
حمید سالاری
پوچ و تهی بود از اول تا آخر....
نفس من که بماند نفس خودکار گرفت
یا بیا یا که بمان این دل بیمار گرفت
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیدهای بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشترست
گفت آن شهری که در وی دلبرست
هرکجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخیاط
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جنتست ارچه که باشد قعر چاه
ای پریزاد ،پری رو ،ماه زیبای دلم
ای پرستوی مهاجر تو بنشین کنج دلم
من در این دام بلا گشت سپید موی سرم
تو بخند تا که شود شاد دلم تا ابد
از تو دل کندم که تمرین شکیبایی کنم
تا خودم را تشنه روزی که میآیی کنم
آبرویی را که کمکم جمع کردم حاضرم
روز دیدار تو یکجا خرج رسوایی کنم
فروپاشی، بیرمقی، بیاحساسی، حسی تهی و پوچی، لبخندی سرد بر پیکر بیجانم
انگار تمام کلمات در مقابل وصف دلتنگی ام نسبت به تو صف کشیدهاند و هیچگاه نمیتوانم به آرامش برسم...
آری این ارث بیرحمانه تو به من است...
دلتنگ تا ابد...
چقدر طول میکشد که انسانها بفهمند،
روزهایی بر آدمیزاد میگذرد که حتی
سر تکان دادن هم برای او دشوار میآید...
به قول بزرگی که می گوید:
درد دارد
وقتی ساعتها مینشینی
و به حرفایی که هیچ وقت
قرار نیست بگویی
فکر میکنی...!!!
تاوان حرف هایی که نمی توانیم بزنیم...
موهای سفیدی ست
که لابلای موهایمان داریم...
ولی به همه می گوییم ارثیست ...!!
تو با چشم هایت مرا بوسیدی نیازی به لب هایت نبود!
آدم زنده به محبت نیاز دارد
و مرده به فاتحه...
ولی ما جماعت برعکسیم!
برای مرده گل میبریم و فاتحهی
زندگی بعضیها را میخوانیم..
از یک چیز مطمئنم:
من هر جا واسه هر کی ،هر کاری کردم دلی کردم!
با اینکه میدونستم چوبشو میخورم
اما بازم به دلم نگاه کردم
سکوت نکنید !!!
"سکوت" ؛
بزرگترین اشتباهِ آدم هاست ،
وقتی رابطه ای به سراشیبیِ تردید
رسیده ، وقتی حرف های زیادی
برای گفتن و توضیحاتِ ناگفته ای
برایِ شنیدن هست ؛
شاید "سکوت" ، بی رحمانه ترین
حالتِ کنار کشیدن باشد .
بیشترِ آدم ها مترجمِ خوبی
برایِ سکوت...
اگر می خواهید دشمنان خود را
تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر
از آن است که پست و بی عاطفه باشد.
خوشبختی فاصله این بدبختی تا
بدبختی دیگر است …
آموخته ام … که گاهی تمام چیزهایی
که یک نفر می خواهد،...
أُجیبُ دَعوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ
دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم
تهمت نالایقی بر ما زدی، رفتی قبول
در پی لایق برو ما هم تماشایش کنیم
آدم از یک جایی به بعد،
دیگر ،خودش را به در و دیوار نمیکوبد،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود،
از آدمها فاصله نمیگیرد،
ازهیچ کس دیگر متنفر نمیشود،
دیگر گریه نمی کند،
غصه نمی خورد،
از حرف کسی نمی رنجد،
آدم از یک جایی به بعد،
دیگر...
دست هایت را دوست می دارم
اگه زندگیم یه کتاب بود،
صفحهی تو
گوشهای خمیده داشت:)
پرندهی قلبم؛
نامت رازِ من است و عشقت راز قلبم ..
دوستت دارم
بیشتر از وسعتِ دیدِ چشمانت
نزدیکتر از نفسهایت
زلال تر از آب باران
من ساحلم تو موج
من روز تو خورشید
من شب تو ماه
من ماهی تو دریا
عشق یعنی نام تو
که قلبم با آوردنش...
تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل میرود اما شبِ غم سر نمیآید
توانم وصفِ جور مرگ و صد دشوارتر زآن لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمیآید
چه سود از...
چه میشد ماهی عیدت خودم بودم به تنهایی
گهی با پشت ناخن میزدی بر شیشه ی تنگم
کاش می دانستی بهار من از قلب تو شروع می شود و بهار من گوشه لبخند اوست...
می خواهم فریاد بکشم اما بر سر چه کسی...
تو؟
هرگز...
می خواهم نفرین کنم چه کسی را...
تو؟
هرگز...
می خواهم یک دل سیر گریه کنم برای چه کسی...
به غیر از تو؟
هرگز...
و می خواهم بمیرم برای چه کسی...
باز هم به غیر از تو؟
هرگز...
آری...