پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هرگز نفرینت نمی کنمفقط می خواهم آنقدر سرو شومکه تو حتی نتوانی سایه مرادر آغوشت بگیری......
اهل نفرین نیستماما خدا لعنت کندآنکه با تو یکروز به محضر میرود...
نفرین به تو که با زیباترین نقاب به چهره دوست درآمدینفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کردنمی بخشمت …...
“ما چون دو دریچه روبروی همآگاه ز هر بگو مگوی همهر روز سلام و پرسش و خندههر روز قرار روز آیندهعمر آیینه بهشت اما آهبیش از شب و روز تیر و دی کوتاهاکنون دل من شکسته و خسته ستزیرا یکی از دریچه ها بسته ستنه مهر فسون نه ماه جادو کردنفرین به سفر که هرچه کرد او کردنفرین به سفر که هرچه کرد او کرد”...