شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
زمانی که می دانی دلت لرزیده است. نظاره می کنی می بینی آسمان دلت ابری شده و صاعقه های پی در پی جودت را پر از سوال و پرسش می کند.و وقتی از اعماق وجودت پی می بری که عاشق شده ای ناگهان ابر های دل شروع به باریدن می کند و تمام خاکسترهای پاشیده شده به عمق دل و ذهنت را ه کلی لایروبی می کند و با خود می برد و پس از اتمام بارش و لایروبی قلب و ذهنت تماشا می کنی ی بینی آسمان دلت صاف و بدون لکه ای از ابر است و زمین دلت از عاشقانه های معشوقت جوانه زده و در...
قشنگی دنیا به داشتن کسیه که تو رو میفهمهکسی که بودنش بهت اطمینان خاطر میده کسی که نمیزاره غم به دلت بشینه، واسه حال خوبت هر کاری میکنه کسی که دلتنگیاتو درک میکنه و میشه سنگ صبورت قشنگیه دنیا به داشتن کسیه که دوستت داره، دوستش داری، با شادیات شاده، کسی که همه جوره هواتو داره، روت حساسه یکی که نفست بنده به نفسش ، که اگه نباشه میخوای دنیا نباشه ، یکی که نگاهش دنیای عشقه جوری باهات حرف میزنه که احساس غرور میکنی، جوری نقطه ضعفاتو میپوشونه ک...
بعضیا حال و هوای خوبن ، معجزه ی لبخندن ، ناخواسته دلیل خوشی دلت میشن مثل حال و هوای روزای بچگی، انتظار کنار سفره ی هفت سین با صدای اسکناسای تانخورده لای قرآن .مثه عطر گلای یاس اردیبهشتی و هوای دل انگیزش .مثه خرداد و تموم شدن امتحانا، پاره شدن کتابا تو راه برگشت از مدرسه .مثل تابستون و گرمای بی اثرش که نمیتونست ما رو از کوچه های بازیگوشی جمعمون کنه .مثل اولین بستنی که انگار با همه ی بستنیا مزش فرق داشت .بعضیا حال خوشن مثل پاییزن، هوا...
داشتم به حرفش میخندیدم برگشت بهم گفت قشنگ میرقصی!گفتم مگه تا الان رقصم رو دیدی؟نگاه کرد به چشمام و گفت رقص جسمت رو نه ولی غمی که موقع خندیدنتتو تیله هات معلوم میشه رو دیدمو قشنگه چون هنرمندیت تومخفی کردنش دوستداشتنیه:)...
اونجایی میفهمی به یکنفر تا مغز و استخوان مبتلا شدی که همه حس های بدِ وجودت،با دیدن نوتیفش از بین میره اون لحظه که کافیه بودنش حس بشه،مثل ذوقِ یه بچه واسهرفتن به شهربازی ،همه قلبت میخنده . بعضی وقت ها شما زمانی میفهمید یکنفر واستون مورد علاقه شده که ثانیه ها نبودنش رو بهتون نشون میدن و اون لحظه که ساعت هارنگ حضورش رو به خودشون بگیرن،انگار روحتون به خونه اتون برگشته و پیش خودتون میگید:آخیش،هیچ جا خونهخود آدم نمیشه و مثل اون امن نیست.-آخیشِ ...
در سرفصل کتاب شِعر زندگیمکاش تو مِصرَع دوّم شاه بیتی میشدی که قافیه اش تکرار می شد؛ تا عشقی که قرار به سُرائیدن بود خط به خط نگاشته شود......
بودن گاه گاهتچه عاشقانه به آغوش می کشدمنِ خستهء ِ درمانده از زندگی را....و نبودنت نیزچه بی رحمانهبه دارم می زند هرشب.....امان از قدرت این عشق که منهر صبح ،دوباره بر می خیزم و..نفس میگیرمو آغاز میکنمدغدغه دوست داشتنت را...باش زندگیِ گاه گاهِ منکه بودنت همان شال گرمیست که می پیچد دور لحظه های سردم....نگیر از من بودنِ گاه گاهت راکه یخ میزنم بی شکدراین زمهریرِ زمستان در زمستانِ هولناک ! نازی دلنوازی...
