به هر سو کشاندی به بیداری کشیده ام شب راباز امشب نیامدی نیامدی و من هنوز می خوانم تو را عزیزحسینی...
خواستم تورا بنویسمحواسم پرت خنده هات شدکلمات عاشقت شدن عزیزحسینی...
من یا تو چه فرقی میکند هردو یکی هستیم ،در دوتن ....عزیزحسینی...
وقتی قرار شدمن بی قرار تو باشم ناگهان تو تنها قرار من شدی ....عزیزحسینیفرشته رضایی...
شاعر شدم و به شعری چون تو گرفتارم این چنینعزیزحسینی...
ثانیه ،ثانیهجهان را کوک کرده ام در وصف دوست داشتنت .. عزیزحسینی...
پیچیده ترین پیچکی که دورش پیچیده ام دوست داشتن توست ...عزیزحسینی...