میانه ی خوبی....
باشعر ندارم
اما...
غزل چشمانت را
هرشب...
می خوانم
علی مولایی...
آهنگ نگاهت
نا موزون شده است
کدام دشمن دوست نما
بر شاخه ی باورت
سنگ انداخته ...
✍️ علی مولایی...
زلف تو
برشانه می لرزند
مرا درسینه
دل
بی گمان
بند است برزلفت
دل حیران
من
علی مولایی...
درد های خمار
زیر پوستم
خمیازه می کشند
آن هنگام
که داروهای تازه کار
خون رگهایم را
می مکند
علی مولایی...
دردهای تازه
زیر پوستم می دوند
رگ به رگ
خمیازه می کشد خونم
از
خماری
دردها
علی مولایی...
گوشه نشینی ام را
مپرس
گیر کرده ام
به گوشه ی نگاهی
علی مولایی...
شعر اندامت را
از حفظم
و مدام
از کتاب تنت
لبخوانی می کنم
داستان سینه ات را
علی مولایی...
دست بکار شد
معمار بی کسی
ویرانی
به نیمه ی دیگرم
رخنه کرد
علی مولایی...
خرابم
بیخودی
لالم
زبانم
دست نمی گیرد
زمن تا موبه مو
با تو بگویم
درد
دلهارا
علی مولایی...
چنان آشفته ام
از گیسوانت
باج می گیرم
اگر بازار
سودایی براین
آشفتگی باشد
علی مولایی...
زبان به گوشه نشینی
چه کرده ای
عادت
بیا دهان بگشا
گاه زود دیر
شود
علی مولایی...
کمی شعر
با طعم لبهایت
تمام این
سطرها را
عاشق میکند
علی مولایی...
صد غزل می سرایم
از چشمت
دست لرزانم ار
قلم گیرد
علی مولایی...
تو همان
جمله ای
هستی
که هیچ وقت
نمی نویسمت
تا غیر ازخودم
کسی تورا
نخواند
علی مولایی...
اندیشه ام را
تلنگر می زند
رهگذربیگانه ای
که لمس دستهایش
آخرین اندیشه ام شد
علی مولایی...
دایه ی نگاهت
چه مادرانه لالایی میخواند
کدامین عشق نورس
زبان گشوده است
درگهواره ی نگاهت
علی مولایی...