سه شنبه , ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
صبا زیباترین واژه سحرگاه است روان و زلالمی وزد ، خورشید را برای گرما بخشیدن به نگاه سرد زمستان صدا می زند آنگاه روزنه ایاز نور روی پنجره اتاقم می نشیند من به استقبال خاص ترین روز خدا لبخند می زنم پنجره را باز می کنم با آوای شادی می گویم صبا جان تولدت هزاران مبارک....
ساده می گویم !گاهی خیالت ، خیالم را می شکافتگاهی خاطراتت ، تنهایم را در آغوش می کشاندوگاهی بودنت ، عمر بخیلِ ایام را کوتاه می کند...رادیو زر صدا همراه با فردا است ....
سرما به قدری بود که ماهیت باران راهم عوض کرده بود.درون خانه هوا سرد تر از کوچه و خیابان بود.لباس سفید کوه رو به رو، هوای ابری،دانه های بی قرار برف...گویا پایان سفر پدر و مادرم با پایان سفر دنیایِ کسی دیگر و رسیدن به مقصد ابدی اش مطابقت داشت.کودکان غرق در شادی نو عروس شدن شهر؛صدایشان دل کوچه را به رقص وا داشته بود اما اینجا، در یکی از خانه های این کوچه، در اتاق من، آسمان میبارید اما من نه! همه خبر فراغ را هضم کرده بودند اما من نه!دستانم از سوز...
نمیدانم کدام درد بزرگتر است؛دردی که آنرا بی پرده تحمل میکنی،یا دردی که به خاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داریتوی دلت می ریزی و تاب می آوری!...
هیچکس نمیداند فردا بوته های خار را چه کسی در زمین خواهد کاشت و نور را چه کسی درو میکند!اما میدانیم فردا هم از پس هر زنده بودنی زخمی هست، شکستی هست ، اشتباهی هست و در نهایت ادامه دادنی هست.امروز را مُرده ها نمیتوانند بخوانند ؛ پس تا قصه ی ما نمُرده و از دست نرفته است بیایید اندکی به ذوقِ باران، خیابان های زندگی را قدم بزنیم. بودهن دریس...
🍃بین شکاف پنجره هالای چین پرده هاتوی گنجه هاهمه جا را بگردیدفاصله ها نمی آیند بنشینند روی میز،روی طاقچه،اول کمین می کنند در لایه های زندگی،مثل موریانه می جوند تار و پود آن راو پس نرم نرمک نمایان می شوند،بگردیدپیدایشان کنیدهرجا که هستنداینکه هر روز غذا روی اجاق می جوشد،سفره پهن و جمع می شود،و چراغ ها روشن و خاموش...،زندگی جاری نیست!فاصله راآشفتگی را بغض راپیدا کنید و دور بریزید....غبار را پاک کنید از زندگی...
اسفند را باید بو بکشی نباید با کفشهای کتانی آن را بدویباید با پای برهنه بر سینه اش قدم زنیباید آن راحس کنیمزمزه کنیاسفند را باید ورق زنی در سکوتبه لحظه هایی بیاندیشی که ترک خوردیبه لحظه های که با کلامی ، حضورمعناداریدلت رفو شد....باید بیاندیشی به آدمهایی که شناختیبه درس هایی که گرفتیآری جانماسفند را باید با جان نوشید وآن را سپرد به یادش به خیری دیگر....باید سپردش به آغوش بهاراسفند را باید عاشق شدتا سال نو را با بوس...
نه به سبب ربطی دارد،نه حتی به نسب،نه به قرب و بعد مکان،نه به طول زمان ،نسبت های قراردادی را بی خیال.....این را دل و احساس می گوید:آن کس امیر قلب توست،آن کس مجازست بر بلندترین شاخسار دلتآشیانه سازد که با اوحس بهتری از خود یافته ای،که نفست با تصور بودنش تند می شودو گل لبخند می روید بر لبانتهمان که سنجاق است،یک بهانه قشنگ،که وصلت می کند به این زندگانی گاه خاکستری...👌نازی دلنوازی...
