شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
کوچه هم مانند من دلتنگ هست وبی قرار
کوچ کرده با پرستو نغمه ی شیرین یار
من برای دیدنش لحظه شماری میکنم
شاهدم این تیک تاک ساعت شماته دار
اسمان دلم را عشق تو پر نور کرد
همسرم
دوستداشتنت را
آنقدر مینویسم تا شعرها همه سپید شوند!
چرا که من
از برکت موهایت به خورشید رسیدهام و
از گرمای بودنت
ایمان آوردهام به رسالت نجیب زندگی!
به لطف لبخندت
دامن دختران روستایی
دشت شقایق شده!
خندههایت،
جریان سبز بهار است!
و هر قدمت،
زلزلهاییست که زیبایی به بار...
یکی باید بیاید تا بفهمد،
پیامِ شعرِ احساسِ دلم را...
ماجرای مهرِ تو، با جوششِ احساسِ من،
قصّهای، از قصّههای عاشقانه گشتهاَست!
بهار باشـב و باراט
تو نباشے
بهار بـہ چـہ کار ایـב..
پرندهی قلبم؛
نامت رازِ من است و عشقت راز قلبم ..
دوستت دارم
بیشتر از وسعتِ دیدِ چشمانت
نزدیکتر از نفسهایت
زلال تر از آب باران
من ساحلم تو موج
من روز تو خورشید
من شب تو ماه
من ماهی تو دریا
عشق یعنی نام تو
که قلبم با آوردنش...
خانم " #دلسوز_عبدالرحمان_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_عەبدولڕەحمان_حەمە)، مشهور " #دلسوز_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_حەمە)، شاعر و نویسندهی کُرد زبان، زادهی سال ۱۹۷۸ میلادی در محلهی صابونکاران شهر #سلیمانیه است.
ایشان صاحب سه مجموعه شعر: "یار یگانه"، "در پاییزی به خواستگاریام خواهی آمد"، و "سرانجام فهمیدم به خودم بنگرم" و رمانی...
پرانتز باز کن دستانِ مهرت را برای من
که تا احساس گیرم، از صفای بیکرانِ تو
میانِ جدولِ سرشار، از گلواژههایی ناب
معمّای محبّت، میشود حل، با بیانِ تو
اگر روزی بمانم، در جنونِ معنی مهرت
شود تعبیر، نبضِ جان، به دستِ مهربانِ تو
به گوشم میرسد، با شور، آوازی جنونآمیز
سراسر، موجِ جان است آن، صدای نغمهخوانِ تو
گر چه من لیلی یک ایل فریبا بودم
سمت تو میکشدم عشق جنون آلودم
وادیِ پاکِ جنون لایق هر لیلا نیست
این منم آنکه به عشق تو فقط محدودم
گرچه تو اسوه ی عشقی من ازین شیدایی
رنگ ورویی به تو وعاشقی ات افزودم
همه احساس،منی مایه ی سرمستی من...
آرامشم بودی تو را گم کرده بودم
پلکی زدم، دیدم تویی بودونبودم
باران زد و عطر تو را پیچاند در شهر
فهمید باران، عاشق بوی تو بودم
از خاکها سربرکشیدم، غنچه کردم
شعر قشنگ نوبهاری را سرودم
بیبادبانم، در مسیر صخرههایم
تو ناخدایی کن به دریای وجودم
نام تو شد...
به وصال تو رسیدن رویای هر شب است
تو نیومدی...
تو اتفاق افتادی.
مثل خوابِ ظهرِ تابستون،
بیصدا
اما انقدر عمیق،
که تنم هنوز بوی بودنتو میده.
من نگفتم دوستت دارم...
بدنم گفت،
نگاهم گفت،
نفسهام وقتی حوالی تو کند شدن، گفتن.
تو اومدی توی من،
نه با دستهات،
با بودنت.
و حالا هر شب،
من یه تکه...
سنجاق کردم چشمانت را، بر سر دفتر تمام شعرهایم.
گلِ جانخیزِ دلم هستی
نفسانگیزِ دلم هستی
ماورای تبِ رویاها
مهرِ سرریزِ دلم هستی
«شوریدگی»
در این شام تار،
در پشت پنجره نور،
که باد از میان شاخههای بید میگذرد
و آه تو را به ارمغان میآورد از دور،
لبخندی بر لبانم نقش بسته؛
اما، چه کسی میدانست برای آخرین بار!
درد تو،
مانند برفی سنگین،
بر شانههای من میبارد،
مینشیند و سنگینی میکند....
من باغِ عشقم؛ باغِ احساس
با بوسههایت پُرتبم کن
آویزهی مهر و، وفا را
آویزِ هر روز و، شبم کن
گاهی عشق، نه فریاد میخواهد نه قول و قرار.
گاهی فقط یک نگاه کافیست؛ نگاهی که بیصدا، هزار واژه را فریاد میزند.
من تو را در سکوت دوست دارم،
در لحظههایی که هیچکس نمیبیند،
در تپشهای آرام دلم،
در خیالم که شبها به جای خواب، نام تو را مرور میکند....
بهار باشد من تو دست در دست
در چمنزاری که می کند عطرش مست
نسیمی اید پریشان کند گیسوانم را
ببافی تار تار زلف و خرمن موهایم را
بوسه باران کنی هر دم گونه های سرخم را
زینت دهی با گلها زلف و گیسویم را
ب اغوش کشی باز با...
در دل بهار، جایی که گلهای سرخ و زرد در آغوش باد میرقصند، زندگی دوباره آغاز میشود. اینجا، میان سکوت گلها و هوای پر از عطر، قلبم دوباره زاده میشود. بهار، همان جاییست که عشق در هر لحظهای به شکوفه مینشیند.