سه شنبه , ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
انسانها وقتی از خودشان میترسند چطور میتوانند گام دوم را برای تغییر جهان بردارند.عزیزحسینی...
زندگی به همان اندازه که میتواند زیبا باشد چندین برابر میتواند نفرت انگیز و بی معنا باشد.عزیز حسینی...
اگر از من بپرسید خوشبختی را کجا میشود پیدا کرد در جواب به شما میگویم آنجا که با عقاید دیگران زندگی نکنید اما بی احترامی هم نکنید ..عزیز حسینی...
اگر یک تیر در خشاب اسلحه ات داشته باشی چه کسی را خواهی کشت افکارت یا جسمت ...؟!اگر افکارت را بکشی جسمت زنده خواهی مانداما اگر جسمت را بکشی ، افکارت زنده خواهد ماندتو کدام یک را خواهی کشت....؟!عزیز حسینی...
کسی که نمی اندیشد برده ی آنهایی است که می اندیشد حتی به اشتباه ..عزیز حسینی...
افکار شما اشتباه نیست فقط جایی درستی نتوانسته اید بیانش کنیدعزیزحسینی...
به گلبه سوی گل بیندازم نگاهیکه از شادی های تو می خنددباغ و بوستان در آغوش عشقرقص می کنند و برافروخته می شوندبه سوی گل پرتاب می کنم دلیکه از پاکی و زیبایی تو می تپدرنگارنگی تو همه را فریب می دهدجان به لب می رسد و خوشی می آیدبه سوی گل سپر می زنم اشکیکه از شور و شعف عشق تو می چکدشور زندگیم را در آغوش می گیردو در آغوش عشق تو می سوزمبه سوی گل پرواز می کنم آرزوییکه از خواب های ناز تو می پردآرزویی که در قلب من سبز م...
نامه سوم گرفتاری تو، آبگیرم خود را از زیر پایین هایی که نهان شده در روحم، باز می کند. دوری توآن بی معنایی است که دلم را به سوی یک وجود بی جهت می کشاند. آیا زندگی بی تو همچنان ارزشی دارد؟ آیا همه چیز چنان خالی و بی معناست که خسته ام از این نامعنی بودنم؟صبح های بی تو بیدار می شوم و همچنان در خیال تو برقصانم، اما زندگی تمام اشکالی که به من می دهد، هیچ نوع معنا و هدفی برای من ندارد. من در جستجوی یک وجود بی معنا هستم،...
نامه دومبا دردی که از دوری تو در سینه ام می سوزد، قدم های خسته ام را همچنان جلو می برم. هر شب زیر آسمان تاریک، صدای ناله هایم به دستان باد می سپارم و خسته شده از تنهایی، به خاموشی شب می گویم: آیا عشق هنوز در این دنیا وجود دارد؟زمین تحت پایم لرزیده است، همچنان دستانم به دنبال تو می گردد، اما تو در غروب غم، به من پاسخی نمی دهی. نگاهم به آسمان خیره شده است، آنجا که میلاد آرزوهایم را بر دل ستارگان نوشته ای.عشق به تو، م...
نامه اول بی نامِ عزیزم،از آغازِ دستانِ بی نامت، بر بیابانِ عمرم سرگشته شدمشب ها تنها، در خاموشیِ یک همایشِ غم غرق می شومتازه ست این راهِ پایان، بلبلِ عاشقی از دست رفتهصدایِ ناله ها و آهنگِ درد، همراهِ من در سرزمینِ حیرت استمن را بپذیر در دستانِ عشق، پیوسته با تو می بینمبا زبانِ خاموشی، دلسوزانه غمت را می خوانمدر چشمانِ تو اشکی از غرور بریختهو روحم را در برابرِ فراقت می خوابانمعشق، چه قدر تلخ است در این طریقِ مجرو...
در باغ گل نرگس و سوسن خوش بودر این دلم آتش عشقت افروز بودر شب هجر تو پروانه ای می شومجانم را در پی تو افروز بودر چشمانت رازهایی پنهان استدلم در حال شکفتن راز بوبا لبخندت به دلم زندگی می دهیعشق تو در کنارم افروز بوای عزیز ، به ره عشق بپیوند،کهفرشته ،عشق را در جان بسوز بوعزیز حسینی...