من در عبور از پیله شبدر رویای شیرین سحر برای خواستنتبرای نفس کشیدنِ همیشه اتاشک میریزم.منی که درکی از محال ندارمنمی شود نمی دانم چیستدیر است و دور است نامفهومندمن در تمنای تو فقط باید را زیسته ام گرچه خسته ام ، دیریستگرچه گریانم ،از لمس رویاهایی که خواستم ...تنها نوازشگرشان باشم وآن هابی رحمانه زیر دستانم پژمردند.اماایستاده ، باز می گویمکه من در اسارت نبودن تودر آرزوی داشتنت،درکی از محال ندارم نازی دلنواز...
🍃قلم بهانه استکاغذ بهانهشعر نیزو این ترانه های دلنواز هم بهانهتا من، به گاه دلتنگی ، تو را بی هوا،در میان رقص واژه ها ،به آغوش بگیرم ،تو معجزه ترینی برای قلب خسته سردرگریبانکه این گونه مردانه قدم می زنی در خیالم،در شعرهایم ،که حضور داری ،که هستی،با آن که ...نیستی. نازی دلنوازی...
تماشایی ترینمبیا تا ببینمتمن از فعل های سوزان نبودن می ترسمبگذار پناه ببرم به امن بودن تواین حجم سنگین از نبودن ، جا نمیشود درون باغچه قلب منکاش بدانی که تنها با یاد تو خارهای زندگی را وجین می کنمو هرروز شاخه گلی در گلدان روز مرگی هایم میگذارمکاش بدانی پیچک زیبای من ،چقدر تنیده ای به چرخه افکارم....برگریزان عمر به ناگاه سر میرسدبیا تا ببینمت نازی دلنوازی...
جانان منتو را نمی سرایمقصه نمی سازم از تومن نه شاعرم نه داستان سرا...من تو را نفس می کشمتو را میکارم در دشت سینه امتو را روی دستان پر از قنوتم میگذارممی روم به دیدن خدا....اصلا تو یک جور تازه ایتو را شکل دیگری باید خواست نازی دلنوازی...
کنارم بنشین دلتنگ شانه هایت شده امدلتنگ شب های فروغ خوانی و غزل های عاشقانه...انتظار آمدنت را می کشم و برایت همان چای همیشگی با عطر بوسه هایت را آماده کرده ام!تو باشی و نوازش هایت تو باشی و دستانت اصلا ما را چه به فراق زمانه چه به ضرب المثل احمقانهکمی نزدیک تر بیا و در آغوشم بگیرمن جهانم را در عطر پیراهنت پچ پچ های عاشقانه ات در تکیه گاه شانه هایت رها کرده ام و همچون مجنونی دلتنگ،خیال بوسه هایت را به دوش می کشم....
آه از درد دوری...!نفس های عمیقم بیشتر شده...خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجرم اسم زیبای تو را فریاد می زنند.سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه هایم شوند.محبوب چشم آهویی من لبانم از دوری تو خشکیده مانند دریاچه ای که آبش خشک شده و ترک برداشته است و به شوره زاری تبدیل شده است.داخل چشمانم چشمه ای جاری شده و گاهی اوقات گونه هایم را به مدت طولانی آبیاری ...
می دانی؟ هرگاه سینه ام سنگین می شود تصویرت را در دست می گیرم و خوب نگاهش می کنم بعد از آن انگار نبضم تند تر می زند آنقدر تند که تمام دویدن ها را پایان دهد و محکم در آغوشت بگیرد گفته بودی فراموشت کنم؟ نبض ها که فراموش نمی شوند علیرضانجاری(آرمان)...
کارگر ها هر روز انعام می خواهند حتی اگر حقوق شان از دیروز بیشتر باشد کارگری کردن خوب نیست اما می خواهم لبانم کارگر لب های تو باشد حتما انعامش از همه بیشتر است علیرضانجاری(آرمان)...
