پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و جز اینمهنری نیست که آشیان تُو باشم …...
عشق راای کاش زبانِ سخڹ بود ......
و عشقاگر با حضور همین روزمرگی هاعشق بماند !عشق است . . ....
دستت را به من بدهدستهایِ تو با من آشناستبهسانِ پرنده که با بهار ......