زندگی های اسلایسی و لحظه های دستچین ارزانی خودتانما دلمان سادگی می خواهدآدم های بی حوصله و به هم ریخته ...زنی که خانه داری،و دغدغه های روزمره فرصت بزک کردن به او نمی دهدمردی که به خاطر مشغله ذهنی یادش رفته نان بخرد، قبض برقش را بدهد....از نمره غیر قابل قبول بچه هااز سفره ای که رنگی ندارد رنگ و لعابش عشق است و گاهی آن هم نیست !اصلا ما گاهی دلمان دعوا می خواهدبی مهریخستگیدلخوری...مگر نه اینکه اینها اجزای لاینفک زندگی ...
یاد قدیم قدیم حریم خصوصی مونههحتی حمومشم عمومیه ولی چشم هیچکسی هرزه نههاونروزو پای کسی جلو کسی درازنهه ولی پشت پازدن هم هیچکسی بلد نهه اونروزو برگروچنچه و بختیاری مونهه ژله و پای سیب نهه اوج کلاس سفرون سبزی و اش و ترشیه اونروزو رنگ سال نهه ،مانتوی رنگارنگ نهه شلوارزخمی و پاره مونهه هرچه هسته توی بقچه ی مم گپویه اونروزو پیراهن م و کاکام نهه چادر م و دادام نهه هرچه هسته برا چندسال و برای همیه آرزوی ی بچه پوشیدن لباس ع...
نه سرما سرمای آن روزهاست،نه حال ما مثل گذشته ست ما گول خوردیم. فکر کردیم گوشی هوشمند دست بگیریم و با انگشت تصویرهای حیرت انگیز را جا به جا کنیم همه چیز ساده تر و هیجان انگیزتر می شود. ولی گیر افتادیم. زمان از دست مان در رفت. همه چیز سخت تر شده است...
قبری حفر می کنم و تمام آرزوهایم را دفن می کنم تا بیهوده بر بالین مرده ورد عافیت نخوانم.......
عاشق شدن زیادم سخت نیست کافیه یه نفر وسط غمت بیاد و همدم دلت بشه حرفاتو نگفته بخونه و با حرفاش خنده رو مهمون لبت کنه تعهد موندن بده و بگه تا تهش باهاته قول بده که دلتو نشکنه و همپای دیوونه بازیات باشه یکار کنه که هر چی سرت اومده ، بی وفایی آدما، دل شکستناشون و همه ی غصه هات یادت برهبا جمله های عاشقانش کلید بشه به قفل قلبت ، بیاد و اتراق کنه واسه همیشه کافیه فقط ببینیم ، بشنویم ، دوست داشته باشیم ، عشق خودش کارشو خوب بلده خوب میدون...
مراقب کلماتی که در قضاوت آدما بکار میبریم باشیم بعضی حرفا که روی دوش مخاطبمون میزاریم خیلی سنگینتر از توانشه له میشه از پا میفته .حرفایی که میتونه یه نفرو تا صبح بیدار نگه داره و متکاشو از اشک چشمش خیس کنه قضاوتایی که آدم رو از آدم مایوس میکنه و به پیله ی تنهایی خودش تبعید .تو حرفتو میزنی خالی میشی اما یکیو پر میکنی از بغض ، پر میکنی از کینه ، و میشکنی باورشو پرپر میکنی وجودشو . تو میگی و میگذری اون میشنوه و میشکنه و فرومیریزه ...
