متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
اگر تقدیرم بر ویرانی ست،
کاش تصویرت
در ترک های دلم
خاکی نشود..
هر شب،
لب برکه را می بوسد
بید مجنونی که عاشق ماه شده است..
گفت
همه چی تمام شد،
اما زمان
بی اعتنا
فصل ها را از آستین سالها تکاند
باران
هنوز هم
قصه ناتمامش را
روی پنجره یاد ها می نویسد
و عشق
این آتش همیشه بیقرار
وقتی تندباد سرنوشت
از سرزمینمان عبور کرد
نه تنها خاکستر نشد
که از هر آه
هیزمی...
بوی تنت در خیابان پیچید،
مرا به عقب کشاند،
به روزهایی که هنوز تو بودی،
و جهان دوباره زنده شد.
بوی تنت،
مثل یادآوری روزهایی که هنوز نرفتهاند.
به تار موهایت قسم...
که هر بار روی پیشانیات میلغزند،
تمام جهان در من فرو میریزد.
بوی باران که میآید، انگار نامت دوباره در دلم زنده میشود.
نه تویی، نه آن روزها… اما هنوز چیزی در من تپش میکند.
لبهای تو بهترین جایگاه است،
برای بوسه هایی از جنس دلتنگی.
دنبال بهانه میگشتم برای زندگی،
تا اینکه چشمان تو را دیدم.
چشمان تو بهترین بهانه است برای زندگی کردن.
مرا بشنو؛
آنگاه که آوای گرم عاشقانه های معین در گوشت می پیچد"
و مدام دکمه تکرار را می زنی..
وقتی که صدای مرغان عشقِ باغ،
دوستت دارم های مرا در گوشت زمزمه می کنند.
مرا بشنو؛
با شنیدن اولین جانمی که در پاسخ صدای نامم دادم "
آخرین بارش...
بعضی داستانا از اونجا شروع میشن که دو نفر، هر کدوم از مسیر سختی رد شدن
رابطههای قبلی شکست خورده، دلهای خسته، آدمهایی که به ظاهر میخواستن دوباره خوشبختی رو بسازن.
همه چیز پر از رنگ و نور بود.
عشق، خنده، عکسهای عاشقانه، تعریفهای بیپایان از نیمهی گمشده
اما یه...
نمی توان
حتی از رویای بودن با تو گذشت
تویی که
قلبم به اشتیاق آمدنت می تپد
عاشقانه هایم را بخوان
بگذار
در آرزوی داشتنت
شکوفا شوند
وچشم به راه پرستوهایی باشند
که خبر آمدنت را برایم می آوردند
هوای تو بوی سیب دارد،
میوزد با نسیمِ خاطرهها،
و من در همین جمعههای بیقرار،
تا همیشه در انتظار تو میمانم.
به دکمههای پیراهنت قسم...
که هرچه در آن تن است،
حق من است...
سپیده که سر زد،
کوچهها از عطر تو خالی بودند
و من، در ازدحام روز
هنوز با باد سخن میگفتم...
بیتو،
من برکهای سردم
که سکوت بر سطحش
برگهای زرد را نقاشی کرده است.
اشکها با یاد تو در سینهام دریا شدند
خاطراتت در دلم چون شعلهها برپا شدند
خوابم زخمی است
خجالت روی شانههایم میافتد
و بوی تو، سرد و نرم، در رگهایم میچرخد
زیر چتر تنهایی
باران را قدم میزنم
بیآن که دفتر خاطراتت تکان بخورد
و من
در میان سکوت
و فاصلهها
به دنبال واژهای میگردم
که دوباره
دستها و بدنهایمان را
به یکدیگر پیوند دهد
کمی مَرام چَرخ کُن
برای ابتکار های رفتنت
که قلبِ لَنگ پایِ من
نمیرد از اذانِ لَخته لخته ی
هَوار های رفتنت
کمی سُکوت جور کن
در اوج انتقام اُمّتِ بهانه ها
فقط نگاه کن که خوش نشسته ای
میان اولین عیادت از گلوله و کمانه ها
کمی یَواش تر...
سهم من از تو و دنیات.
فقط حسرت دیدارت بود.
تو نقطهای در نقشهی وجودم،
و من مسیری بیپایان…
که به هیچ جا نمیرسد.