سه شنبه , ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
شادی از تقویمم، بی تو رفت و بر نگشت انتظارت منو کشت، توی سالی که گذشت..._برشی از ترانه...
نمیدونم امروز جایی دعوتی یا کسی بهت هدیه میده یا نه، نمیدونم اولین نفری ام که بهت این روز رو تبریک گفته یا نه، حتی نمیدونم حالت خوب هست یا نیست چون نیستم که ببینم غم داری یا نه، نیستی تا بتونم مرحمی رو زخمت یا قوتی برای دلت بشم،خیلی وقته به این نتیجه رسیدم از پشت گوشی هیچ چیز رو نمیشه فهمید،نه عشق، نه نفرت، نه غم، نه شادی.! میدونم کجایی اما با این حال هنوز نمیدونم کجایی، فقط میدونم هیچوقت کنار من نبودی، برای هیچ مناسبتی؛خیلی سخته ندونستن،نبودن ...
نیمه شب میان قبرستان نرفته بودم رفتم به شوق دیدار مزارت نرفته بودم رفتم نخفته بودم، خفتم به روی سنگ مزارت به کنج خانه تنها نرفته بودم رفتمآرام بگریید یارم اینجا خفته است بیا ببینید که جانم اینجا خفته است...
عشق یعنی نرسیدن؟ اگر خورشید باشی...گفتی بی من، صاحب حال بهتری هستیگفتی حضور من وجودت را ذره ذره آب میکنداما من عاشقم، عاشق می تواند یارش را نابود کند؟پس می مانم پشت ابرها و آنهارا برای خوشحال کردن تو دعوت میکنم.می مانم تاتو مزه ی بقارا بیشتر حس کنی.ولی ای کاش می توانستم روی زیبایت را حتی از دور تماشا کنم،...ولی حیف که عشق، نگهداری از خنده های تورا خواستار است!:)...
بگذار ، آسمان گریه کند،اَبر بباردجانم به لب استاو بی خبر از منشب را ، بامآه و ستارهسپری کرد. آگرین یوسفی...
دلتنگیهمین پنجره استکه من بی هواچندین باربه کنارش می رومراهِ کناری را نگاه می کنمو یادم می آیدتو اصلاقرار نیستانگار از راه برسی...!👤 عادل دانتیسم...
آه از درد دوری...!نفس های عمیقم بیشتر شده...خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجرم اسم زیبای تو را فریاد می زنند.سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه هایم شوند.محبوب چشم آهویی من لبانم از دوری تو خشکیده مانند دریاچه ای که آبش خشک شده و ترک برداشته است و به شوره زاری تبدیل شده است.داخل چشمانم چشمه ای جاری شده و گاهی اوقات گونه هایم را به مدت طولانی آبیاری ...
بهار آمد و تو رفته ایای کاشای کاش بهار رفته بودو تو می آمدی...
دگر ز حالِ تو بی خبرم بیا که من بدونِ تو در خطرمببین شکسته در غمت بال و پرم ای دین من ،دنیای من، زیبای من..._برشی از ترانه...
پشت سرم چشمت گریه نکرد، رفتم...گریه نکردم و مثل یه مرد رفتمدستاتو ها کردم یخ نزنن بی منگذشتم از عشقت با دست سرد رفتمیادت نیاوردم دوباره چیزی روبهت نگفتم باز واسم عزیزی توپس دادمش بهت دار و نداری کههمیشه می خواستی به پام بریزی تودستمو ول کردی خیلی دل دل کردیاما من جدا نمی کنم تو از قلبم..._برشی از ترانه...
این روزها باران می ریزد...من هم با چشمهای ریخته، دنبال شما میگردمهمیشه، همین که می روید باران می گیرد....
بدترین قسمت از دلتنگی اونجاییِ که ندارمت، اما این دلِ بی پدر لَه لَه می زنه برای یکم دیدنت؛ برای کاشتنِ یه بوسه کوتاه، روی اون تَرقُوه ناز و دلبر.برای یک لحظه، فقط یک لحظه حس کردن اون آغوشِ تنگ و عاشقونه.برای دست های ظریف و سردت که همیشه بین دست های من گرم می شد.برای چشم هایی که هیچ وقت از دیدنشون سیر نشدم.برای شنیدن صدایی که بهترین ملودی و توی ذهنم حک کرد.برای لمسِ موهایی که نه به رنگِ طلا، بلکه خود طلا بود.برای شب ها و روزها و سال...
تموم سهمم از تو یک خاطره ستغبار تنهایی رو قلبم نشستمثل برگم تو دست بی رحم باداون که رفته دیگه هیچ وقت نمیادمن بعد از تو یه آدم دیگمحرفامو به آسمون میگمکی میدونه چه روزایی رو دیدم..._برشی از ترانه...
