جمعه , ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دائم چهره را چرا با گیسوان می پوشانم و چرا از پس زلفانم هر چیز آرام و مهربار است و نورها، خواهرانه، از میان مشبک های طره یی بر من می تابد و هیچ چشمی، به شماتت، زخمی کاری بر گونه ام نمی زند.غزاله علیزاده /از کتابِ سفر ناگذشتنی...
آدم بی عشق ناقص است و نمی تواند چیزی کامل را خلق کند. نهایت چیزی که خلق می کند شبیه خودش ناقص است._ محمدرضا کاتب_بی ترسی...
قشنگ ؟چی دارین می گین؟ شگفت انگیزه، آنقدر شگفت انگیز که دیدنش باید ممنوع بشه.چشم هاش به لطافت ابریشم ؛دست هاش رنگ آبنوسه؛ نگاهش کافیه تا آدم محیط بهشتو مجسم کنه. صداش تارهای قلب آدمو می لرزونه. مگه زیباییش از این زیبایی هاست !خیال می کنی من دارم از یه زن معمولی حرف می زنم که میشه تو کوچه و خیابون بهش برخورد ؟زنی که کارمند بایگانی باشه یا تو اداره آتش نشانی می شینه به تلفن ها جواب میده؟ خیر،این زن از تو داستان های پریان بیرون اومده،باور کن...
احساس میکنم شور زندگی را از دست داده ام.دل مرده ام و چیزی نمی خواهم، دوست دارم بدانم چه شد که خوشبخت نشدم.خیلی دوست دارم بدانم اوضاع همه همین طور است؟یا چیزی بیش تر از این هم هست؟_برشی از کتاب نزدیکی_حنیف قریشی_ترجمه ی نیکی کریمی...
امشب،غمگین ترین شبِ زندگیِ من است،چون می خواهم بروم و قرار نیست برگردم.فردا صبح درست وقتی که زنم،که شش سال با او زندگی کرده ام،با دوچرخه اش برود سرِ کار و بچه های مان برای توپ بازی بروند پارک،خرت و پرت هایم را می ریزم تویِ ساک و از خانه می زنم بیرون.می خواهم بدون این که کسی من را ببیند با اتوبوس بروم..._برشی از کتاب نزدیکی_حنیف قریشی_ترجمه ی نیکی کریمی...
اما ازدواج یه نبرده،یه سفر غریب و هولناک،یه طبقه تو جهنم و در عین حال دلیلی برای زندگی.باید آماده ی هر چیزی باشی،نه فقط رابطه. برشی از کتاب نزدیکی حنیف قریشی ترجمه ی نیکی کریمی...
اگر یادت رفته،آقای عزیز،بگذار یادت بیندازم: من زنت هستممی دانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتی ات.می دانم خودت را به آن راه می زنی انگار که وجود ندارم و هیچ وقت وجود نداشته ام،چون که نمی خواهی وجهه آت جلو آدم های با کلاسی که باهاشان نشست و برخاست می کنی خراب شود.می دانم زندگی معمولی در نظرت احمقانه است،این که مجبور باشی سر وقت برای شام به خانه بیایی و ....._دومنیکو استارنونه_بخشی از کتاب بندها_مترجم ا...
«ما دانش آموزان، من و کراوس و شاخت و شیلینسکی و فوکس و پتر درازه و بقیه، در یک نقطه مشترکیم؛ در فقر و در وابستگی مطلق. حقیریم ما، حقیر تا سرحد بی لیاقتی. همه به هر کسی که یک مارک پول توجیبی داشته باشد، به چشم شاهزاده ای والامقام نگاه می کنند. ولخرجی های آدمی سیگاری مثل من ایجاد نگرانی می کند. همه ما لباس یک شکل می پوشیم. خُب این لباس فرم پوشیدن خوار و خفیفمان می کند و در عین حال ارتقایمان می دهد. ظاهر ما مثل برده هاست و این در ظاهر مایه ننگ است، ...