شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
یک شب آمد نِگَهَم کرد و غَزَل پاشی کرد
دفترِ شعرِ مرا یکسره نقاشی کرد
bzahakimi@
💐گل ناز! عطرِ احساسم شدی باز
☘صفای زندگی واسم شدی باز
💐میونِ اینهمه، گلهای زیبا
☘تو با بوی خوشت، یاسم شدی باز
🍃🌸🍃
@bzahakimi
حواست باشد ای دل! یارِ خوشرو،
گهی هم میشود، بسیار، بدخو؛
اگر روزی شود، «احساسِ تو»، کم،
سرت را، زیرِ آبی میکند، او...
🥀🐝
@bzahakimi
گلم! جز «تو»، نمیخواهم سری را؛
نمیخواهم، به جز «تو»، دلبری را؛
نباشد، حسّ من، مانندِ زنبور؛
که بعد از «تو»، بجوید، دیگری را...
🍃🌸🍃
@bzahakimi
شده کارِ دل از: «احساس»، گفتن
به مژگان، گوهری، از مِهر، سُفتن
روان شد هر زمان، باغِ وجودم
به دنبالِ گلِ از نو شکفتن
🍃🌸🍃
@bzahakimi
نوشتم با دلم، گلواژهها را
نخواندی؛ شد دلم، درگیرِ غمها
وَ احساسِ عجیبی، در من افتاد
که ویرانه، شد از آن، دشتِ رویا
❤️
bzahakimi@
قلبم، به هوای تو زند شورِ نفس
حسّم، به جز از تو، نکند میل به کس
زیباست، نگاهی، به دلِ من که فقط
محتاجِ نگاهِ دلِ تو، باشد و بس
در آینهی چشم تو
درختان،
رقصی آرام میگیرند.
موهای آویزانت
چون بادِ تابستان،
جهان را
به نرمی میچرخانند.
ابر،
از روی شانهات
پر میکشد
تا دلِ آبیِ آسمان.
کبوتران سپید،
در خوابِ رویاهایت
پنهاناند.
امشب،
خیالها
چو چراغانی خاموشاند،
و ماه،
قطرهقطره
از سقفِ شب
میچکد
بر آینهی چشمانت.
دستی بر رویِ سَرِ بی کسیِ کوچه بکش
پنجره؛
تابِ نگاهش شده بی تاب،
بیا.
تو ماه هستی و
بوسیدنت
نمی دانی که
چه ساده
مرا هم بلند قد می کند...
تو آن صبحی
که آفتابش
روی بند لباس
تاب بازی می کند
برای من
همین یک شاخه ی آفتابگردان
کافی است ...
تو را دوستدارم
چون تکه های الماس
که به آسمان آویزان شده است
تو را دوست دارم
چون کوه
که دشت را محکم به آغوش می کشد
تو اعجاز یک پدیده ای
در خلوت یک رویا...
یک خیابان پر گنجشک به پیراهن توست
دست را باز کن و بر قفسم دکمه بکش
بخاطر تو
پیراهن قرمز می پوشم،
که هر انار دانه شده ای را
می بینی
چشمانم در چشمانت آفتابی
شود...
با ناز گلهای جهان
چشمانت را کشیدهاند
که چشمانت...
این دو وسعت قشنگ،
زیستگاه همیشهی رقص و ترنم!
هر کلمهایی با موسیقی صدای تو شنیدنیست!
موهایت را که باز کنی،
آیینه از زیباییات سر میرود
و جهان از شعر!
البته این شعر نیست ها!
پلنگِ اشتیاق است
که در لباس...
شب من از غروب خورشید شروع میشود
و من می گردم کوچه های شب را
تا که پیدا کنم پیام شب بخیرت را
آن وقت است که گویی هجرانم به وصال می پیوندد
با دل چه کنم یاران. از عشق نپرهیزد..؟
آرامش جانم را. هربار بهم ریزد.
بی واهمه ازهجران گیرد ره مشتاقی
در گلشن احساسم آشوب بر انگیزد
دارد سر رسوایی با زلف زلیخایی.
یوسف اگر از چنگش با واهمه بگریزد
آئینه در آیینه. پروانه ی بی پروا.
در آتشم اندازد یک...
هوایم، با تو شد حالا، پر از مهر؛
نفس هستی و با تو، میکشم، دم!
شکوفا کن، درونم، باغِ عشق و
به دستانم بده، گلهای احساس
فرایادم بیاور، مهربانی
به چشمک، چشمکِ شهلای احساس
زمانی که: شدم لبریزِ عشقت
وَ شد مهرت فقط، همّ دل و، غم
کشیدم با تبِ احساسِ سینه
تو را در دفترِ آغوشِ قلبم
دگر هرگز نخواهی رفت، بیرون
از این سینه؛ از این قلب و، از این دم
خروشان شو، میانِ موجِ جانم
بشو، شورشترین، دریای احساس
به جامِ سینهاَم، جاری نما، مِهر
از اشعارم بخوان آوای احساس
و من ایمان دارم
که موهای خرمایت
هوش از سر تمام نخلستان
برده است.