متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
فرقی ندارد...
کجای جهان ایستاده ای!
من در خیالم با تو
از تمام مرزها گذشته ام.
ایستاده ام....
روبه روی آسمان
مغرورتر از همیشه!
او از ماهش می گوید،
من از چشم های تو
من دلیل اشک هایم را نمی دانم!
اما میدانم اگر....
تو در آغوشم بگیری، خوب میشوم.
پشت چراغ قرمز
صبح و زندگی ایستاده ام
پلکی بر هم بزن
چشم باز کن
بتاب به زندگی ام
تا تو نباشی این چراغ لعنتی سبز نمی شود .
داشتم به آسمان نگاه می کردم
هاله ای از ماه هنوز پیدا بود
جویای حالش شدم
در نهایت عشق
لب به سخن گشود و گفت
ببخشید آقا
دل کندن از ماه شما آسان نیست.
حادثه سرزده
بی خبر بود و خیالش به دلم سر می زد
توی چشمان فروخفته ی من پر می زد
وقتی از عرض خیابان به ادا رد می شد
طعنه بر قامت زیبای صنوبر می زد
مثل یک حادثه سرزده از خلوت شهر
می رسید و وسط خاطره ها در...
من که اکنون نفسم با نفست درگیر است
دلم از هرچه بجز روی لطیفت سیر است
عمر من رفت و جوانی به سرآمد اما
باز در دشت غمت چشم تو دامنگیر است
صبر را گرچه به تقویم و زمان میبندم
دل به دریا بزن امروز، که فردا دیر است
وطنت...
نور ماه از رخ زیبا و دلارام تو نیست؟
چرخ با گردش خود در پی احرام تو نیست؟
رشد آمار مجانین و مجانین خانه
تو بگو زیر سر خنده آرام تو نیست؟
همه مردم به تماشای پریشان شدنم
ای پری! زلف پریشان شدهات رام تو نیست؟
قد موزون تو بس...
من چیزی از عشغ نمی دانم
حتی فکر کنم اشتباه نوشته ام
بگذریم
تنها چیزی که میدانم
این است
در جغرافیای قلبم
در سرزمین فکرم
فقط و فقط دائما
تو در حال طلوع هستی .
اینبار
صدایش زدم
نه یک بار سه بار
و هر بار گفت بله
و نمیدانست
جانم که می گفت
هزار جان در من
می رویید
اینبار جانم بی جان شد.
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
از دور صدای بوقِ جنگِ دشمن
ماشینِ عروس و بغضِ بیهم بودن
«خوشبخت» به رسمِ شکل؛ آن نامرد و
تندیسِ «چگونه باختن» یعنی من ...
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
خنـבیـבے و בر کنج همان گونـہ ے چالت،
בل ما سخت افـتاב و شکست.
دریای نگاه اوست لبریز سحر
از آینه هاست چشم او گویاتر
با سوزنِ آه ،دم به دم می دوزد
پیراهنِ پاره ی دلم را،مادر.
جانِ من خالی نباشد از تو، حتی نیم نفسی،
عطرِ یادت برون میآید از سینه، با هر نفسی!
ای که بودی ذوقِ جان و دلارامِ دلم،
بعد از تو مرگ باشد امید و آرامِ دلم!
از دردِ فراغت تا عمق جانم ترک برداشته است،
مــن هــمان چیـنی بنــدزدهام کـه مَــثَلِ دورانـم!
پاییز بود و نمِنمِ باران
همان نیمکت چوبیِ
خیس شده،
میزبان اولین دیدارمان
باد
خاطراتمان را در گوشِ دشتی تنها
زمزمه میکرد
برگِ درختان
غزلِ دوست داشتن را
در خیالِ دور دستها میسرودند
و من
در مه غلیظِ رویاها
با چشمهایی پر از حرف
تجسم کردم
اولین نگاهت را…!