آه از درد دوری...!
نفس های عمیقم بیشتر شده...
خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.
تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجره ام اسم زیبای تو را فریاد می زنند.
سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه هایم شوند.
محبوب چشم آهویی من لبانم از دوری تو خشکیده مانند دریاچه ای که آبش خشک شده و ترک برداشته است و به شوره زاری تبدیل شده است.
داخل چشمانم چشمه ای جاری شده و گاهی اوقات گونه هایم را به مدت طولانی آبیاری می کند.
اندک صدایی که به گوشم می رسد یقین پیدا می کنم نزدیکم هستی اما صداها هم تبدیل به سراب شده اند و مرا بازیچه خود قرار داده و فریب می دهند.
ZibaMatn.IR