شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
عشقت در دل من
همچو موج های دریا
طوفانی ست
یادت همیشه روشن است
مثل فانوس در دل شب
نقاش زندگیام
رنگبهرنگِ عشق را
تو می پاشی
بر بوم دلم
تا هر لحظهام
پر از نور و احساس
تو باشد.
رخ یار ..
در فکر تو بودم که هوایت به سرم زد
آتش به دل و دیده و این بال و پرم زد
یادم نرود آن شب مهتاب که گفتی
شعر و غزلت بوسه به چشمان ترم زد
ما را نه توان رخ زیبای نگارست که عمریست
تصویر تو و...
نمیدانم بهشت عشق را چگونه در دلم نقاشی کردی، که هر رنگش یادگاری از لحظه های بی پایان تو بود
لحظهای
و پس از آن، هیچ...
زمین میایستد،
زمان فرو میریزد،
اما دستت در دست من
معنای هستیست.
باد خواهد آمد
و ما را خواهد برد،
اما پیش از خاموشی
بگذار لبانت بگوید:
عشق،
تنها دلیل بودن بود.
در شبِ جان، خیالِ یار، رقصان شده پدیدار
چون روحِ مهتابی روان، در بیشهای اسرار
ز اعماقِ تاریکی، نوری چنین درخشان
گویی که سرّی کهنه فاش گشته است این بار
نه سایه، نه تن، نه رنگ، لطیفتر ز پندار
در پردههای نازکی، حقیقت گشته دیدار
ز ذراتِ هوا بین، جرقههایی...
شاعر...
بازتاب آگاهی
در سکوت واژه هاست.
شاعر به جای استدلال ، بذر احساس میکارد.
او جهان را با شهود میفهمد و هر شعر ، تکهایست از حقیقتی که ، عقل از درکش عاجز است🌹
شاعر ، نه پیامبر است ـ نه دیوانه...
او فقط بلد است از دل تاریکی...
_نیازی به شکنجه نیست ..
اعتراف می کنم
همه ی غزل هایم را
از چشمان او دزدیده ام
_من که همیشه
از شکست قافیه در هراس بودم
در زلزله ی عشق تو
آزادترین شعر جهان شده ام
_کبوترهای ذهنم
فقط در حوالی بام تو اوج می گیرند
و پروانه ای
از نردبان شب بالا می رود
تا راز این پرواز را از ستاره ها بپرسد
چه کسی باور می کرد
این حجم از نور
در حروف ساده ی "دوستت دارم "
نهفته باشد..
خشکیده بر لبانم
لبخند مهربانی
کز شوق خنده هایش
عمریست بی قرارم
نگاهت مثل مه صبحگاهیست،
که حتی سنگهای دل را نرم میکند،
و تمام سکوتها پر از نفسهای توست،
لحظهها با تو جان میگیرند.
دلـــم دادم بــه دســتانِ نگاهت
به آن چـشـمانِ زیبــا و سیاهت
جهان غـرقِ تماشـا شد که دارد
گل لبخـند و شـادی روی ماهت
در گوشه ی قلب من،
تویی عشق نهانم.
صبح است هوایِ دل ربودن با من
بال و پــرِ احـساس گشودن با من
لطفی کن و تـو فقط بمان یارِ دلم
از تو دو بغل عشـق سرودن با من
غـم هجر تـو را شبها نوشتم
گهی بـا تو گهـی تنهـا نوشتم
کمال همنشین در من اثر کرد
سرود عشـق دریـا را نوشتم
نمی توان
حتی از رویای بودن با تو گذشت
تویی که
قلبم به اشتیاق آمدنت می تپد
عاشقانه هایم را بخوان
بگذار
در آرزوی داشتنت
شکوفا شوند
وچشم به راه پرستوهایی باشند
که خبر آمدنت را برایم می آوردند
خوشبختم از اینکه تو شدی یارِ دلِ من
آن هــمدل و همـــراه و هــوادارِ دلِ من
صبح است و پر از خنده ی گلهای بهارم
ای کاش بــیایـی تــــو بـه دیدارِ دلِ من