چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
اگر دل پای بست تو نمی بودمرا سر بر سر زانو نمی بود...
ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیمامید ز هر کس که بریدیم ، بریدیمدل نیست کبوتر که چو برخواست نشینداز گوشه ی بامی که پریدیم ، پریدیمرم دادن صید خود از آغاز غلط بودحالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم...
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو رابا اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را...
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می کنمزهر خند است این که پنداری تبسم می کنم...
رم دادن صید خود از آغاز غلط بودحالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم...
من صید دیگری نشوم وحشی تواماما تو هم برون مرو از صیدگاه من...
به کَنعانَم مَبر ای بَخت، مَن یوسف نِمیخواهَم......ببَر آنجا که کویِ اوست، در زندان وچاهَم کُن.....
همی ترسم که ای جان جهانمنیایی ور رود بر باد جانم ......
ما چون ز دری پای کشیدیم ،کشیدیمامید ز هر کس که بریدیم ، بریدیمدل نیست کبوتر که چو برخاست نشینداز گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم...
شرح این قصه’ جانسوز نگفتن تا کی ؟سوختم ، سوختم این راز نهفتن تا کی ؟...
گر چه دوری می کنم، بی صبر و آرامم هنوزمی نمایم اینچنین وحشی ، ولی رامم هنوز...
در ماندهام به دردِ دلِ بی علاجِ خویش......
صد فصلبهار آید وبیرون ننهم گامترسمکه بیایی تو ودر خانه نباشم........