عمریست در واپسین ،انزوای تاریک پنجره نشسته امکه شاید روزی تو باز آیی .عابران خسته ی شب نشین ،آن لحضه را که تو بر من پا میگذاری به تصویر می کشانندآن لحضه که ابرهای مه آلود ،از آواز سکوت پر استو من برای گریستن خویش آن لحظه را سوار بر گیسوان باد میگذارم .تو می آیی سلام می دهی ما بهم نگاه میکنیم ، و تو بی دلیل می خندیو صدای بادی که منزلگه سالیان مرا به صدا در می آوردصدای سالها غربت را در منِ سیاه تکان می دهدو من هرگز به یاد نخوا...
و تو امشب در میان زوزه های نالان گرگ به رَجعت می اندیشی ،و من دیگر نیستم که بخواهم ، مرا در جُستجوی خویش بازگردانی .عزیزحسینی...
در سینه ام نگاهی از غم پر استزندگی بی تو به تاریکی می کشدبی تو، دلم یک صحرای خالیستدر غروب هر روز، تنها رنگم رنگ غم استچشمانم به خاکستری درآمده استپر از اشک و ناله های بی خبر از خندهتو رفتی و باقی ماندم با خاطراتهر شب در خواب، تو را به یاد می کشمدر دلم یک خستگی بی پایان استزندگی بی تو، همچون جنگلی بی برگ استبی تو، دنیا خشکیده و بی روح می شوداز نبود تو، قلبم تباه و خسته استمن در این روزهای تلخ و سردبازیگوش تقدیر در ...
زندگینامه عزیزحسینیعزیزحسینی ، نویسنده وشاعر جوان افغانستانی است .او در ۲۳ مرداد ۱۳۸۱ در ولایت دایکندی در شهر لرگر در افغانستان متولد شد.عزیزحسینی به دلیل افکار و نو اندیشی و مهربانی بی حد و مرزش با مردم و کودکان ،در بین اقوام و مردم شهری که در آن زندگی میکرد بسیار مورد احترام و تشویق شد .عزیزحسینی در سال ۱۳۸۸ که ۶ سال داشت به همراه خانواده به ایران مهاجرت کردن ،و دوران ابتدایی و دبیرستان خود را در شهر کرج به اتمام رساند .عزیزحسینی در د...
به تو می آیدتو ماهی ، آسمان نه ، که خدا به تو می آید در این سر زمین عجایب ، وفا به تو می آیدتو مهربانی ، در کلام شرم و حیا داری اما ، وقتی میخندی ، زیبا به تو می آید بانوی غزل هستی ، همچو گل ، هر جا شعر و غزل باشد ، شُعرا به تو می آید بانو می دانم نمیخواهی دلت با من باشد ولی اشک نه ، عجیب این چشمها به تو می آیدتو نمی دانی ،ولی وقتی به فکر می روی جلوی چشمم، صدها ،چرا به تو می آیدتو ماهی ، آسمان نه ،ستاره نه ، خورش...
باور نکردم بار اول که دیدم گیسوی تو را باور نکردم آنقدر زیبا بود ، که ماه را با خبر نکردم تو فراتر از خدا بودی ، دیدم که .. ..احساس عجیبی ست ، جذاب تر نکردم پیچیدگی چشمانت ، غرورم را زود شکستتا آمدم بگویم ، بانو عا.... دل اسکندر نکردم دنیا بر سرم آوار می گشت ، چه می کردم در طالع من نبود شادی ، دل خوشحالتر نکردم راه را گم کردم ،دلم سخت متعجب بود !که چرا ، تو را آن لحضه خبر نکردم ....؟باورش سخت ، نشود باور تو هرگز ...
در رخت خاموشی غم فروغ وجودغصه ها نثار عشق، سوزان همه وجودروزگار بی چابک در گردابی گرفتارمانده ام در پیغمبرش، بی رحم کرد وجودمرگ زورد رس، آتشی در دل افکندپرواز زندگی ما، به پایان برد وجودآن شبی که خاطرهٔ تلخ راهم پر کرداز حضور خوبان، غمی بر دلم نشست وجودبا مرگ زورد رس، هر آرزویی فرو رفتآن حسرت که در دل، بی آرام می زد وجوداما در برابر مرگ، غرور باید کند سرزیرا جان می میرد، اما خلود می کند وجودعزیزحسینی...
گرفتار دلتنگی و دوریمدر آغوش تنهایی گم شده امباد سرد دلتنگی در حال وزیدن استآیا بهانه ای برای بازگشت وجود دارد؟دوری بین ما دیواری سنگین استآرزوهایمان را به هم پیوندیدآیا می توانیم در دستان هم بمانیم؟یا هر یک به سوی جهان خود بپریم؟صدای دلتنگی در ذهنم می رقصدخواهشی برای بازگشت به تنهایی می کندچقدر آرامش در دل دوری پیدا کرده استآیا دستان عشق می توانند ما را به هم برسانند؟شب ها در شرایط تاریک و بی نوریادگاری نازک از تو...