گاهی هممون به خودمون یه بوسه یه آغوش گرم ؛یه حس محبت آمیزکه بتونه توی این آشفته بازار دلمون رو آروم کنه بدهکاریم ؛دل بی قراری ما دیگه ربطی عصرای جمعه نداره...انگار جمعه ها دلگیر نیست این دله ماست که گیره....؛دل ِ دیگهگاهی هوس چیزای میکنه کهبرای داشتنشون باید بچه شدوبچگی کرد ؛باید به دل بها داد ؛فرصت دادسری بهش زد باید همیشه هوای دل خودمونو داشته باشیم همین دله ک تورو عاشق ،تورو معشوق ،ودرکل تورو آدم میکنه ...✍ب...
همیشه یاد گرفتیم به جنس زن بگیم ضعیف و وقتی یک زن موفق میشه یا قدرتمند بهش میگن دختر متفاوت،یک زن مستقل اما اینجور نیست..جسمی که با تعداد استخوان های معمولی خلق میشه و تو یک شرایط خاص گاهی درد هایی رو به خودش میبینه که هیچ جسمی توانایی پذیرفتنشون رونداره این یعنی قدرتی غیر قابل انکار شدن...تصور کن یک زن بابت یک دوره ماهانه از چندین طبقه میفته...حالت بد روحی،جسمی و عاطفی و نیازی که گاهی نادیده گرفته میشه اون هم نیاز به توجه اما حتی اگه براورده...
داشتم فکر میکردم چرا بعضی وقت دلمون فرار کردن از تنهایی میخواد؟احساس میکنم اینها برای این هستش که ما تا مدت ها تصمیم میگیرم یه نقاب روی صورتمون بزنیم و واسه ترس از قضاوت بقیه،واسه هراس کم اوردن از آدم ها یا نگرانی بابت این مورد که بقیه چی قراره بگن. به جای اینکه به فکر این باشیم که مرحله واقعی یسری اتفاقات رو بگذرونیم، به جای اهمیت دادن به این مسئله و قبول این مورد که نیازمندیم به این تنهایی و واقعیتی که باعث ناراحتیمون شده رو تماما بپذیریم،شرو...
ما مدام در حال مقایسه کردن خودمونیم و مدام فکر میکنیم که واقعا مرغ همسایه امون نه تنها غاز هستش بلکه شده و ما همیشه به هیچ جا نرسیده ایم.جالبه هم تا میایم یکم فاز غم میگیریم،جلومون اسم ادم های موفق رژه میره،تصورمون از بقیه راجبمون پررنگ میشه و اینستاگرام و یوتیوب و کل فضای مجازی میشه ادمهایی که حالشون خوبه و دارن پول درمیارن و ما فقط پولمون اونقدر کمه که نمیتونم اخرین مدل گوشی و بهترین ماشین و خونه رو بخریم و تعطیلات سال جدید به کشورهای اروپای...
می دانم که دیگر دیدن تو ممکن نیست!!می فهم که این تقدیر روزگار من بود که تو نداشتم باشم هنگام وداع با قبر تو لبخند میزنم و با تو خداحافظی می کنم با زخم کهنه ای که بر دلم نشسته است محبوب آسمانی من، نگرانم نباش من خوبم فقط در اینجا بغضی دارم و سوزشی در گلویم هست و آه حسرتی از دلآری هنوز بعد تو زنده ام و بی تو نفس میکشم، خودم را نگه داشتم ولی چیزی درونم ویران است💔...
خانه مان به همان شکل مانده هنوز همان عطری دارند که عاشقانه میخوانند هنوز تمام خاطراتت با من همخانه هستند همینکه مات می مانم از خاطرم می گذری هزار بار در این خانه می میرم چرا که تمام خاطراتت در این خانه منزل گزیده اند یکبار به یاد دارم اینجا نشستیم و آنجا چندین بار در اینجا خوابیدیم و اینجا باهم شام خوردیماینجا به تو توجه کردم دوباره چند سطر برات می نویسم...
می گویند تکه ای از ماه گم شده...مگر چقدر دور رفته ای ؟...
کاش زندگی متوقف میشد دقیقا همان زمانی که نبایدپایمان از خط های کاشی پیاده رو بیرون میرفت...نگین رازقی...