ابدی منشب را به تاب گیسوانم بنوازصبح را به نوازش نگاهم برسانصدایت را به رگ گردنم بلرزانشبنم نشسته بر روی گونه ام رابه قلبت جای بدهاه را از سینه ام بگیرنگاهت را به جزر و مد دریایی نگاهم طوفان کنشناورم کن در موج هستی اتنامم را رهاتر صدا بزننامت را شیداتر صدا بزنمبه لحظه ی دمیدنلبان اناریم را به شعله ی تنت برسانمبتلایم کنبه دریای ارامبه ماهی لرزانبه عشقبه عشق...✍️هدی احمدی...
به من که میرسی کمی درنگ کن!بگذار خوب بَراندازت کنم... تو که برف هر ساله ای و ماهم کویر لوت...بگذار اگر اتفاقی آمدی و نگاهت به چشمانم گره خورد، فقط اندکی به مژه هایت خیره شوم؛ گونه هایت را زیر نَظر بگیرم و منتظر باز شدن خط لبخندت برای ثانیه ای باشم.همه میدانند بحث تو که میان باشد، من نَدید بَدید ترین آدم دنیا میشوم.تو برای من همیشه تازه ای...همیشه نوبرانه ای... همیشه همانی هستی که خسته ام نمیکند.پس یادت باشد اگر روزی به چشمانم افتادی، ...
اصلا مرا چه به سیاست های عاشقانه! من از عشق همانقدر میدانم که باید دوستت داشته باشم...♡نه از صبوری چیزی میدانم وَ نه از اِفاده های زنانه چیزی در چَتته دارم.من آنقدر ساده ام که حتی نمیدانم چطور بدون دعوا و غُر زدنهای از روی دلتنگی با دلم صادق باشم و اعتراف کنم از دوری ات ، هر ثانیه اش را عذاب کشیده ام.من نابَلدم... اگر همه دنیا هم به من لَقبِ دست و پا چُلفتی ترین عاشق را بدهند ، درست گفته اند...اصلا مگر میشود تو عشق باشی و این مَنِ عاش...
نامه سوم گرفتاری تو، آبگیرم خود را از زیر پایین هایی که نهان شده در روحم، باز می کند. دوری توآن بی معنایی است که دلم را به سوی یک وجود بی جهت می کشاند. آیا زندگی بی تو همچنان ارزشی دارد؟ آیا همه چیز چنان خالی و بی معناست که خسته ام از این نامعنی بودنم؟صبح های بی تو بیدار می شوم و همچنان در خیال تو برقصانم، اما زندگی تمام اشکالی که به من می دهد، هیچ نوع معنا و هدفی برای من ندارد. من در جستجوی یک وجود بی معنا هستم،...
نامه دومبا دردی که از دوری تو در سینه ام می سوزد، قدم های خسته ام را همچنان جلو می برم. هر شب زیر آسمان تاریک، صدای ناله هایم به دستان باد می سپارم و خسته شده از تنهایی، به خاموشی شب می گویم: آیا عشق هنوز در این دنیا وجود دارد؟زمین تحت پایم لرزیده است، همچنان دستانم به دنبال تو می گردد، اما تو در غروب غم، به من پاسخی نمی دهی. نگاهم به آسمان خیره شده است، آنجا که میلاد آرزوهایم را بر دل ستارگان نوشته ای.عشق به تو، م...
نامه اول بی نامِ عزیزم،از آغازِ دستانِ بی نامت، بر بیابانِ عمرم سرگشته شدمشب ها تنها، در خاموشیِ یک همایشِ غم غرق می شومتازه ست این راهِ پایان، بلبلِ عاشقی از دست رفتهصدایِ ناله ها و آهنگِ درد، همراهِ من در سرزمینِ حیرت استمن را بپذیر در دستانِ عشق، پیوسته با تو می بینمبا زبانِ خاموشی، دلسوزانه غمت را می خوانمدر چشمانِ تو اشکی از غرور بریختهو روحم را در برابرِ فراقت می خوابانمعشق، چه قدر تلخ است در این طریقِ مجرو...