رمانم بگودر سایه های پرده های تاریک شب، نگاهم به او معلق شد. خیره شدم در این غریبه ای که از هیچ کجا آمده بود. مانند یک قطره نور در اقیانوسی از گمراهی، در قلبم نقش برداشت. احساسی عجیب و غریب، همزمان ترس و شور بر احساسم غلبه کرد. چه بود که مرا به اینجا کشید؟او با چشمانی پر از راز و رمز، با لبخندی معصوم و خیره کننده، در سکوتی آرام، به سمتم نگاه می کرد. نگاهی که همه چیز را تغییر داد. هیچ کلمه ای لازم نبود. گفتار او در دل شب چنان...
نامت تا بر زبان با من است سودای تو دیگر نام من است ز سودایت زخمی ز بالان خوردغم نباشد گوهر غمی چون تو من استگفتی گر روزی نباشم فراموشت شوم از من بر نیاید نام تو بر سینه کفن است تار های نفسم با غم تو درگیر است فرشته وصال امشب به مداوا رفتن است درد و رنج جوانی کشیده ام تو را دیده ام می خندی و نفس باشد ،امشب مستی من است عزیزحسینی...
زیر تار گیسوی تو دنیا بمیرد گُنه ز جانب من دنیا بمیردبر مرکب عشق تو گشته ام قوبخند که قوی تنها زیبا بمیردهر شب به هوای تو گرفتارم هرکه مجنون شما گشته ها بمیردبر دیده ی تو دائم شدن شاعر با تو سعدی حافظ مولانا بمیردبانوی غزل هستی من چشم به راهت عزیزتو شاعر این قرن غزل ها بمیردعزیزحسینی24/6/1402...
نمی دانم چه روز از هفته ،ماه و سال است که این نوشته را میخوانی ، بخوان و بدان زندگی بدون تو سرما خورده است .امروز شنبه ۱۸ ادیبهشت سال ۱۴۰۲هست که بنام عشق مینویسم به نام کسی که با خیالت کفش های عشق را به پا کرد و در راستای تو ،طاقتش به یک چوپ کبریت رسید.به راه افتاده ام با کفش های پینه دوز و کوله باری اشک بر دوش ،میخواهم بروم از این شهر ،شهری که هر بند بند نوشته های من اثر اوست ،میروم اما اینبار خودم را در شهرت جا نمیگذارم ،نمیخواهم زندگی تو...
سکوت چون دم نوش نعنا مدتهاست دگر در من دم کشیده ست مدت هاست که سکوت مرا در انحنای تو به خود وا داشته در گذر ایاموقتی نیستی چیزی به نام تو ،در من می گریددر این منزلگه تو کیستی...؟!که چنین و چنان مرا به سکوت وا داشته است...!؟چیزی برایم جاذبه ایی ندارد نه کتاب ، نه دوست ،نه خانواده ، نه کسی که مرا درک کند من گم شده ام ،مرا پیدا کنمیخواهم مدتی تنها باشم نمی دانم چقدر می خواهد زمان ببرد یک ثانیه ،یک دقیقه ،یک ساعت ،یک روز ،یک ...
اینجا با منی ،اینجا می گریدآنجا با منی ، آنجا می گریدهر آنجا بامنی ،هر آنجا می گریداینجا در انزوای تاریک توابر در آسمان ستاره در ماه شب در شب می گرید بگو ای دوست بگو کیستی ...؟!که در منزلگه من درد و فغان ز تو می گرید دیگر جوان نیستم معشوق و عشاق هم نیستم پیر و ناتوان هم نیستم به راستی من کیستم که تو با منی ،من می گرید ای نا آشنا ،ای گل به گونه انداختهای که صدای تو طنین زمزمه های فردای من است اما من تو را نمی ...
احساس میکنم طعم تازه یی از میوه های نارس تو در باغ وجودم جوانه کرده و من در اینجا سخت گله مندممی خواهم بروم ،اما کجا؟چند فرسخ دور تر از اینجا.نمیدانم فقط میخواهم بروم تا گلی را به باغبان هدیه کنم. اما کدام باغبان، نمیدانم، شاید خل شدم. شاید نمی توانم زندگی در پشت پنجره ی تنها را تحمل کنم.شاید نمیخواهم چیزی را برای کسی باز گو کنم.شاید خیال میکنم وسواس فکری در وجود من از بودن هر روز تو در اینجا سخت گله مند است. و من ا...