عابری رد شدعطری در هوا پیچیدمن ماندمُو خاطره ایکه دیگر نیست. آگرین یوسفی...
تا تو بودی زندگی سرشار از لطف و صفا بوداین دل دیوونه با مهر و وفایت آشنا بودگر چه بی تو زندگی آهنگ زیبایی نداردمیروم چون عشق من در قلب تو جایی نداردمیروم چون عشق من در قلب تو جایی نداردشورو حالی دارم امشب به چه حالی دارم امشب..._برشی از ترانه عاشقانه غمگین...
می دانم که دیگر دیدن تو ممکن نیست!!می فهم که این تقدیر روزگار من بود که تو نداشتم باشم هنگام وداع با قبر تو لبخند میزنم و با تو خداحافظی می کنم با زخم کهنه ای که بر دلم نشسته است محبوب آسمانی من، نگرانم نباش من خوبم فقط در اینجا بغضی دارم و سوزشی در گلویم هست و آه حسرتی از دلآری هنوز بعد تو زنده ام و بی تو نفس میکشم، خودم را نگه داشتم ولی چیزی درونم ویران است💔...
خانه مان به همان شکل مانده هنوز همان عطری دارند که عاشقانه میخوانند هنوز تمام خاطراتت با من همخانه هستند همینکه مات می مانم از خاطرم می گذری هزار بار در این خانه می میرم چرا که تمام خاطراتت در این خانه منزل گزیده اند یکبار به یاد دارم اینجا نشستیم و آنجا چندین بار در اینجا خوابیدیم و اینجا باهم شام خوردیماینجا به تو توجه کردم دوباره چند سطر برات می نویسم...
هر چه رنگ بر تن کنم بی فایده است عاقبت رنگ غم رسوایم می کند 💔...
ای بی خبر از حال بیمارم رفتی و خود را به که بسپارم !باور نکردی حرف قلبم را آرام جانم دوستت دارم…دردت به قلب و روح و جانم زد عشقت فقط زخم زبانم زدجانم تو بودی زندگی برد آخر تو را برد و به جانم زد…جانم تو بودی زندگی برد آخر تو را برد و به جانم زدتو رفتی که شد روزگارم سیاه !!منم آن که ماند منتظر چشم به راه…_برشی از ترانه...
امشبی که آمده بودی به خواب منمن از غم فراق تو خوابم نبرده بود....
قالَ عَلِىٌّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ:اَلدَّهْرُ مُوَکَّلٌ بِتَشْتیتِ الاُْلاّفِ، إِنَّ اَلدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لاَ تُخْطِی سِهَامُهُ وَ لاَ تُؤْسِی جِرَاحُهُ یَرْمِی، إِنَّ اَلزَّمَانَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْبَابِروزگار مأمور گشته به جدا و پراکنده کردن کسانی که عشق/ٱنس و ألفتی باهم داشتند، به راستى که روزگار کمان خود را(برای جدایی) چله کرده و با تیر آماده ساخته، تیرهایش خطا نمی رود، و جراحت هایش (از داغ فراق) مداوا نمی شود، همانا روزگار جدا کننده ع...
ای عشق من!خوب می دانم که زمستان برود بهار خواهد آمد،اما تو بگو مرا،وفتی تو نباشی،آمدن بهار به چه شبیه است؟!شعر: لقمان لکبرگردان: زانا کوردستانی...
برو، دلت برام نسوزهتو گریه نکنتحملشو ندارمگریه نکن عزیزم،من نمی تونم تحمل کنمبگیر این قلبم برای تو باشهقلبم پیش خودم باشه نمی تونم زندگی کنم!_برشی از برگردان ترانه ترکی...
هنوز من یادم نرفته چند سالو چند وقتهدور شدی از دنیام باورشم سختهاین عشق تنها یادگار دیروزو الانهشاید نفهمی تو تا پیری باهامههنوز قلبم برات میره شبام نفس گیرهچاره ای نیست بی تو این زندگی میره..._برشی از ترانه...
گفت: از دلتنگی بگو گفتم: دلتنگی یعنی صدای محبوبت را بشنوی روی برگردانی و کسی آنجا نباشد....
بعضی وقتا که دلم تنگ میشهوقتایی که از خودم بیزارمبه هوای یکم قدم زدنچتر تنهاییمو برمیدارممیزنم دل به دل خیابونا زیر بارونی که نم نم میزنهجای خالیه تو هم حس میشه این هوا هوایه با تو بودنهیه نفر دلش میخواد تو این هوا خودشو جا کنه زیر چتر توکی از این کوچه گذشتی که هنوزمونده تو هوای کوچه عطر تو..._برشی از ترانه...
