متن شاعرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعرانه
از نغمه ی مرغان خوش آواز بگو
از یاســمن و یـاس و گل نـاز بگو
امــروز که خندیده گل ســرخ بیا
از آمــدن و مـــانـدن و آغــاز بگو
بیمحابا در عمق نگاهت غرق شدم
بدون هیچ تلاشی
شاید آنجا
موعود لحظههای من است
نه نامی خواستم
نه نشانی
تنها سکوتی مرا برد
تا آستان لبخندت،
که در آن
زمان از تن میافتد
من بودم
و تپش روشن دستهایی
که نمیدانستم
از کجای جهان آمدهاند
تا من را
باور...
تو همان تعریفی از «دختر» ی
که هزار واژه کم میآورد برای توصیفش؛
هم صدا داری، و هم صدا میشوی...
در چهرهات آرامشیست که هیچ لنزی قادر به ثبتش نیست و در لبخندت، نجاتیست که میتواند جهان یک مرد را از نو معنا کند…
با آوایی از جنس واژههای نجیب......
خدانگهدار :
عشق نباید باقلبم
اینجوری تامی کردی
یه دنیاغم ودردُ
تو قلبم جامی کردی
مَنی که تنهاازتو
تو قصّه هاشنیدم
فقط خداشاهده
چه دردایی کشیدم
شاهده که چن ساله
گرفتار تو شدم
حالَم بَدِه ، خسته ام
هِی می ریزم تو خودم
آرزومه دوباره
برگردم به گذشته
وای همون...
دلم از عاشقی سیر است ولله
از این دیوانگی پیر است ولله
از این با شوق لیلا زنده ماندن
مرا مجنون شدن دیر است ولله
دل بی صاحبم راهی ندارد
که این دیوانه دل شیر است ولله
چنان دنیا پر کاهی شده که
زمان از زندگی سیر است ولله
گهی...
به آغوشم کشیدی ناگهان، جان از قفس افتاد
قلم با دیدنت دیوانه شد، شعرم به رقص افتاد
🍃 𝓑𝓪 𝓷𝓰𝓱𝓪𝓶𝓮-𝔂𝓮 𝓭𝓮𝓵-e 𝓑𝓮𝓱𝔃𝓪𝓭 𝓖𝓱𝓪𝓭𝓲𝓻𝓲🍃
دارد دلــم دوباره خــــیال و هــوای تو
دلتــنـگ و بـی قـرارِ غــزل با صدای تو
خشــکیده اسـت بـوته ی گلهـای رازقی
بی تو قسم به جام می و هـم خدای تو
دارم دلی که پـر شده از حــس عاشقی
پر ســــوز نـاله های نـی و هـم نوای تو
رفتی و...
رنگ چشمم گر تو باشی، ارغوانی میشود
حال و روزم بی تو، گویی ناگهانی میشود
چشمهایم خیره میمانند بر در، بیدلیل
انتظارت، دلنواز و نردبانی میشود
اشکها بیمهریات را از نگاهم میبرند
لیک یادت در دلم، حکم خزانی میشود
عشق، دیواریست از موجی پریشان و لطیف
هر که محکم ایستد،...
چشمِ تو دریایِ احساسِ ناب،
چشمِ من، خون گریست از التهاب.
خندهات، آرامشی در جانِ شب،
سایهات افتاد بر دل، بیجواب.
رفتی و شبهای من بیصبح شد،
سینهام لبریزِ آه و اضطراب.
عطرِ تو، پیچید در رؤیای دور،
نامِ تو آمد به لب، بیاجتناب.
ساهر از شوقِ تو آتشخانه شد،...
او زن بود...
نه بافتهای از تار و پودِ ناز...
بلکه تنی که لباسش، بندِ تبعیض بود
و زخمهایش...
برگههای امضاشدهی جامعهای که
تنِ زن را ملکِ خاموشی میخواست.
سینههایش، نه مظهر زنانگی،
که میدان مینِ نگاههای قضاوتگر شده بودند...
