شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نمیدانم چه رازیست که جنس هوای پائیز یک چیز دیگر است. تصور کن تو با صدای لالایی باران خو گرفته ای و از خش خش برگ ها می گذری، این عجیب نیست، تو عاشق پائیز و بارانش میشوی. انتظار همچون شعله ای هر ثانیه در قلبم می سوزد و گرمایی طاقت فرسا می دهد. لحظه هایی که هر نفس با ضربان قلبم کوک شده است. از بیرون پنجره خیس صدای سرد و بارانی می آید، صدای پائیز است، صدای بارانش که خبر عاشق شدن پائیز را می دهد. دلم هوس قدم زدن کرده است. شال و کلاه نکرده! کسی نیس...
من، بارانم.بارانی که گاهی نم نم است و گاهی طوفانی.زندگی، خاک تشنه ایست زیر پایم،و هر قطره ای که می ریزم، قصه ایست از اشتیاق یا درد.گاهی می خواهم ببارم،اما ابرها خسته اند.گاهی می خواهم آرام بمانم،اما زمین تشنه است.من بارانم،بی دلیل نمی بارم.اگر می فهمی،بیا کنار پنجره ام،که باریدن گاهی صدای دل است،و گاهی جوابِ دعا.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار:24آذرماه1403ساعت15و 45 دقیقه...
ابری که نباردمحکوم است به «شدن های» دم به دمبدل شدن به بخارِ دهانِ آدم برفیبدل شدن به قیل و قالِ کلاغِ هابیلبدل شدن به دودِ گندمزارِ آتش زدهبدل شدن به شعرِ سربازِ بعد از جنگبدل شدن به آهِ آینه های بی تصویرابری که نباردباید بسازد باران مصنوعی را«آرمان پرناک»...
با داشتن پنج حرف،صاحب هزاران شعر و داستان و رمان است.باران!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
شبی من و تو در زیر باران بهاری به همدیگر خواهیم رسید تو موهایم را در زیر باران به هم می ریزی و من هم، سبزه زار سر سینه هایت را آب خواهم داد.شاعر: شنو محمد زاخوترجمه: زانا کوردستانی...
از بلندای بنفش کوهساران چه میخواهی بدانیجز اینکه دو دلداده بر دامنه هایش پرسه میزنند،تا که جرم خدادادیشان ، از دید آدمیان، مخفی بماندو در انتظار بارش باران،نجوا کنان،تا که شاید،دعایشان مستجاب گردد،ودر شر شر باران و نزد خدای عاشق، عاشقانه هایشان را فریاد بزنندنسرین شریفی...
باران بیا تا که آتش درونم، زیر نم نم قطراتت خاموش شود.می دانم که زمان آمدنت است، اما هنوز آزرده خاطری عیب ندارد!بیا و نم نمک بر بیابان خشک سرزمینم فرود آی صبر پاییز به سر آمده و زردی و پژمردگی بە بار می آوردتو کماکان نیامدی و شهر و دە و زمین های کشاورزی و خطوط زمین های شخم زده خشک شده اند،و مشتاقانه منتظرند، برای قطرات باران مهربانی...شعر: عمر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
بارانزیباتر استهمه ازرنگین کمان می گویندصیدنظرلطفی...
منظره ایپیشِ چشمِ پنجره استکه بر فشارِ گلویِ اتاقممی افزاید؛پاییز، عصر، باران، بالکن،لب هایتو لب هایی دیگر...«آرمان پرناک»...
آغاز نگاه تو بوددر شکست سایه هاو بارانی که از دست هایت عبور می کردمن از شاید آمدم تو از هرگز با بوسه ای لبریز از موسیقی که رویایم را می نوشت...............فیروزه سمیعی...
بیا اسم تو رابگذاریم باران!و من بی چتر در صدای خنده هاتکودکانه بازی کنم؛خیس شومو نگاهم به تو باشد!می شود؟...
هر روز پنجره را میگشایم.بوی عطر گیسوانت را که استشمام میکنم.تمام لحظه هام پر از بودنت میشود.؟!زندگی؟!همین است،اینجا،آنجا یا هر جایی..باران که می بارد نام زیبای تورا برایم تصویر می کند..گاهی میشود..گاهی نمیشود که نمیشود...ومن هر روز به یک آن،رسیدم ،زندگی همین است اینجا ،آنجا یا هر جایی..کاش من همه بودم .خودرا باش ماسک نزن آرش شجاعی....