مو براش دریا شدم او با برکه میپرید!مو براش فردا شدم؛ به گذشته میرسید…مو یه دنیا آرزو او جلو پاشو میدید…صاف بودم عین دشت؛ ولی بام صادق نشد!مو براش عشق شدم؛ ولی بام عاشق نشدغرق عشقش میشدم؛ یک دفعه قایق نشد…آی مترسک! چشاتو واکن گندماتو دزدین…آی مترسک؛ سر و صدا کن که کلاغا رسیدن!..._برشی از ترانه...
بسه برگرد من واسه تو عمرمو جنگیدم مرگمو با چشم خودم دیدمهرچی که هست تاوانشو میدمبسه برگرد من جون ندارم واسه ی این درد رفتن تو پشتمو خالی کرداز عمر من کم کن ولی برگرد..._برشی از ترانه...
برگای زرد منو یاد تو میندازن چه زود رسید پاییز ،بازم اما این بار تو مال من، نیستیروزا دارن آروم آروم سرد میشن غروبا دلگیر ترنهمه دنیا بهم میگن ،نیستی!تو راحت از عشقم، گذشتی و بازم من آرزوم اینه برگردی پیشمهمیشه تو ذهنم میمونی اما من ،تو خاطرات تو... کم کمگم میشم...کم کمگم میشم ..._برشی از ترانه...
انگشتت را به صورتم بکش،بسان قطره ی بارانی که از زیر چشم هابه روی گونه هایم شره می کند...بگذار باور کنم این عصر بارانی رادر کنارت...علیرضا سکاکی...
از این خیابونا هر وقت رد میشمدیوونه تر میشم بی حد و اندازه! باور کن، این روزا هر چی که میبینم فکر منو داره یاد تو میندازههر چی که میبینم فکر منو داره یاد تو میندازهانگار قدمام به این خیابونا وقتی که تو نیستی بدجوری وابسته ست! انقدر که با فکرت، قدم زدم اینجاحتی خیابونم از قدمام خسته ست! تو این پیاده رو؛ بینِ همین مردم با اشتباه اما ،خیلی تورو دیدم! این که چرا نیستی؟ من این سوالو از هرکس که میدیدم، صد بار پرسیدم! وقتی حوا...
دیوانه !مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی این عشق شد زندان من این درد شد درمان من رویای تو پایان ندارد قلبم بلند پرواز شد از چشم تو آغاز شد ترسی از این طوفان ندارد...-برشی از ترانه...
تا قیامت شکر میکنم پروردگار خویش را آه، گر من باز بینم روی یار خویش را 🖤...
گران بود دل بستن به کسی کهارزان فروخت دل مارافرو پاشید و له کرد هرچند زنده کرده بود مارابا خیال تخت در خیالش زیستن کردمدر سرم زلف بلندش را ریستن کردمبه دور از هرچه تمنا بودهرچه زاری و تقاضا بودرفت و ویران نشینم کردیک تنه تنها و غریبم کردl0tfii...
در جستجوی تو،همچون پروانه، به پرواز در می آیمو خودم را می گویم: شاید همچون گلی در باغچه ای بیابمت.جایی نمانده که برای یافتنت نگشته باشم و نیافتنت، زخمی بر روح و جان من نشده باشد! برگ برگ درختان را می بوسم به این امید که اثری از تو بر آنها نشسته باشد!دست آخر، وقتی از جستجویت دست برداشتم که بلبلی نحیف و لاغر یافتم که در آشیانه اش جان سپرده بود با اشک های پاکم غسلش دادم،چونکه یقین داشتم، در فراق تو جان سپرده...شعر:...
عجب تناقضیروزیکه بعد سالها آمدی گفتی بهانه ش گذشته بود واما همان هم شد دلیل رفتنت! تو که گفتی دلیل آمدنت خاطرات خوش گذشته بود پس چه شد که نیامده عزم رفتن کردی به بهانه مرور شدن خاطرات درد آور آنسالها...!؟مهربان دلیل به هم نرسیدنمان تقدیر بود یا بیماری هوس زود گذر که انگار در تو درمان نشده حتی بعد سالها....
ای دست نیافتنی!!!دوست دارم وقتی بعد سالها میبینمتروی بوم نقاشی ماندنت درلحظه رنگ عشق بزنم؛ بگذار لااقل دلخوش باشم به تصویری ماندگار از کور سوی امید..!وقتی تصویرت را مقابلم دارم بگذار دوست داشتنت را نقاشی کنم...چون با تصویر ذهنی م نقاشی نبودنت را خوب بلد بکشم با رنگ درد.✍️ رضا کهنسال آستانی...