عاشق شدن زیادم سخت نیست کافیه یه نفر وسط غمت بیاد و همدم دلت بشه حرفاتو نگفته بخونه و با حرفاش خنده رو مهمون لبت کنه تعهد موندن بده و بگه تا تهش باهاته قول بده که دلتو نشکنه و همپای دیوونه بازیات باشه یکار کنه که هر چی سرت اومده ، بی وفایی آدما، دل شکستناشون و همه ی غصه هات یادت برهبا جمله های عاشقانش کلید بشه به قفل قلبت ، بیاد و اتراق کنه واسه همیشه کافیه فقط ببینیم ، بشنویم ، دوست داشته باشیم ، عشق خودش کارشو خوب بلده خوب میدون...
اصلا میگویم بیا برگردیم به قبلترها آن موقع که هم را شما خطاب میکردیم به آن وقتها که غریبه بودیم و گاهی به بهانه ای حالم را میپرسیدی ، بیا دوباره دوست گرامی هم باشیم این آشنای بیگانه که جانم شده و مرا در فراقش میسوزاند نمیخواهم ، این دوری و دوستی عذابم میدهد همان آدم شوخ طبع با شیطنتهای بچه گانه ات شو ، من هم غریبه ای که گاهی در صفحه ات جا داشت .اصلا اگر این روزها را میدانستیم حد و حدودمان را مشخص میکردیم مثلا این خط قرمز ا...
دست هایت مهربان تر از چیزی هستند که فکرش را کنی،دستانت خیلی به من می چسبد!در آن ها غرق می شوم به آن ها پناه می آورم؛دستانت گرمای وجود مرا شعله ور تر می کنند،معشوقم به دستانت ببال!《 اگر روزی از روزها آن ها را در کافه های بین راه دیدی،سلام مرا به آن ها برسان و بگو، دوستشان دارم.》...
دستانت را،با تمامی گرمای آن، می گیرم و پرواز می کنم به رویایی که هیچ بالی نمی خواهد؛تا تو دستانت را در امتداد دستانم قرار دهی و با من هم دست شوی....
از تو خاطره ای با من استکه به بوی گلاب و آویشن آغشته استاز تو خاطره ای با من استکه هر بارطول این خیابان را کوتاه می کند...
از فکر کردن خسته ام...چرا که تمام افکارم مختوم به تو و خاطرات توست!افکاری که انگار قصد جانِ مرا کرده اند و همیشه و هرجا همراه من اند.از دیدن خسته ام...چرا که هربار به جایی خیره شدم، چهره ات را دیدم؛ چشمانت، گونه هایت، آن ته ریش زبرت و حتی لب هایت.و یادآوری آن چهره ی مردانه ی شرقی، تنها ره صد ساله ی فراموشی را برای من طولانی تر می کند.از بوییدن خسته ام...از بس که هرچه و هرکه را بو کردم اول بوی عطر تو در مشامم پیچید و در نظرم امد که ه...
ببین داره برف میاد،یجوری می بارن این ابراکه انگار حسابی دلشون پره!دلم میخواد مثل اونوقتا که میگفتی:_پاشو ببین چه برفی اومدهبی هوا با ذوق از خونه بزنم بیرونو تا غروب تو کوچه خیابونا پرسه بزنم؛توام لی لی کنان پاشنه کفشتو رو هوا بکشیتا سر کوچه دنبالم بدوییو مثل اون وقتا شالمو دور گردنم بپیچیودستمو بگیری و بذاری تو جیبت،شونه به شونه ی هم قدم بزنیمویکی در میون توگوشم بگی:_خودت رو بپوشون سرما نخوریمنم با لجاجت بگم: بیخیال حو...