و سیم خاردار،
فقط لباس نبود...
قابِ قانونِ نانوشتهای بود...
"ماه دهم"
بعضی نامها توی تقویم نیستند...
نه فروردیناند، نه مهر، نه دی...
آنها جایی میانِ خیال و واقعیت متولد میشوند.
در حوالیِ یک شبِ خسته، جایی که سکوتْ صبور است
و دل، بیدلیل تنگ...
«ماه دهم» همینجاست؛
ماهی که تاریخ ندارد اما همیشه حاضر است
نه آغاز دارد، نه...
صبح است و دلم پر از هوایِ عشق است
چون بلبـــلکان پر از نوایِ عــــشق است
سرشارِ غـــزل هســـتم و دل، کوکِ غزل
این کوکِ دل و غزل ، عطایِ عشق است
چه جوری ذهنمُ از
خاطره هات پاک کنم
کاشکی میشد قلبمُ
پای چشمات خاک کنم
دلم خراب عشقه
بی تو آباد نمیشه
تورفتی و واسۂ
مُردن آماده میشه 😭😭😭
به امید دیدار
در این روزها ، بیشتر از قبل عاشق تهران شدم.
شهری که این روزها مرا بیاد نخل های سوخته جنوب کشور در دوران دفاع مقدس می اندازد.
امشب، وقتی تصویر خانههایی را که مردم ترکشان کرده بودند و نمیدانستند وقتی برمیگردند سر جایش هست یا نه، دیدم......
از دست و پا جمعکردنِ چشمها
از اسمش
از زندگیِ چندشآور
دیگر سیر است سوسک
حالا که از دستِ حادثه
به پشت افتاده
دست و پا نمیزند
دست و پا نمیزند جای آسمان و زمین را
عوض کند
اگرچه می رَوَد از آسمان،ولی جلد است
دوباره بر می گردد کبوتر خورشید.
شکسته،کشتیِ بی بادبانِ دل،امّا-
-رسانده است خودش را به بندرِخورشید
مانند اَبر، بُـــرده مرا باد با خودش
تا انتهای کوچه ی باران، قــدم قــدم
عشق،
رودی است که در جان جاریست
بیپروا
بیساحل
بینهایت...
چشمانت فانوس شبهای تارم
لبخندت مرهم دل بیقرارم
دستانت،
آشیانهای برای تمام زخمهایم...
تو را با دل
با آغوش
با هر قطرهی اشک
با هر واژهی شاعرانه
میخوانم...
باد اگر نامت را ببرد
گل اگر از عطرت بگوید
زمین اگر...
سیاهی چشمانت،
شبی بیانتهاست که ستارگان در آن خاموش شدهاند،
پناهگاهی از رازها، عبور سکوت از مرزهای ناپیدا.
در ژرفای آن، رؤیاها لانه میکنند،
ماه سرگردان، در بازتاب نگاهت گم میشود،
و من، مسافری بیقرار،
که هر بار در ظلمتش سقوط میکنم،
و باز،
شاعرانه برخاسته از وهمی جاودانه...
✍ عطشِ عریانی
@bzahakimi
هیچ میدانی؟
تو که باشی
چسبناکست؛ بسی
بستری که در آن
حسّ خیس و
حالِ خاصّ زنانگیام
فوران میکند از:
عطشِ عریانی...
با دلم میمانی؟
"عطر حضور"
هر نسیم که عبور میکند،
رایحهی دستانت را با خود میآورد،
و من، میان لحظهها گم میشوم،
در خاطرهای که هنوز نرفتهای...
درآسمان خیالت دوباره
بال زدم
دوباره باغمتو دست بر
جدال زدم
شکوفه کردگمانت دوباره
درشب شعر
درآسمان غزل ماه را
مثال زدم
نشان پنجه ی دستم به
روی سرپیداست
چنانکه درغمتو روزو ماه و
سال زدم
رقیب،دست به دست توبود
خنده کنان
ومن به جمع رفیقان دم از
ملال زدم