سه شنبه , ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
مسئله، ذهن و سرِ مردم است. سری که پُر است از بذرهای مفید. کاری کنید که این مغزها به بلوغ برسند، این بذرها جوانه بزنند._ویکتور هوگو_آخرین روز یک محکوم_ترجمه ی بنفشه فریس آبادی...
زمانی میفهمی عاشق شده ایکه می بینی دوست نداری بخوابیچون واقعیت،شیرین تر از رویاهایت شده است..._امیلی برونته_بلندی های بادگیر_ترجمه ی رضا رضایی...
شب از ظلمت تهی می گرددشاخه های فولادبازوان عابران را می خراشدتنها دودکش های غریبهآزاد و رها در خیابان پرسه می زنندخیابان هامعبر بی قراری مایندو ستارگان بخت ما در جوی خیابان غلتان اند....
آدمی به کودکی می ماند که لکه ای را می مالد می کوشد موذیانه ناپدیدش کند و آن گاه نگاه می کند لکه را بر دستانش دارد و بر صورت گریانش ..._ژان کوکتو _ترجمه مینا دارابی امین...
آیا فکر می کنید، چون من فقیر، ناشناخته، ساده و کوچک هستم، بی روح و بی قلب هستم؟ شما اشتباه می کنید! - من همان قدر روح دارم که شما دارید، - و همان قدر قلب! و اگر خداوند به من زیبایی و ثروت زیادی بخشیده بود، همان طور که برای شما سخت است از من جدا شوید، همان قدر برای من سخت است که از شما جدا شوم!شارلوت برونتی 📚 جین ایر...
«ما دانش آموزان، من و کراوس و شاخت و شیلینسکی و فوکس و پتر درازه و بقیه، در یک نقطه مشترکیم؛ در فقر و در وابستگی مطلق. حقیریم ما، حقیر تا سرحد بی لیاقتی. همه به هر کسی که یک مارک پول توجیبی داشته باشد، به چشم شاهزاده ای والامقام نگاه می کنند. ولخرجی های آدمی سیگاری مثل من ایجاد نگرانی می کند. همه ما لباس یک شکل می پوشیم. خُب این لباس فرم پوشیدن خوار و خفیفمان می کند و در عین حال ارتقایمان می دهد. ظاهر ما مثل برده هاست و این در ظاهر مایه ننگ است، ...