شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
مرا ببر به همان نقطهی بینام و نشان
که حتی شراب هم، از یاد تو نمیکاهد
جایی که سکوت، صدای تو را زمزمه کند
و شب، با خاطرت، آرامتر شود
پاییــز شــد و مــن و تــو هم پای غزل
این حالِ خوشِ من و تو را نیست بدل
ای آنـکه برایـم همه جان هستی و بس
با بـودن تــوست لحظه هایم چو عسل
چه زیبـا سروِ رعـنایی تو ای عشق
به رنگ سـرخِ صهبایی تو ای عشق
نشــستی در دلــم تا صــبحِ محشر
شبیه خواب و رویایی تو ای عشق
ای کاش می شد سایه ی روی سرم باشی
درتنگنای زندگی مان در برم باشی
وقتی که دارم عاشقانه شعر می گویم
الهام شعرم، محتوای دفترم باشی
حالا که ایام جوانی رفته از دستم
مانند یک رؤیا کنارم، دلبرم باشی
تلخ است بی تو لحظه ها درموج تنهایی
پرواز کن...
،هیاهوی غریب ومبهمی پیچیده درجانم ،
پرم ازحس دلتنگی که نامش را نمیدانم
برایم قاصدک ازعشق آورده ست پیغامی
ومن گرم نگاهش این چنین مبهوت وحیرانم
تو ازحال خوش بودن برایم شعر میخوانی
ومن درحسرت شبهای بی تو سخت نالانم
تواتش،میزنی بر دل به آهنگ غزل هایت
ومن در اولین...
آرزوی تو مرا کشت که یارم باشی
همدل و همنفس این دل زارم باشی
نکشم پای ازاین ورطه اندوه برون
تا زمانی که توهم اهل دیارم باشی
من بخوانم غزل شوق در آغوش طرب
تو هم آن زخمه همان نغمه ی تارم باشی
بی قرار تو منم مست وخراب تو...
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو،بار دیگرتو
و تو به تنهایی، جهان منی..!
میخواهمت
که خواستنی تر ز هر کسی؛
کو واژهای
که سادهتر از این بیان کنم . . .
دلم بهانه ات را می گیرد..
و به وقت دلتنگی
پای دلم پیش اشعارم گیر ست
هر وقت سری به خط خطی های خود می زنم آشوب را میان سکوت واژه ها
احساس میکنم
بلوایی ست خفته در چیدمان جملاتم
که مرا به ستیز با افکارم میکشاند
آنسوی شعر تو...
شوق دیدار تو
شعلهایست در جانم
تپش قلبم
گواهیست
به عشق بیکرانم
نوازش موهایت
لحظهای از بهشت است
برایم
که آرام
جانم را
در آغوش خود میکشد
آغوش تو
پناهیست
به وسعت ابدیت
عاشقیام
هزار سال
با تو زنده میماند
وصالت
عطر شبهای
بیخوابی من است
و تو ای مخاطب...
اغراق نمیکنم که او دینم بود
در تلخیِ غم، شفای شیرینم بود
من پای دلش دخیل میبستم چون:
در صحنِ دلم حضرتِ مُرفینم بود ...
بـرخــیز که آغـــاز ترانه هستی
یارِ دلِ مـن تو بی بهانه هستی
ای آنکه جهانم شـده زیبا با تو
مفهوم قشنگ عاشـقانه هستی
ای کاش میشد سایه ی روی سرم باشی
درتنگنای زندگی تودر برم باشی
وقتی که من دارم برایت شعر میگویم
الهام شعرو محتوای دفترم باشی
حالا که ایام جوانی رفت از دستم
مانند خوابی خوش میان خاطرم باشی
زهراست بی تو لحظه های تلخ تنهایی
پرواز کن بامن که تو...
مثل همین چایی که لبریز،است ولب سوز است
گرم است آغوشت برایم مثل آن روز است
با تو تمام روزهایم تازه میگردد
از بس هوای بودنت همواره نوروز است
ای کاش چشمم شاهد خندیدنت باشد
وقتی که فصل خرم روئیدنت باشد
از شاخه ی احساس میچینم توراوقتی
ای سیب سرخ من زمان چیدنت باشد
تو میشوی پیدا میان هاله ای از ذهن
تا نیت چشمان حوا دیدنت باشد
عطر تو میپیچد میان دشتها وقتی
ایام ناب در هوا پیچیدنت...
تشنه ای منتظر معجزه ی بارانم
مثل گلدان ترک خورده لب ایوانم
بانگاه همه ی آینه ها درگیرم
ودر این بادیه عمریست که سرگردانم
گرچه عمری نشده قسمت من دیدن تو
قسمتم میشوی آخر وخودم میدانم
باز برگرد واز این غائله دریاب مرا
که ازین درد به لب میرسد آخر...
و اگر عشق نبود
هیچ کلاغی در
سپیدهدم صبح را نمیسرود
نسیم، سبزه زاران را
در آغوش نمی فشرد
و بر بال هر پرستو
آوایی از پرواز نبود
و اگر عشق نبود
مادران به دنیا نمیآمدند
خورشید بر آبیها نمیرویید
و در خانه هیچکسی
آفتاب نبود
و اگر عشق نبود...
خالی از عاطفه و
پر از خشم!
ای زیباترین واژه ی آرمیده در هر شعر من !بارانی که در زادگاه می بارد
فقط قطرات آب نیست،
نامه های عاشقان نفس های عاشقان
و اندوه شهرهایی ست
که هرگز شادی را نشناخته اند!
از خاموش بودنت بیزار شده ام
که دلم...
من چشامو بسته بودم
تا چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد:
دیوانه! من میبینمش..!
دلتنگی به وقت چشمانت،
لحظه ای مقدس، همچون تسبیحی در تاریکی که روح را به وصفِ ابدی میبرد.
چشمانت،
آینه ای از آفتابِ شب تابِ خلوت،
رازهای نهان را همچون نقشی از خوشنویسی زمان
بر بوم دل مینگارند؛
هر نگاه،
تشبیهی زلال به نوای فرشتگان
که در گوش جان پژواک...
چشمانت
مثل نسیم صبحگاهی
از لابهلای برگهای نازک بید میگذرد
و صدایت
روی موجهای آرام دریا
لالایی میخواند برای ماهیهای خسته
لبانت
رنگ انار ترکخوردهی پاییز است
وقتی که خورشید
با انگشتان طلاییاش
گونههای آسمان را نوازش میکند
و من
در امتداد نگاهت
مثل پرندهای گمشده
به سمت روشنایی پر...