آدمی دروجودم مرده است نمیدانم چه کنم چگونه اورابیرون کشم دست دردهانم کنم یاچشمانم این جنازه بدجوربو کرده است...!نگین رازقی...
مینالی میگی کشته مارو درد فقط کافیه کنی تو این نکته هارو درک خودت از پسه همه چیز برمیای پس برو بالا بکن این قله ها فتح نه نمیشه آدمایه دورت که راضی حیفه این بازیو تو خودت ببازی یه روز خوب هیچ وقت از راه نمیرسه ( یه روزه خوبو فقط باید خودت بسازی ) فازه منفی به هرکسی دل ببندی رفته امید این نیست که بگی همین زندم بسه یادت باشه که فقط یه روزی بد بود نه این که فاز بگیری بگی کله زندگیم گَنده ....
ببین وقتی میگم به راه رفتن ادامه بده منظورم اینه مثال بزنم خورشید ۲۴ ساعته تو آسمون نیست شبم تو راهه بعضی وقتا این شبا طولانی میشه خیلی تاریک اون موقع تو احساس میکنی خیلی تنهایی اون موقع تاریکی سعی میکنه بهت قلبه کنه ولی شکست نخور 🙂بعضی وقتا یه سری اتفاق ها میوفته جلویه پیشرفتتو میگره تنها راهه شکست تاریکی اینه که به راه رفتن ادامه بدی نه این که بترسی بشینی بگی همه چیز تمومه هر روز پاشو به راه رفتن ادامه بده قرار نیست هر روز موفق ...
بعضی وقتا باید به زمان سپرد نه غم موندگاره ، نه شادی ، همه ی لحظه ها میگذرن ، ما یاد میگیریم که کجا و چطور قدر بدونیم من همیشه از آخرینها دلم میگیره، آخرین دیدار ، آخرین نگاه، آخرین کلام آخرینی که نمیدونیم آخرینه ، نمیفهمیم چیشد که شد آخرین مثل آخرین باری که مادربزرگم شب کنار کرسی واسمون داستان گفت، آخرین باری که واسه اسباب بازیام اشک ریختم، مثل آخرین باری که روی نیمکت مدرسه رو با تیغ تراش یادگاری نوشتیم، آخرین همنشینی با بعضی دوستامون ،...
حضرت عشق مادرم صدای تو ترنم باران استستایش میکنم دنیای پرازمهرت راای شکوه عشقالهه مهربانیتو طراوت بهاری سرشارز عِطرلاله هاییمادرم بوسه بردستان خسته توجانم رازنده میکند ودیدار تو عشق رادردلم به ارمغان می آوردمادرم چه زیباست وقتی که ازتوحرف میزنم احساس میکنم به خدانزدیکترم مادرم وقتی نام مقدست رابرزبان می آورمبغض گلویم رامیفشاردشایداین نشان عشق خالص وپاکستحضرت مادردوستت دارم ودستت رامیبوسم وسربرآستان پرازمهرتومی...
من بهانه گیرتر از همیشه و اسمان نگاه تو ارامتر از همیشه به من فرصت حرف زدن میدهد،حرف زدن از احساسی که فقط تو ان را درک میکنی ،خالق شکوفه های لبخند...خالق نور...مرا به جشن ستاره ها دعوت میکنی؟!روح خسته ام کمی پرواز میخواهد...دلم ترانه میخواهد..زندگی کم سوی من درخشش میخواهد و فردای زندگیم رنگ امید...همین چند حرف ساده با تو ته ارامش است......
در نیمکت چوبی می نشیندپایم را نوازش می دهد تار و پود فرش پاییزییروحم از زردی و نارنجی گل ها آرامش می گیردمشغول تماشای تابلوی پاییزی هستمسبزی رنگ خاطرات زرد می شوند و رقصان بر زمین می نشینند.زیبایی پاییز، رنگ دیگری به دنیای ما بخشیده....
