پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می خواستم رازهایم را به تو بگویماما دیدم تو خودت یکی از آن ها هستی...فاطیماه نویسنده وشاعر...
چندین سال است منتظرم از پرده رخ بنمایی به پایان رسد بیکسی مژده رسد از شیداییتنهام خستم عهد نشکستم این که هستم نیمه مستم خود شکستم درنبستم تا تو از در تو فرمایی این که منم جسم تنم تو هستی جان در بدنم ای گل بنم من چه کنم تا بر رویم در بگشایی تو اممیدی خوش رسیدی مرا دیدی ده نویدی عشق دمیدی آفریدی الحق خالق زیبایی تو پناهی کن نگاهی تو اللاهی قبله گاهی از هر آهی تو آگاهی از هر دیده تو بینایی کون مکان چرخ زمان حکم فرمان درد درمان ...
در مستی خماری من هجران تو دارم دور از تو دردمندم جز تو درمان ندارمتو درد من نخواهی زودتر بگو چه خواهی من پرتوئی از جانم تو جان جانی یارمفلسفه عشق سعید هجران...
عشق ،جنگ جهانی ست ومن ،سربازی بی سلاح،که تسلیم زیبایی تو می شود...
خدایا ...بارالهی....درسرتاسر این محشر زنده ماندنکه نامش زندگی وتفسیرش (مردگیست)جنگجویانی کارآزموده شدیمسخت جنگیدیم وسخت تر سنجیده شدیمچرا که همیشه بالاتر ،جواب ماستدر این ثانیه ها دلم شاد استچرا که مهربانی عمل منوبالاترینش ، رحمت ، پاسخ توستالهی شکر...
یکی که جز خودت مثل ماه وسط تاریکی های زندگیت بتابه و حیات بخش وجودت بشه ارزوست...
دلم میخواهد عشقت را تا ابد در قلبم بکارمتا ناخودآگاه هم شده دلیل لبخند و حال خوبم رافراموش نکنم...
درست زمانی که داشتم فراموشت میکردمشعرهایم به بن بست دوست داشتنت برخورد کرد دوباره عاشقت شدمعزیزحسینی...
وقتی... صدای خنده هات می پیچه توی کوچه هاوقتی ...خاطرات دست به دست هم میدهند تا تورو از یاد نبرموقتی هیچ صحنه ای جزتو درون خاطرات قاب نمیگیردوقتی تنها یادگار من از تو یک دوست دارم می ماندوقتی ...شعرهایم به جزتو به خواب دیگری تن نمیدهدوقتی باز یک من می مانم و یک شعری که هرگز خوانده نمیشود دیگر چه فرقی میکند باشم وقتی نباشی. ..نباشی... عزیزحسینی ...
گاه دیدنت هم چاره ای دلتنگی نیستبسکه شیرین شده ایی آنقدر شیرین شده ایی که دیگر مرا فرهاد میخوانندعزیزحسینی...
خواستم تورا بنویسمحواسم پرت خنده هات شدکلمات عاشقت شدن عزیزحسینی...
من به اندازه کافی عاشقت هستم ؛ تو فقط موندن بلد باش!!!◇♥️👑◇…💫《مَِیَِخَِوَِاَِمَِ دٍَُخَِتَِرَِخَِوَِبَِیَِ بَِشَِمَِ》✨ ☟︎♋︎■︎♓︎ᏕᏗᏒᎴᏗᏒᎧᎧᏦ...
قَهرش هَمه رَحمت شُد زَهرش هَمه شَربت شُداَبرش شکَراَفشان شُد تا باد چُنین بادا.......