متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
جز همین کاغذ و همین خودکار
حال من را کسی نمی فهمد
همیشه برایت چیزی کنار می گذارم
برای غافلگیر کردنت؛ تیکهی آخر پیتزا
در یک عصر بارانی؛ قهوه
و برای روزی که نبودم؛ شعر و قصه
#ستوده
یه جایی بین نبودن خیلی چیزا
من بودن هایی رو دیدم که بیصدا، زندگی رو ساختن
نه توی عکس دیده میشن، نه توی کپشن میگنجن
ولی من، واسشون زانو زدم و گفتم:
مرسی که هستین.
شکر واسه بغضی که بالاخره شکست
واسه خوابی که هرچقدر کوتاه، امن بود
شکر واسه...
فردا دیر است
امروزت را همین امروز، زندگی کن ، همین امروز لذتش را ببر، و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن
حسرت یعنی در گذشته جا ماندهای، و نگرانی یعنی اسیر آیندهای شدهای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده!
آیندهای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید...
وقتی که بغض
قلم میشکند،
سکوت
روی سطرها مینشیند،
و کلمات
میان خطوط خاموش
گم میشوند.
حالا من ماندهام،
با دلی که هیچ واژهای
تمامش نمیکند.
• «فراموش میشوی، گویی که هرگز نبودهای.» •
— محمود درویش
چقدر ساده رفتی . . .
چقدر راحت شدم برایت یک خاطرهی محو در غبارِ روزهای شلوغ. نه صدایی، نه پیامی، نه حتی نگاهی از دور. انگار نه انگار روزی جانِ هم بودیم.
باورم نمیشود اینهمه زود، اینهمه بیصدا،...
ּ ֶָᶠᵃᵗⁱ:
•تاکە هیوای من لەم ڕۆژگارە رەشانە تۆیی•
به معنی تنها امید من تو این روزای تاریک تویی
ریشه : کوردی
تا قبل از تو،
عشق فقط یه واژه بود؛
یه قصهی خیالی،
که تهش همیشه درد داشت…
میخندیدم به اونایی که عاشق میشن،
که دل میسوزونن، که دل میبازن…
اما حالا،
حالمو که ببینی…
میفهمی چه بلایی سرم اومده…
میفهمی چقدر گرفتارتم،
چقدر اسیرِ نگاهت شدم،
بیهیچ راه فراری…
هیچوقت...
تو رفتی، ولی از وقتی اومدی، زندگی من برای اولینبار ریتم گرفت… و حالا که نیستی، این ریتم هنوز برای تو میزنه
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مهربانی... چه واژهی سبکی! انگار پرِ پَرِ پروانهست. یه چیزی تو مایههای نوازش نسیم روی گونه، یا مثلاً خنکای شبنم صبحگاهی روی برگ گل. اما تهش، یه کولهبار سنگین از آرامش و امید با خودش داره.
فکر کن تو یه روز خاکستری، یه روزی که آسمونش دلش گرفته...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گاهی به روزمرگیهایم فکر میکنم، همین سادگیهای بیپایانی که گاهی قدرشان را نمیدانم.
به عطر خوش چایی هلدار، که با عطر ملایم و گرمش،در هوای کمکم تاریک شب، آرامش را در دلم میریزد.
به نوازش نسیم روی گونههایم، وقتی آفتاب غروب کمرنگ میشود و جهان به آرامی خواب میرود....
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم، چقدر خوبه که یه کم قدیمی باشیم.
همیشه از خودم میپرسم چرا انقدر چیزای قدیمی رو دوس دارم.
حتی آدمای قدیمی رو هم خیلی دوس دارم، باورت میشه؟
آهنگای قدیمی که آدم رو میبره به یه دنیای دیگه،
زندگیهای قدیمی که ساده و بیریا...
ولی من آدمارو هیچوقت برای منفعتشون دوس نداشتم
تو عشق ورزی به آدما به این نگاه نمیکنم که کی چقدر برام میصرفه
ولی به قلبشون خیلی توجه میکنم .تو انتخاب آدما مترو میزارم دور قلبشون.قلبشونو لمس میکنم ،محبتشونو، وجدانشونو خیلی سبک سنگین میکنم.
شاید برای همینه که این روزا دورم...
به امید دیدار
در این روزها ، بیشتر از قبل عاشق تهران شدم.
شهری که این روزها مرا بیاد نخل های سوخته جنوب کشور در دوران دفاع مقدس می اندازد.
امشب، وقتی تصویر خانههایی را که مردم ترکشان کرده بودند و نمیدانستند وقتی برمیگردند سر جایش هست یا نه، دیدم......
🇮🇷 این سرزمین با تمام زخمها و دردهایش بخشی از روح من است. نمیشود از دل جدا کردش ،نمیشود از عشقش گذشت. کنار وطن می مانیم، چون بودنش بودن ماست.
من میان سکوت این خانه
حس خوبی به بودنت دارم...
هر بار که گفتم گذشت
گرفتار دیگری شدم،
زندگی گذشت ندارد،
آمده ام که هی مبتلا شوم..!
واقعیترین عشقهایی که دیدم،
نه نور داشتن،
نه جایزه،
نه دوربین...
فقط دو نفر بودن،
که بلد بودن بمونن.
ساده بودن، ترند نیست.
برای همینه که عشق واقعی،
هیچوقت تو ترندها جا نمیگیره.
عشق چون شرابی سرکش در رگهایم دوید، و من، سرمست این رؤیای پژمرده، به خوابی ابدی فرو رفتم.