پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از خود دفاعی نداشتم وقتی لبان اوحالت بوسه داشتند......
چشمانت را ببندو دستت راروی قلبم بگذار ؛اینبار خودش میخواهدبه تو بگویددوستت دارم......
و تودوستت دارم رابه لهجه ی بارانو عشق رابه زبان بوسهبر بند ، بند تنم ، جاری می کنی ......
راستیچگونه می شداین عصر بارانیاگر جای خداحافظلبانتحرف بوسه را می زد...
با کدام واژهتو را در "آغوش" بگیرموقتی دلتنگیاز تمام واژه هایمچکه می کند ......
صبحیعنی یک فرصت دوبارهبرای حرف هایی که بهم نگفته ایماول خودم می گویم :دوستت دارم......
چه کسی می داندابر احساس مرابوسه ی ناب توباران زا کرد ...!...