هر قطره بارانهمانند لبخند تو زیباستای کاش هر روز و هر شب باران می باریدتا زندگی ات پر از لبخند شودو جایی برای اشک نماند 💧💧...
کوچه را درگیر زیبایی باران می کنی بانگاهی بید مجنون را پریشان می کنی مثل شبنم می نشینی روی پلک بی پناه در پی عطر توام هر صبحدم با اشک وآه...
ای کاش به رویای تو بر می گشتم چون رود ،به دریای تو بر می گشتم ای کاش که از پنجره ها بی پردهباران ، به تماشای تو بر می گشتم سپیده اسدی باتخلص مهربان...
مانندِ کویر هستم و بارانم باشمانندِ پرنده ها غزلخوانم باشچون پرتو خورشید ،مرا روشن کندل گرمیِ آفتاب گردانم باش سپیده اسدی با تخلص مهربان...
عاشق فصل بهار وگل وسرو وچمنمشاعرم شاعر باران ونسیم سحریعطر گلزار وپراکنده به هر رهگذرمدل ودین باخته ی دلبر شیرین شکریحس پاییزی من عشق بود همراهشعشق شرح دگری بهر تو و من داردوهزاران غم واندوه است اندر راهشعاشقی شور وشری خاص به دامن داردحاصل عشق فراق است وغم وخون جگریحال وروز من بی دل ، شبی از تنهاییستهمچو مجنون پی لیلا شدن ودربه دریعشق دریاست وعاشق صدف دریایی ستخنده وگریه عاشق ز خدا میگویدسندعشق بود اشهد یکر...
دست در دست تو، ای جان و جهان می روم با تو به عمق آسمان برگ های زرد، زیر پای ما می نگرد باران، دل ها شادان...
باران که ببارد، دل ما تازه شود هر ذره ز خاک، غرق آوازه شود این اشک زمین است که بر آسمان از شوق وصال، در نیاز ساده شود...
در دل شب نغمه باران چه خوش است هر قطره اش از عشق جانان چه خوش است دل را بشوید ز غم و درد و فراق در بزم عاشق، این خرامان چه خوش است...
باران ڪہ مے بارد ، دلم برایت تنگ تر میشود .راہ مے افتم بدون چتر ؛ من بغض میڪنم، آسمان گریہ !!...
من یک دیوانه ام دیوانه ی رقص زیر باران بی چتر بی پناه بی هیچ دغدغه ای جز خیس شدن در قطره هایی که از آسمان می بارندمی چرخم زیر چشمان خیس شهر در میانه ی خیابان ها بی پروا به آغوش می کشم زمین را آسمان را قطره های سرگردان راباران هم نوا با تپش قلب من می نوازد و من در این موسیقی بی نهایت می رقصم تا جنونچرا که در رقص در باران دیگر دیوانه نیستم که عاشقم و این عشق برای...
زندگی ذره ی کاهیست که کوهی ساختیم متن را کرده رها ،حاشیه هایی ساختیم زندگی هم چو عسل ،هم چنان زهر گذرد ما خود این بازی پر پیچ به راه انداختیم عباس رییسی...
بادهر چقدر هم دست مرا بکشدتکان نمیخورمتکان نخواهم خوردمن خانه ی تو راپیدا کرده امپنجره ها و چشم هایت رامن همان ابری هستمکه تو روزیچترت را زمین انداختیو اشک هایت رابا اشک هایش شستی«آرمان پرناک»...
سراپا خیساز عشق و باراندر پاسخ شان چه خواهی گفت؛اگر بپرسندآستینت راکدام یک تر کرده است ؟!...
جنگلِ همیشه بارانی!سرت را بر سینه ام بگذاردر قلبم همچنانمیرزا کوچک خانراه می رودغریب غریببی وطن بی وطن«آرمان پرناک»...
گاهی شبیه ابر ؛ پر از بغض می شوم گاهی شبیه باران ؛ پر از اشکگاهی شبیه شب ؛ پر از سکوتو گاهی شبیه طوفان ؛ آشفته و پریشانمچقدر خسته ام از این گاهی ها و بی سامانی هادلم هوای آفتابی می خواهداز راه برسدستم را بگیرو همیشگی بمان ✍️اسماعیل دلبری...
بگو آیا گل سرخ، عریان است؟یا همین یک لباس را دارد؟راست است که امیدها را بایدبا شبنم آبیاری کرد؟چرا درختانشوکت ریشه های شان را پنهان می کنند؟چه چیزی در جهاناز قطارِ ایستاده در باران غم انگیزتر است؟چرا برگ ها وقتی احساس زردی می کنندخودکشی می کنند؟_پابلو نرودا_ترجمه از نازی عظیما...
