پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جاده هاتوطئه های پُر پیچ و خمی هستندکه مرا از شهری به شهری می کشندبا فریبِ دلرُبایِ چشمانِ تو...
لبخند میزنمو به هر چه نگاه میکنممیگذارم چشمانِ تو ببیند!دستانم را در دستان تو احساس میکنمو با پاهای تو قدم بر میدارم...هنوز خیلی چیزها هستکه آدمی برای آنکه بگویدشکلمه ای ندارد! توانی ندارد...مثل دوست داشتنت!من تنها می دانمکه عشقکه عشقِ تواز منآدمِ بهتری خواهد ساخت......
خواب در بستر چشمانِ تو دیدن دارد......
ای یار مَرا سیر نگاهم کن و بُگذاربا قَهوه ی چشمانِ تو گیرم دو سه فالی...!....