متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
برگشت گفت: بودن من واست کافیه؟
گفتم :راستش رو بگم دیگه؟
گفت: میدونی که از دروغ خوشم نمیاد...
گفتم: راستش
کاش
تو
همه
بودی
و
همه
هیچ
میشد
بودنشون.
وجود آدم امن توی زندگی، مثل یه پناهگاهیه که مطمئنی رو سرت آوار نمیشه. بودنش آرامش میاره، حتی وسط طوفان. اون آدمیِ که لازم نیست جلوی اون نقش بازی کنی، خودت بودن رو کنارش یاد میگیری، با تمام دردها، خستگیها و بیحوصلگیهات، باز هم دوستت داره،حتی بهت یاد میده اون...
در دلم بوران نشست و قاصدک بی آرزو شد
در نگاهم ابرِ سَرکِش؛ گونه هایم را وضو شد
بسمه تعالی
﮼ غرض از مزاحمت، تنها یک دل است؛ دلی که در هیاهوی روزمره، فقط به یاد تو میتپد.
جان دلم ،
نمیدانم این کلماترا چگونه بنویسم که حق دلتنگی را ادا کنند. هرچه هست، این واژهها از دل بر میآیند ؛ از دلی که مدام تو را صدا...
من صدات میکنم هوژینم !
هوژین میدونی این کلمه یعنی چی؟
یه کلمه کوردیه که یعنی " زندگیبخش"، یعنی تو برای من همون معنی رو داری. از وقتی که تو هستی، همه چیز برام رنگ و بوی دیگهای پیدا کرده. صدات که میشنوم، انگار یه جورایی زندگی توی رگهام جریان...
ارام اتور /دوام اوردن
به گمانم به گمانم در میان دوام اوردن ها معنایی که برایش دوام می اوردم بی معنا شده؛ اری دیگر دویدن در کوچه ها شادی اور نیست.
دوام اوردن در خانه انقدر طول کشید تا میان کوچه مملو از تازگی و ازادگی که التماسش را میکردم،...
دیگر هیچ شوقی مانند نارنگی بعد از اتمام مشق در عصر پاییزی نیست
آن روز ها تکلیف ما مشق معلم بود و حالا مشق روزگار
دیگر هیچ عطری مانند پوست پرتقال بخاری و کرسی خانه پدربزرگ نیست
آن روزها پوست پرتقال را میکندیم و امروز روزگار پوست مارا
دیگر هیچ...
دوست من قطار عمر ما بر روے ریل هاے زنـבگے ـבر حال عبور است
بخنـב ،شاـב باش غم و شادی دنیا در حال گذر است
ولے طے این مسیر عمرمان בر حال عبور است،زنـבگے را سخت نگیر بخنـב بـہ غمش بـہ کمش خنـבیـבن کام בنیا را برایت شیرین مے کنـב...
حالم مانند آن درختیست که قامت سر ب فلکش در پهنای زمین خم شده است ..
تنه و شاخه های سبزش عریان از برگ شده است
ولی باز در دل امید دارد
که ریشه اش در خاک است
**خیالِ ندیدنت**
چشم میبندم
و نبودنت را تصور میکنم.
خیابانها
بینام میشوند،
دیوارها
سایهات را از یاد میبرند،
و من،
در ازدحام هیچ،
بیهوده به دنبال نشانی
از تو میگردم.
اما هر جا که نباشی،
باد
نامت را در گوشم زمزمه میکند،
و خیالِ ندیدنت،
خود تو میشود...
**خاکستر**
زبانم سوخته است،
نه سیب را میشناسم،
نه باران را.
دلم سوخته است،
نه دستی مرا میگیرد،
نه صدایی مرا میخواند.
در راهی که از دود پوشیده شد،
پا گذاشتم،
بیآنکه بدانم
به کدام سمت میروم.
و در پسِ بادهای سرد،
چیزی فرو ریخت،
شاید من بودم،
شاید باوری...
**سوختن**
زبانم سوخت،
و طعم جهان را گم کردم.
دیگر نه سیب،
نه بوسه،
نه باران...
هیچچیز مثل قبل نبود.
دلم سوخت،
و هیچکس نفهمید.
نه دستی آمد،
نه آوازی،
نه حتی سایهای بر دیوار.
حالا من ماندهام،
با زبانی که نمیچشد،
و دلی که دیگر
هیچچیز را باور ندارد...
**دردی که ماند**
نگاهت نمیکنم،
سخنی نمیگویم،
به رویت نمیآورم.
اما در من،
چیزی نفس میکشد،
چیزی که نامی ندارد،
اما هر شب،
در گوشهای از قلبم
چنگ میزند.
حق من نبود،
اما سهمم شد.
چیزی شبیه زخم،
شبیه سایهای که
از دیوارها جدا نمیشود.
و من،
با دستهایی تهی،...
**زخمِ بینام**
دیگر نمیپرسم،
نمیخواهم بدانم
که این درد از کدام سایه افتاد
بر تنِ خستهام.
دیگر نمیگویم،
چرا که واژهها
در گلوی شب گیر میکنند
و هیچ سحری
برایشان راهی نمیگشاید.
تنها در گوشهای مینشینم،
در دلِ خاموشترین ساعت،
جایی که زخمها،
آهسته
در رگهای شب شنا میکنند.
حقم...
تو را دوست میدارم
تو را دوست میدارم
بیآنکه بدانم چرا
بیآنکه بدانم چگونه
چنانکه برگ،
باران را دوست میدارد
و دریا،
صدای باد را.
تو را دوست میدارم
در سکوتی که میان ما جاریست،
در کلماتی که هرگز گفته نشد،
در نگاهی که از مرز شبها عبور کرد
و...
آمدی و زمستانِ دلم،
سبز شد
گویی تمام شکوفههای باغچههای خدا،
برای روییدن در نگاه تو لحظه شماری کردهاند.
عطر تو را باد میآورد،
همراه با نسیمِ گرمِ آفتاب
من در هوایت سبز میشوم،
مثل زمینی که پس از باران،
بیاختیار عاشق بهار میشود.
دلم میخواهد دستانِ تو را بگیرم،...
دل، گیر کسی است،
که دلگیرم کرد و رفت،
در آن غروب دلگیر دریا
بیا
تا دلتنگی ام را ،
ورق بزنی،
صفحه ی دل را ، خاک گرفته است...
تو چنان
ماهی کوچکی ؛
میان تنگ چشمانم .
با اولین باران بیوقت شبانگاهی ،
تو را به اقیانوس رها خواهم کرد.
با تو تمام شاعرانه ها را خواهم نوشت
خواهم سرود زندگی را
خواهم رقصید آزادی را
محبوب من
فقط تو بمانی
از پس همه چیز بر خواهم آمد💕