پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در رقصِ خزان/می آمیزد/ عطرِ بوسه های تو/با رؤیای عشق/نگاهت/آتشی ست/که از درد و داغ/گل می کارد/در دلم…ای رؤیای شیرینِ زردپوش!........فیروزه سمیعی...
با هر نفس از عطرِ تو مستم//در رقصِ خزان بی تو شکستم//چشمانِ تو دردم شد و درمان//در شعله ی عشقِ تو نشستم...🍃🍀...فیروزه سمیعی...
من آن سایه ام که در زخم هایش✨یادِ هر شمعی را زنده نگه می دارد✨درد را هنوز در عمق شب حس می کند✨ و در سکوت ✨ تک تکِ ستاره ها را به یاد می آورد✨ ...
🍁🍃نوزادان بی نام در شهر دیوارها گریه می کنندو پاییز با مشت های گره کرده از کنارشان می گذردکسی صدای زنگ را نمی شنود اشک ها روی زمین جاری می شوند در چشم هایشان و باد با نام های فراموش شده بر آینه می تازدمی خواهم آدم ها را خاموش کنم مثل شمع های بی هدف در خیابان های سرد زیر چترهای پاره پاره که گریه های خاموش را به دریا می سپارندچه شد که زمین زیر قدم های ما دیگر نمی خندد؟!🍂🍁🍃🍁فیروزه س...
🍂ما پروانه های درون شیشه ایم🍂عرق می ریزیم بر آتش سرد🍃تا بال هایمان به وحشت نچسبد🍁چند قطره روشنی🍂زندگی را گواهی دهد🍁در سایه های تاریک🍃در دل گورهای ناپیدا🍂🍃☘️فیروزه سمیعی☘️🍃https://t.me/Pangarah...
☘️🍃پرنده می خواند در دل شب به یاد لانه اش/رود می گذرد غمگین و خاموش در انتظار عشق/🍃☘️....فیروزه سمیعیhttps://t.me/Pangarah...