درمن کافریست که به تو سخت ایمان دارد؛ عشقت جرم سنگینی است که حکمش کفر بر دین است ؛ اما منِ عاشق بهایش رابه جان دل خریدارم .. ای محبوب دل کافر به عشقتایمانم را بپذیر ؛دوست داشتن تو یه ممنوعه شیرینی است که گناهش را به گردن میگیرم ..ای زیباترین گناه من دوستت دارم...بداهه نویسی زهرا زمانی...
دیدمت ناگهان دلم لرزید صورتت تمام روحم را به تاراج برد تمام عاشقانه ها به لکنت افتادخاموش شد تمام صامت و مصوت ها ذهن من فریاد زد دیده بودم از قبل میشناختم چشم همایش را……...
به تو اعتماد دارم آن هم در زمانه ای که حتی از تصویرم در آینه می ترسم.به تو اعتماد دارم چرا که هیچ گاه تنهایم نگذاشتی... حتی در روزهایی که با دلم لج کرده بودم و صدایت نمی زدم.به من اعتماد کن؛ من که خودم را به تو سپرده ام و می دانم آن قدر واقعیت داری که کابوس هایم را نیز عاقبت به خیر می کنی.به من اعتماد کن، قول می دهم که امروز از دیروز عاشق تر باشم و فردا...فردایم را تو بساز....
وقتی میگم دوستت دارممنظورم فقط یه جمله ی ساده نیستمنظورم اینه از بین این همه آدم :حال دلم کنار تو فقط خوبهمنظورم اینه که تو توی قلب من ریشه کردیمنظورم اینه که میخوام هرجا میرم کنار تو باشممنظورم اینه که فکر کردن به تو تمام روز و شب منو قشنگ میکنهمنظورم اینه که دنیام کنارتو فقط قشنگترهمنظورم اینه که نمیخام کسیجز تو منو دوست داشته باشه منظورم اینه که نمیخام به یک ثانیه نبودنت فکر کنممنظورم اینه که تو مال خودم باش که بیشتراز ...
انگار تو هر روز زیباتر می شوی و من هر روز عاشق تر،انگار تمام شعرها و منظومه های عاشقانه را برای تو سروده اند.واژه ها حقیرند و من ناتوانم،ناتوان از گفتن این که...چقدر تو را دوست دارم.!🧡💭...
حرف بزن... صدایت را دوست دارم بگو.!فقط بگو! چه فرق دارد؛از من! از تو!از باران!در آغوشم بگیر،و در گوشم...از ماندن بگو!از دوستت دارم هایی بگو،که از شنیدنش دلم بریزد !!از دلبری چِشم هایت بگو.!که چگونه دلم را هوایی کرده...!از هر چه خودت میخواهی!از خودت بگوچه فرق دارد از چه؛فقط بگو.!حرف بزن.!عاشقانه صدایت را دوست دارم... :)!♥️🌱...
مثل بوی تازگی کاغذای یه کتاب نو ، مثل عطرِ خاکِ بارون خورده ، مثل ذوق و شوقِ پوشیدن یواشکیِ لباسای عید ، مثل طعم گس خرمالوی رسیده ، مثل تیزی نوک مدادرنگی ها وقتِ شروعِ مدرسه ، مثل جرعه ی اول یخ دربهشت توی اوجِ تشنگی و گرما ، مثل لذّت شریک شدنِ بستنیِ دوقلویِ شکلاتی ، مثلِ شاملو خوندنای دوتایی زیرِ بارون ، مثل عصرایِ پائیزِ ولیعصر ، مثل نیت کردن موقع هم زدن شله زرد نذری خانوم جون ، مثلِ پیچیدنِ صدایِ اذان مؤذن زاده از رادیوی قدیمی ، مثل نوای ربّنا...
تو گفتی مرا دوست داری و من از شوق به خیابان رفتم، درخت ها به من سلام می دادند و باد مرا به آغوش می کشید، «چه شیرین است داشتنِ تو. :)»🧡🔗...
به احترام تو ایستاده ام، به خاطرِ تو عبور می کنم از تمامِ سختی ها، چرا که تو خوبی و این را من از چشم هایت دریافته ام، تو احتیاجِ منی و این تمامِ اعتراف هاست. : )!💙🌱...
