جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
مرا بازیچه ی خود ساخت چون موسی که دریا رافراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را...نسیم مست وقتی بوی گُل می داد حس کردمکه این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را!...خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم؟خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را... خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیستچه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را!...کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیستچرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟...نمی دانم چه نفرینی گریبانگی...
تنها گناه ما، طمع بخشش تو بودما را کرامت تو گنه کار کرده است......
من کجاو جرات بوسیدن لب های تو کجا…...
گفتم از قصّه ی عشقت گرهی باز شودبه پریشانی گیسوی تو سوگند نشد...!...
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟بگذار به دنبال تو خود را بکشانم...
در قنوتم ز خدا عقل طلب می کردم عشق اما خبر از گوشه ی محراب گرفت...
گر شور به دریا زدنت نیست از این پسبیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ !!!!...
از سایه ى سنگین تو من کمترم آیابگذار به دنبال تو خود را بکشانم...
بغض ِ فروخورده ام ، چگونه نگریم ؟ ...
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش ...چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟!...
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیستصخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم ...
تو سراب موج گندم ، تو شراب سیب داریتو سر فریب آری! تو سر فریب داریلب بی وفای او کی به تو شهد می چشاندچه توقعی است آخر ، که تو از طبیب داری...
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست....
همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام!عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست..! و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما...!...
در قلب من سراغ غم خویش را مگیرخاکسترِ گداخته را زیر و رو مکن...!...
ماهی عمر چه دید از سفر کوتاهش...
باز با گریه به آغوشِ تو برمی گردمچون غریبی که خودش را برساند به وطن...
خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشقهمچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست...
داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیستنور هرگز در شبِ ظلمت نمی گردد هلاک...
تا نبینی اشک های شمع از بی طاقتی ستدر دلم آتش به پا کردم ولی نگریستم !...
قفس گشودی ام و ”اختیار” بخشیدیهمین که از قفست پَر زدم زمین خوردم!...
یاد شیرین تو بر من زندگی راتلخ کرد...!...
تو را خدا به زمین هدیه داده، چون بارانکه آسمان و زمین را بهم بیامیزی......
در چشم دیگران منشین در کنار منما را در این مقایسه بی آبرو مکن...
دیدار ما تصور یک بی نهایت است..با یکدگر دو آینه را رو برو مکن!!...
چندیست از تو غافلم ای زندگی ببخشچنگی به دل نمیزنی این روز ها تو هم!!...
من به چشم تو گرفتارم و محتاج......
گر چه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال بوی گیسوی تو را می جویم از پیراهنَم...
قاصدک های پریشان را که با خود باد بردبا خودم گفتم مرا هم می توان از یاد بردای که می پرسی چرا نامی ز ما باقی نماندسیل وقتی خانه ای را برد از بنیاد بردعشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیستدر نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد بردشور شیرین تو را نازم که بعد از قرن هاهر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد بردجای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگرهر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برددر قمار دوستی جز رازداری شرط نیستهر که ...
ای نبخشوده گناه پدرم، آدم رابه گناهان نبخشوده قسم دلتنگم......
تَنِ من قایق لنگر زده در طوفان است ......
جز آه نمی آید از این قلب پر از درداینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است...
چشمتبه چشم ما و دلتپیش دیگریست ......
بی حرمتی ست پا نزدن بر بساط عقل وقتی که عشق این همه اصرار میکند...!...
ای عشق! چه در شرح تو جز عشق بگوییم؟در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی...
چای می نوشم ولی از اشک، فنجان پر شده ست.......
طوفان اگر. فرو بنشیند عجیب نیستپایان بی دلیل دویدن نشستن است ...
به لطفِ عشق، تمرین میکنم یکتاپرستی را !...
بر سفره ی نگاه تو اسراف جایز استصد بار دیده ایم ولی باز دیدنی ست......
ای پریشانی آرام کجایی ای مرگ؟در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست...
یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست....نفرین اگر تورا به تمام جهان دهم !...
ﺣﻠّﺎﺝ ﺷﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﮐﻔﺮﻡ ﺳﻮﮔﻨﺪ ؛ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ دﺍﺭ ﺯﺩﻧﺪ!...
هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه ماه در آب که همواره فروریختنی ست...
آخرین منزلِ ماکوچه ی سرگردانی است...!...
گناه کیست که من با توام تو با دگران...
به دنبال کسی جا مانده از پرواز میگردممگر بیدار سازد ، غافلی را غافلی دیگر...
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد......
عشق یعنی در میان صدهزاران مثنویبوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند...
ای گل گمان مبر به شب جشن می رویشاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند...
خبرداری که شهری روی لبخند تو شاعر شد ؟چرا اینگونه کافرگونه،بیرحمانه ،میخندی؟...