سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
اغوا کردن ملت هرچه زودتر بهتر، تازگی ها یک قربانی بسیار نویدبخش در فرانکفورت سر راهم قرار گرفت. اسمش گوته است، یوهان ولفگانگ. تازه پنج سالش تمام شده اما از همین الان مثل طاووس مغرور است. زیر نظرش خواهم گرفت.از کتاب شرح حال گوته به سعی مفیستویادداشت های روزانه ی مفیستوفلسنوشته ی کریستیان موزرترجمه ی ناصر غیاثی...
«ما دانش آموزان، من و کراوس و شاخت و شیلینسکی و فوکس و پتر درازه و بقیه، در یک نقطه مشترکیم؛ در فقر و در وابستگی مطلق. حقیریم ما، حقیر تا سرحد بی لیاقتی. همه به هر کسی که یک مارک پول توجیبی داشته باشد، به چشم شاهزاده ای والامقام نگاه می کنند. ولخرجی های آدمی سیگاری مثل من ایجاد نگرانی می کند. همه ما لباس یک شکل می پوشیم. خُب این لباس فرم پوشیدن خوار و خفیفمان می کند و در عین حال ارتقایمان می دهد. ظاهر ما مثل برده هاست و این در ظاهر مایه ننگ است، ...
آدمها در تلویزیون و نیز در فیلم و ادبیات برای ما رنگینتر، باشکوهتر، درکناپذیرتر و کمتر از خود ما قابل فهم بهنظر میرسند. بههمین خاطر سعی میکنیم حرکات و شیوهٔ حرفزدن آنها را تقلید کنیم تا ما نیز اندکی رنگینتر، باشکوهتر و غافلگیرکنندهتر بشویم و با اینکار خودمان را جعل میکنیم و به نظر دیگران عادی میآییم، قابل معاوضه...