سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
شب سردی ست هوای چشم من بارانی ستتو در خوابی و شرح حال من پریشانی ستای ماه پیشانی ام بیا ببین ای دلبر بارانی امبی خبری از من و دل در پی سرگردانی ست...
چرا سرگردونی...؟!به راستی سرنوشت من چیست و در آینده چه بر من خواهد گذشت؟!با این ابهام و سرگردانی و بی خبری از حوادث و ترس از آینده چه کنم؟!دلبر روزهای سرگردانی من؛حالت خوب است؟!سرگردان است سَرَم؛ وقتی شانه ی تو نیست.هر چقدر می خواهی دیر کن من تا آمدنت بهار را تا تابستان معطل می کنمبه قولِ شاعری:\دیده را فایده آن است که دلبر بیند، وَر نبیند چه بُوَد فایده بینایی را\...
سرگردانی عجیبی ستماندن در دوراهی عشقتنه تاب رفتن دارمنه دلیلِ ماندنچون روحِ سرگردانم مُرده ام پیش از آنکه مُرده باشم....!به قلم شریفه محسنی \شیدا\ شاعر کتاب \غزل های شیدایی\...
سرگردانی من از آنجا آغاز شد که تو عطر نارنگی گرفتی.برگهای خزانت را که به شاخه های طردت وصله زده بودم، یکی یکی رها کردی .موهایت را شانه زدی .گیره ی فصل پنجم را بر گیسوانت نشاندی.خاموش شدی و در سکوتت موسیقی یکنواختی را زمزمه کردی که آشنا نبود.نشانی خانه ات را به آخرین ایستگاهِ ناکجا انتقال دادی و انگشتر زمرد انگشت اشاره ات را ، ناخواسته گم کردی.سرگردانی من، از نبودن تو در تمامی خیابانها و کوچه ها آغاز شد.از نبودن تو بر روی نیمکت های...
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیمبه خیابان شلوغی که نباید رفتیممی شنیدیم صدای قدمش را اماپیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیمزندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاکبه نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیمآخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی ستدر به در در پی گم کردن مقصد رفتیممرگ یک عمر به در کوفت که باید برویمدیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم ...
آخرین منزلِ ماکوچه ی سرگردانی است...!...
آخرین منزل ما کوچهی سرگردانی استدربهدر، در پی گم کردن مقصد رفتیم ....