جمعه , ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
ماهرخ است و گندمزار گیسوانش چگونه مست نشوم از این همه زیبایی..... ..فیروزه سمیعی...
یکی گفت : عه درخته!اون یکی گفت : آره خرمالوعه!گفت : یه درخت خرمالو داشتیم؛ تو باغچهقشنگ بود،شاخه اش شکست و خشک شد.اون یکی گفت : چه خوب که دوباره جونه زده ،یکی گفت : چون ریشه داشته، بهار که اومده ؛ خودش سبز شده ....
آمدی خوش آمدیبا شورخورشید آمدیمن اگر پروانه امتو با بهاران آمدیفیروزه سمیعی...
وقتی تو را دیدماز چشمانم دو ستارهو از سینه امگنجشکی پر کشید و رفتحال بى توباز است در قفسبا این همه نمى پردپرنده ی خیال توفیروزه سمیعی...
هرگز محبت و گدایی نکن...