کاش میدانستند که همه چیز با یک سلام آغاز میشود...
هرگز از مرگ نهراسیده ام !اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود !هراس من –باری –همه از مردن در سرزمینی ست که مزد گور کن از آزادی آدمی ،افزون باشد ...!جستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش باروئی پی افکندن اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم ....
نتوانستم که بگویمدلم اینجا مانده است ....من پی گمشده ام آمده ام ..ارغوانم را می خواهم... اه در خانه خود بیگانه ام !آن سوی پنجره وای، ارغوان داشت نگاهم می کرد 🥀 ....
زندگی تغییر میکنهممکنه عشقت رو از دست بدیدوستات رو از دست بدیثروتت رو از دست بدییا تکه هایی از خودت رو گم کنیکه هرگز فکر نمیکردی از بین برنو بعد...بدون اینکه خودت متوجه بشیاین تکه ها برمیگردن، عشق جدید وارد میشهدوستان بهتری پیدا میکنیو فراوانی و ثروت جدیدی به زندگیت میادو تو قوی تر و عاقل تر به آینه خیره میشیو سپاسگزار از این تغییرات خواهی بود......
قسم به ...پاییزی که آمده است...و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها...در حال افتادن ! قسم به بوسه های آخر...و به باران های گاه و بی گاه و به آغوش های خالی...قسم به عشق ! که من پاییز به پاییز...باران به باران آغوش به آغوش ...دل تنگ توام.... !...
و تو چه می دانی از درد؟...
نبود تو،از نیستی من می گذرد،از مرگ آرزو،از مرگ پنجره.در خواندن نام توآوای زندگی بود نهان،اما در پس آن هزاران ای کاش پنهان.چنان در تو تنیده ام،که در عمق وجودم به تو رسیده ام.تو باید باشی تا جلوی غم را بگیری،تا به روزگار رنگ حیات بخشی.دست هایت بوی بهشت می دهد.«هیچ»...
هنگام شب سوالی عجیب از من پرسیدی؟ گفتی: عاشق شدن چه گونه است؟ به تو گفتم: انگاری یکی دستش را بر روی قلبت گذاشته است و انقدر فشار می دهد که تو سکته کنی. خندیدی و دیوانه نثارم کردی! خندیدم و چشمانم را بستم. درست است فهمیدی از عشقت مردم اما نفهمیدی هنگام صحبت درمانده ام. ملینامدیا...
دلم برای صدایت، چشم هایت، دستانت حتی غر غر هایت هم تنگ می شود تعریف واضح تر از این برای دلتنگی؟ملینامدیا...
پاییز امسال چه حس عجیبی داردباغ بی برگ با سکوتش چه حس غریبی داردباد خزان چه در گوش طبیعت زمزمه می کنیبرگ درختان در هیاهوی وزیدن تو اند چه غوغایی به پا می کنیدیگر برگی نماند بر جان وتن درختان خزان زدهببار باران که دلم به قرار باران بی قرار شدهببار که عشق بی پایان ترین راز پاییز شدهزهرا نمازخواجو،بیتا...
اگر روزی کسی به دلت نشست بدان در باطن او چیزی هست که در بدترین شرایط زندگی یا صدایت کرده یا صدایش کرده ای شک نکن آن شخص از جنس توست چه خوب باشد چه بدبا هزار تفاوت انگار از خون خود توست شیمی اش به شیمی تو می خورد به قول قدیمی ها انگار گلش را با گل تو سرشته اند دشمن اورا دشمن خودت می دانی و دوستش را دوست خودتحالت چه در کنارت باشد و چه در کنارت نباشد با او خوب است خوب خوب !و آنجاست که متوجه می شوی جغرافیا دروغ بزرگی است وقتی صدایش حتی از...