این روزها خواهد گذشت گریه هایم ، دلتنگیهایم و تمام غمهایم را پشت سر می گذارممن قوی می شوم ، قوی تر از قبل تومیدانم روزی دلتنگ خواهی شددلتنگ دوستت دارم هایمدلتنگ دلتنگیهایم دلتنگ مزاحمتهای گاه و بیگاهمروزی چشم بر صفحه ی گوشی ات خواهی دوخت تا عاشقانه ای برایت بنویسمروزی دلتنگ خنده هایم، بغضهایم، اشکهایم و حتی سکوتم خواهی شد این روزها را یادت بماند رنجها مرا از پای نمی اندازد عشقت در دلم همچون شعله ی امیدی روشن خواهد ماندجایت ...
ط▪️صدف سفید چشمانت مروارید سیاه رنگی را می پروراندگیسوی پر کلاغی ات را به ماه کامل صورتت بپاشان تا بار دیگر همه ی مردم شهر از گرفتن ماه دلواپس شوندتا بار دیگر ثابت شود که دنیایی در دست توستامیدوارم من آن کشتی خجسته باشم که بر ساحل دهانت لنگر می گیرد، در خشکی لبهایت دراز می کشد و دریا را در آغوش خود جای می دهد. دستانت آه دستانتدستانت که لطافت نسیم را دارد باز گلدان خشک شده را به تبسم وادار می کندو بازدمت به خاک مرده گلدان جان تاز...
امروز بعد سالها دیدمش نه چشم قصد پلک زدن داشت ونه زبانم نای سخن گفتن!؟ نگاهمان به هم دوخته شده. خاطره پشت خاطره، مشغول مرور خاطرات بودم که فرصت نکردم حتی سلام کنم. نیامده رفت مثل سالها پیش بی خداحافظی... رفت ودر مه افکارم ناپدید شد وبازهم هزاران سوال بی جواب ماند از دلم که منتظرش بود سالهاوهمچنان پایان این قصه باز استوبازهم من دست به قلم منتظر دیدارش......
درکُنج دِل افکارم روی طاقچه خاطرات قلبم یادکوچه ای هست ویرانه از جنگ عشق؛ ازنبرد خواستن ها ونشدن ها که قلب من آن را از محله های کودکی ام دزدیده است!برمی گردم در ذهنم دوبار ه و دوباره هرباره وهرباره درخاطراتش در خاطراتم ، با چشمانم که تنها یادگار گذشته من هستند.آیا مرا باز خواهد شناخت؟آخر کمی پیر شده ام فقط چند صد سالی، بعد گذشت این چند ده سال!!!چقد اینروزها نیاز دارم به زبان اشکبار ابتهاجی که بِسُراید نتوانستم که بگویم دلم اینجا مانده...
اگر که ساکتم قول داده امقول داده ام به کسی که بودنش را در نبودنش به نظاره نشسته م...!!؟اگر که ساکتم نه اینکه اهل فراموشی باشم...قول داده ام که تازیانه ادبیات عشقی م ردش در پشت قلب عزیزم حک نشودقول داده ام که او برود ومن بمانم ، او برود نه یادش.... زین پسمن بمانم وکوله بار درد گذشته ، او برود به آینده و آنچه صدایش میزند. ....او تصویر مبهمی از من داشت ومن تصویر واضحی از تناقض این سالها!!!!واما غزل نسرائیده ام! سرسختانه برایم تو ...
نمی خواستماین عشق هویدا شود دیده شود حتی به چشم قلم ؛ هی واژه را به در ودیوار دفترم زدم هی پنجره لغات رابستم نشد!؟ وای که هرچه مینویسم آخرش به چشمهای توختم میشود ودلم بهمراه کلماتی لُخت وعریان... خدا از سر تقصیراتم بگذرد...!؟✍️رضا کهنسال آستانی...