عسل می خواهم چیزی را به توبگویم من نه تاجیکم، نه پشتون من نه هزاره، نه زی ترکممن نه ازبک، نه بلوچممن نه ایماق سترگممن یک انسان دوستم .یک شب کنار پنجره روی بام آسمان، با ماه به درد دل نشستمهمین گونه مات و مبهوت ماندم در غربت در تصویر خیالم از وطن یک صفحه سیاه و سفید کشیدمعسل شرمنده ام به کابل میروم کابل شهر شوخ و شنگ دختران است. افسوس افسوس که ،ناله ها و شکوه هایشان ،تنهایی و غم هایشان ،به طالع فردا نمیرسند.دختران...
پرِ پرواز》یادم می آید روزی پرسیدی چرا هیچ وقت موسیقی گوش نمیدم ...؟!چرا هیچ وقت به طبیعت نمیرم ، چرا به کافه ها نمیرم ،چرا هیچ وقت عکسی از هنرمندان و زیبایی ها در خانه ام قاب نکرده ام ....؟!آن روز جوابی نداشتم بگم برات اما حالا که بهتر دارم فکر میکنم از کجا معلوم...!؟ شاید تنها موسیقی دلخواه من ،صدای تو باشد♡و تنها تصویری که چشمانم از دنیا می بیند فقط و فقط تصویر زیبای تو ...؟!😊چی میتونه اینقدر زیبا و شنیدنی باشه که هیچ وق...
نامه عاشقانه عزیز به زیبایی یک شهر ♡■فرشته جانم ،ماه من انار سرخ و خوش رنگ من ، پرتقال زرد و خوش طعمم عطرت از شهر بیرون نمیرود و امروز تنها چند کلمه در راستای تو نوشته ام :دلم تنگ توستپرتقال من بعد تو دیگر عاشق نشدمکوچه ها هم دیگر شعری نگفتند،خاطراتت تمام در لابه لای روزها،خیالت در گرد خانه ام می گشت.و من تمام غروب ها از پشت پنجره چشم به راهت می نشینم مثل عادت همیشه چشم به راهت می نشینم با چه شعر ها که دلتنگ خواندنت ماند...
جانا دگر از حسرت دیدار چه گویمترسم بمیرم و نبینم امشب روی تورا به ماه بنگر ،به ماهعزیزحسینی♡...
راه تویی ، درد تویی ،درمان تویی آنچه هست و نیست تویی ، سبز تویی ،زرد تویی باران تو ،برف تو ، همه و همه تو عشق تو ،خدا تو. عزیزحسینی...
از نامش پیداست زندگی .دیگر به دنبال چه هستی ...؟زندگی را باید زندگی کرد ، چه تلخ چه شیرین بهشت و جهنم را همینجا تجربه کن . دنیای دیگری هم بعد از مردن باشد شاید دیگر حاکم خودت نباشی .عزیزحسینی...
میخوام بدونم وقتی خدا میدونه مسیرمون بهم ختم نمیشه چرا هر روز این چای ته کشیده سرد رو داغ تر از دیروزش میکنه و منو با جمله ی دوستت دارم و صبر داشته باش امیدوارتر میکنه به امیدی که رسیدن نداره...؟عزیزحسینی...
(گندم زار موهایت)وقتی دلم برایت پر می کشد بردار روسری ات را که در راه رسیدن به تو در گندم زار موهایت گم شوم و عشق را لابلای موهای بلندت ببافم و در هر گره اش به آن کوچه ی بن بست نگاه مخملیت هزاران بار دل ببازم وقتی دلم برایت پر می کشد در خلوت خیال شعرهایم بیا قدم بزنتا از سفره ی سرخ لبانت انار به چینم و در امتداد نگاه مخملیت چشم به چرانم وقتی دلم برایت پر می کشد بگذار بدون تو تا همیشه کال بمانم و با خوش رنگ ترین ل...
در آخر چال گونه هایت بهار را نیز در دام زیبایی اش انداخت 😉❤️عزیزحسینی...
نکند شب بشود باز مهتاب از شدت بازی باد لابلای موهای بافته ات میخکوب شود تو چطور توانستی ...؟پشت پنجره های بی طلوع بن بست بی هیچ واهمه ای زیر انجماد خاطرات به خواب روی ....!عزیزحسینی...