سالهاست وجودم را به سبزه خیالت گره زدم . بدون تو عیدی نداشتم که (۱۳) سیزدهی به آبَ ش دهم...!؟✍️رضا کهنسال آستانی...
باران ِگریه ی یادت، امسال، باغ خیالم را پُر محصول کرد از خوشه های فراوانِ آویزانِ انگورِ دفترِ نگاشته ام گرفته، که نمانده مستم میکند شرابش،؛ تا میوه های کالی که هیچوقت انگارنخواهند رسید! و انار خاطراتت که امسال فقط قرار است خون به جگر من کند، با دانه های اندازه تسبیحی که ساخته شده برای ذکر یادت. و امان از شاید های من که کاشتم ودر نیامد!!! ..........✍️رضا کهنسال آستانی...
چشمهایم پائیز برگ ریزان محبت را به تماشا نشستدلتنگی هایم زمستان زیر سنگینی برف سکوت به سوگ نشستمخاطب فصلهایم چه بگویم از اشکهایم وعشقی که در انتظار حلول بهار جان دادخدا تابستان یادت را برایم به خیر کند .✍️رضا کهنسال آستانی...
از صبح آن شبی که رفتی و گُمَت کرده ام باران واژه ها را خودکارم روی آسمان دفتر خاطراتم می گریاند؛ ومن همچنان پشت رنگین کمان پس از باران واژهایم دنبال تو میگردم...✍️رضا کهنسال آستانی...
هرگز مرا نخواهد دیدو هیچگاه دستانم به نوازشِ چین و شکنهای صورتش نخواهد رسید.نامم را نخواهد دانست. و با قلب به آتش نشسته ام غریبه خواهد ماند. و هیچ زمانی بوسه ی بی نوای من، از مبدا لبانم به سوی چشمانش، به مقصد نخواهد رسید.- زینب ملائی فر...
دیگر مگر به خواب ببینداین مردم نجیب راجهانی که بی توارزش تماشا نداشتو من چه عاشقانهولی بیهوده فرسودمنگاهم را......
از نجف الاشرف که سمت مشایه رفتم دلم پیشت ماند چه سخت است فراقی که هیچ دیداری ندارد....
پایان را میدانستیم اما آغاز کردیم مثل رفتن زیر باران بدون چتر و رقصیدن و چرخیدن در هیاهوی قطرات و خیس شدن با عشق با آنکه میدانیم پایانش تب و درد استمثل نوشیدن قهوه که بدجور دلچسب میشود اما تلخی اش ماندگار آری آخر قصه ما از ابتدا پیدا بوداما ادامه دادیم به عشقمسیری که احساست ته کشید و حالبا بهانه های منطقی فلسفه میبافی برای پایانآغاز بی من مبارکت باد تو میروی به سوی خود و من شروع یک غم بلند عاشق...
وقتی تو را از دست دادم،تازه فهمیدم که قرار نیست خدا فقط در آن دنیا جهنم را بر آدمی آشکار سازد...شاعر: نظیر تنها مترجم: زانا کوردستانی...
می گویند: خدا، فقط یکبار آدمی را به جهنم می اندازد،اکنون که از دست دادنت را به یاد می آورم،تمام غم و هم آن دنیا را فراموش می کنم.شاعر: نظیر تنها مترجم: زانا کوردستانی...
امشب مرا بایک نظر دیدیبا سینه ریزی از ستاره✨با هدیه ای از جانبِ ماه🌜هرچند چشمانت به من بود؛اما تو زیور را ندیدی⭐انگار احساسِ مرا از یاد بُردیمن قسمتی از خاطرت بودمجا مانده در فصلِ گذشته🍂حالا تورا امشب دیدم،اما تو عشقم را ندیدی💔؛یک صاعقه ایکاش میزد⚡تا فاصله از بین می رفت؛💕 آنگاه من چون ماه🌜آنگاه تو مثلِ ستاره⭐مانندِ گردن با گلوبندتو با منُ و من با تو ما می شد💞سپیده اسدیمهربان...
کاش پیراهنت بودمهمیشه آغشته به بوی تنت......
در خدا حافظی ات هر چه بلا بود رسیدمرغ خوشبخت من از لانه ی تقدیر پریدزندگی دار عذاب است و نمی دانستم...دل در این دار چرا بسته ام و با چه امید؟!از همان روز که رفتی ز برم فهمیدم...باید از هر چه امید است دگر دست کشیدقحطی مهر و وفا گشته در این دور و زماندل مگر غیر جفا از بر دلدار چه دید...؟!تو خود از لانه ی من پر بکشیدی هیهات...چشم من در پی تو هرشب و هر روز دویدتو که در حدّ خدا بودی و من بنده ی تودست تقدیر خدا ، رشته ی ...