بعد از یه عمر زندگیبعد از سرد و گرم کشیدن روزگاربعد داشتن عشقبعد داشتن کلی انگیزهبمیری خیلی حرفه هاهنوزم که هنوز تنها چیز مشترکی که بین خودمون انسانها میبینم این دوتا هستن.اینکه هممون رو خدا خلق کرده و اینکه هممون قراره یه روزی بعد از کلی تجربه تلخ و شیرین بارمون رو ببندیم و بریم.ملینا مدیا✨...
کاشکی این و همه یاد بگیرن گوش کنهیچکس، هیچکس تاکید دارم هیچکساونقدر درگیر نیست که نتونه حداقل بهت یه زنگ بزنهاگه واقعا دوست داشته باشه یه پیام رو میتونه بهت بدهپس یادت باشه هیچکس اونقدر درگیر نیست که تو یادش بری!ملینا مدیا...
دلم را آرام باز کردم، وقتی دنیایم را دیدم پروانه ها با بال های رنگی شان با پرواز روی چشمانم نشستند من از هر جهانی خوشحال تر بودم و خداروشکر که تو شدی جان و جهانم🩵ملینا مدیا نوشت✨...
احساستو خرج آدمی کن که مالِ یه نفر بودن رو بلد باشه، یکی که قدر لحظه هایی که کنارته رو بدونه، قدر اهمیت دادناتو حرص خوردناتو بدونه نه یکی که با رفتارش به غم و غصه هات اضافه کنه و بعدشم ولت کنه بره....🥀...
این منم،اثیری بی قرار،اسیری تنها،پژواک سه تار،در زندان تن،در قالب مرد،که هر شب را با امید تو سحر می کند.در نبود تو،گویی که جهان هیچ است.این منم،کویری پر سراب،دشتی پر از مرداب،شوره زاری در اندوه آب،سبزه زاری نیازمند آفتاب،که هر شب ناله هایم در سکوت زمین می پیچد.این تویی،آزاد و رها،خاموش و تنها،گریزان از ما،اما مرو که در پناه مهتاب،خوش تر ز نگاه تو نیست.علی پورزارع «هیچ»...
نیازمندیم به یک احوالپرسی سادهبه یک سلام بدون تعارفبه یک ، کجایی ؟ به یک گفتنِ نزدیکم ،همین حوالی چند قدمی دلت صدایم کن نیازمندیم به ماندن در همین حوالیبه دو فنجان قهوه یک رفیق ساده دو لبخند از سر شوق و چند خط حال خوبِ بدون دلهره بی تکرار برای همیشه...
امید همیشه یک دلیل بوده استدلیل برای ادامه دادن،برای کوتاه نیامدن و تلاش کردن،برای دلگرم بودن در لحظه آخر،برای درنگ کردن در لبه ی پرتگاه،برای بلند شدن و ایستادن دوباره،برای پشت سر را نگاه کردن بعد از آخرین دیدار،به فردا امیدواریم که شب را رویا می بافیمبه معجزه امیدواریم که دعا می کنیمبه ادامه جمله امیدواریم که ویرگول می گذاریمبه عشق امیدواریم که می نویسیمو به رسیدن امیدواریم که منتظریمامید گاهی ندایی ست از درون، گاهی احس...
به خانه سَر زدم؛نگاهت در پَسِ پنجره،صدایت در هزارتویِ دیوارها،عطرِ نفس هایت در ذراتِ هوا؛ معلقخلاصه؛خانه؛ همه تو بودوتو؛ همه خانه بودی.(از دفترِ بابا)شیما رحمانی...
تکه ای ازخودراگم کرده ام،به جستجوی آن به دریاوکوه وصحرارفتم،اتاق و خانه راگشتم،به دنیای خواب وافکارم رفتم،کل وجودم که نه!تک تک یاخته هایم به فریادآن تکه سرکشیدن..همچون پازلی که تکه ای ازآن برای کامل شدنش گم شده..نگین رازقی...
میسوزدجای خنجری که هرگزبه قلبم زده نشد..نگین رازقی...