همه به جز تو شعری ست نخوانده اما تورا باید در یک هیاهو بی هیچ واهمه ای برای پاییز شال و کلاه کرد و در تاریکی شب دور از تمام ستاره ها در طنین چشم های پر از اشتیاق به هزاران اتفاق فرخنده به بلندای مژگانت و به دام عمیق چال گونه هایت برای گوش های تشنه آواز زمزمه کرد عزیزحسینی...
در دنیا کسی به جایگاه و هدف والا میرسد که دانش کافی داشته باشد نه مدرک تحصیلی کافی ....عزیزحسینی۱۴۰۲/۱۱/۲۵۲۰۲۳/۲/۱۳00:56...
همانقدر که در زیبایی شهر تاثیر گذاری چند برابر آن در ویرانی قلب ها گناه کاری عزیزحسینی🍀...
☘️شاید که باتو سبز شود☘️شاید که باتو سبز شود ☘️❣️این زمستان سرد و بی رنگ ....شاید که آشتی کنی ☘️🫂 مهتاب رویمشاید که شیرین شود این دوری و تلخی شاید که از دیدار تو سبز شود این بهار شاید که باتو عطر گل یاس بگیرد این غزل ☘️شاید که باتو سبز شود ☘️این بخت سیاه منخدا قسمت کند رویت ببینم که شاید باران دلتنگی رنگین کمان شود🌈شاید که نسرین تو با غم عشق سازگار آیدشاید که غرور پنجره باتو شکست شاید منظره پشت...
در حسرت عشق یار می سوزم اما اسیر یار دیگر نخواهم گشت عزیزحسینی...
☘️شاید که باتو سبز شود☘️شاید که باتو سبز شود ☘️❣️این زمستان سرد و بی رنگ ....شاید که آشتی کند ☘️🫂این عشق با مهتاب رویتشاید که شیرین شود فنجان تلخ دوری از بیان دوستت دارم ها😋شاید که از دیدار تو سبز شود این بهار خزانشاید که باتو عطر گل یاس بگیرد این غزل ☘️شاید که باتو سبز شود ☘️این بخت سیاه منخدا قسمت کند رویت ببینم که شاید باران دلتنگی رنگین کمان شود🌈شاید که نسرین تو با غم عشق سازگار آیدشاید که غرور ...
هرکس از دید یک نفر زیباست و تو تنها زیبای این عشقی☘️❣️عزیزحسینی☘️...
به نام آنکه تورا آفرید تادوستت دارم هایم چون خیابانی خالی از رهگذر چون گلی ربوده در صحرا چون مادرانی شب نشین تا سپیدار صبح بیدار می نشینند تا نغمه عشق را برای فرزندانشان جاری کنندتورا نیز چون ابرها در آسمانم چکید تا تنها نماند دوستت دارم هایم 🌱❣️عزیزحسینی❣️🌱❣️☘️❣️🌱...
شب که می شهغصه ام سنگینهبجای تو ماه رو میگم غمگینهتنهایی کوچه رو گم می کنمبغض گلوم رو اه می کنماما بدونهر چقدم که دور باشیچیزی عوض نمی شهعزیزحسینی🌱فرشته رضایی☘️❣️ti. .amo f...
بعضی از چیز ها اجباریست باید داشته باشمچون دوست داشتنت❣️🌱عزیزحسینی❣️ti. .amo f...
فرشتهای تبسم و گل سمبلای فرشته ی چش آهوعشق فصل قشنگیست که ماهی نداردتو بیا ماه این فصل باشومن با یادت همراه شومو یک روز را در خیابانبه دنبالت بگردمتو بیا مال این قلب باشدر آغوش میگیرمتمی بوسمتو تمام کوچه و خیابانهای شهر راحرص میدهمتو بیا دست مرا بگیرببر یک جای دورجایی دورتر از دورجایی که یک منو تو باشیم و بسیک منو تو برای عشق کافیستعزیزحسینی❣️ti. .amo f...
طلوعی که هرگز غروب نخواهد کرد دوست داشتن توست و چی زیباتر از شبی است که ماهش تویی❣️عزیزحسینی❣️Ti. .amo f...
بزرگترین لطفی که در زندگی میکنی این باشد لطفی که در زندگی میکنی را فراموش کنی🌱عزیزحسینی☘️...
تو همان تشنگی های دم دم اذانی که هیچ وقت سیرابت نشدم ...عزیزحسینی...