هنوز هم دنبالت میگردممیان شعرهای شاملواواسط بغض ابتهاج نرم وآهسته درجوار نیما میان تمامیِ ابیات از هر صَدیه هجری فرقی ندارد قمری باشد یا شمسی بین دومصرع یادت گیرم... میان مثنوی ،معنوی زندگیم ؛ شعرهای نو یادت و قصه های کهنه سینه به سینه نقل شده ؛ در لابلای کتاب زندگی م همه جا دنبال توام...گاهی خسته میشوم نفسی میکنم ودوباره پابه پای صفحات حرکت میکنم...✍️رضا کهنسال آستانی...
فاصله پهنای دوشانه ات زمستانی ستبهنگام نوازش هایمونگاهت برایم گرمای تابستان است لطفا مرا دعوت کن به میهمانی بوسه غنچه باز شده لبهای بهاری تآخر تمام فصل ها در تو تعریف شده اند عشق پائیزی م ...✍️رضا کهنسال آستانی...
قشنگی دنیا به داشتن کسیه که تو رو میفهمهکسی که بودنش بهت اطمینان خاطر میده کسی که نمیزاره غم به دلت بشینه، واسه حال خوبت هر کاری میکنه کسی که دلتنگیاتو درک میکنه و میشه سنگ صبورت قشنگیه دنیا به داشتن کسیه که دوستت داره، دوستش داری، با شادیات شاده، کسی که همه جوره هواتو داره، روت حساسه یکی که نفست بنده به نفسش که اگه نباشه میخوای دنیا نباشه یکی که نگاهش دنیای عشقه جوری باهات حرف میزنه که احساس غرور میکنیجوری نقطه ضعفاتو میپوشونه ...
حکایت من و تو حکایت دو خط موازی است.گویند دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند.در ریاضی این را طور دیگری بیان می کنند و می گویند دو خط موازی در بی نهایت به هم می رسند.طرز بیان ریاضی را بیشتر دوست دارم؛چون آخر رسیدنی در کار است؛حتی اگر قرار باشد در بی نهایت باشد.از تو دلگیر نیستم؛برعکس سراپا شوقم؛چون می دانم روزی در بی نهایت به تو می رسم.آن روز بی شک هیچیک زنده نخواهیم بود؛روزی که امتداد حس دنیویم به تو با امتداد حس کتمان کرده ات به من عاقبت در بی ...
دنیا بر مدار خورشید می گرددو سال هم عوض می شود حال من نیز در همه حال بر همین روال است همه ی سالها و ماه ها و روزهاعاشقت می مانم.....جلیل د❤️...
تو اگه آهنگ بودی میشدی اون آهنگی که بعد از چند سال هنوزم گوش میدم غرق رویاهام میشم، اگه غذا بودی میشدی اون غذایی که دو بشقاب و با لذت میخورم و سیر نمیشم، اگه شعر بودی میشدی اون شعری که با یبار خوندنش حفظ شدم و از ذهنم بیرون نمیره، اگه فیلم بودی میشدی اون فیلمی که بعد از ده بار دیدن هنوزم برام تکراری نشده، اگه روز بودی میشدی اون روز بارونی و پر برگی که دوست داشتم ساعت ها با یه هدفون توی گوشم قدم بزنم، اگه عطر بودی،میشدی اون عطر ملایم و شیرینی که ه...
این عادلانه نیست! همه دغدغه ی ذهنی من شده تو،ولی خودت چیزی راجعبش نمیدونی!این عادلانه نیست روزی چند بار تصمیم میگیرم که بهت فکر نکنم بعد گذشته ساعت ها به خودم میام و میبینم بدون اینکه متوجه شم غرق در رویای تو شدم!این عادلانه نیست همون لحظه که میبینمت دلتنگ تر از قبل میشم!اینکه هر بار دیدنت بیشتر دور بودنتو بهم نشون میده اصلا خوب نیست!یه چیزایی اینجا باهم نمیخونه، مثل غرورمو قلبم یه سوالایی تو ذهنم هنوز بی جوابه!چرا اینطوری شد؟ اگه قرا...