وقتیقطره قطره قدم بر می داشتینمی دانستمدر چشم هایم داری ابرِ پُرخالی می کاریامروزبه هر چه می نگرمباران می بینم!«آرمان پرناک»...
زمانی که باران می بارد، تو در خیالم می آیی! و تمامی قطرات باران، به موهایم می بارند،و دست تو و باران در آنها می آمیزند!باران به جای تو به یاری احساس پاکم می آید و گام هایش را کوتاه می کند،و باران دیوانه وار می رقصد،وجودم را به وجد می آورد و برای آغوش تو غمگینم می کند،همه ی روزهای بارانی،تو و باران،بر اندام بلورینم، می بارید!و دلم را نازک می شود و و در میان موسیقای شرشر باران و صدای تو در می مانم،و به ترانه ای برای عشق و...
بارانبارانزیر گلوله بارانبی چترِ جانپا به پای خیاباندر هوایت قدم زدنقدم زدن در هوایت،این چه جنگی است که باخود دارم ؟«آرمان پرناک»...
وقت رفتنآسمان میباریدلبهایت رابوسیدم و تواشکِ دلتنگی امرا زیر باران ندیدی.آگرین یوسفی...
اینجازیر باران بی امانمردی مبهوت از نبودنتآواره و سرگردانتمام پیاده روهای شهر را گیج می زند ..!! 🖤💔...
زیر باران قدم می زنم،درختان در گوشی می گویند: -- هوا پر از دلتنگی ست! رها فلاحی...
دلگیرممثل پنجره ای غمگینکه دست به چانه،چشم به راهِ باران است .. عبیر باوی کتاب وُجوم...
پای پاییز مانده ام یک عمر /و عینک های دودی /آفتاب را فراری داده اند /باران ! /چتر مرا /محکم نگهدار /می خواهم /دورِ هر برگِ زرد برقصم ... /«آرمان پرناک»...
تلاشِ تو /در افتادن از چشمم /مثل این عصای بی اعصابِ پیرمردِ پیاده رو /ستودنی است /باشد بیافت /بیافت باشد /اگر به شیشه ی ماشین برنخورد، /هنوز هم اشکم /از قطره ی باران غم انگیزتر است .../«آرمان پرناک»...
ابری که چشمان مرا باراند / از گوشه ی چشم تو پیدا بود...«آرمان پرناک»...
گاهی ،آهی ، به آتش می کشدخاطرات ترک خورده ی ، باران را...حجت اله حبیبی...
من ،دوست دارم ،باران را ،وقتی خیابان ، به تو ختم می شود ، در پیچ دستانی که، تفاهم آن را پیچیده استحجت اله حبیبی...
باران که می باردتنهاییکنار پنجره می ایستدو می نگرد مغموم قلب هایی راکه در کوچهقدم می زنند. سجاد حقیقی...
در سایه ی خاک، خفته در خلوتِ مطلقزیباییِ خفته، تماشاییِ بی حد و حصردر آغوشِ خاک، سیراب از بوسه ی بارانبهانه ای نهانی، برای شکفتنِ بی بدیلزیباییِ خفته، چون گلی نو رسته در سکوت شببی خبر از هرج و مرجِ دنیا، در خوابی آرام و عمیقبا لبخندی چون انعکاسِ ماه در آب و چشمانی به درخششِ ستارگانخفته است، گم در رویایی که پایانی نداردو من، شاعرِ سرگردان در زیر نقابِ سکوتبه زیباییِ خفته نگاه می کنم و رازهایش را در سکوت می شنومچرا که ...
شاید باران،تنها صدای تو را برای من آورد،یا شاید باد،عطر تو را از لابه لای گل های پژمرده بیاورد.چه غم انگیز است این شب ها،وقتی ماه، پشت ابرها پنهان می شود،و من به یاد تو،از دل این تاریکی ها عبور می کنم.دلم برای آن لبخندهایی که هیچ گاه بازنمی گردند تنگ شده،برای آن نگاه های کوتاه و ناگهانی،که مثل برق می درخشیدند و خاموش می شدند.آه، اگر زمان می توانست دوباره به عقب بازگردد،شاید این بار،ما در همان خیابان های خالی،یکدی...
کدام پرندهبا بوى تن توپرواز مى کندکه باران رااین گونهعاشقانه مى نوشم؟...
اسمان دلش گرفت باران ارامش کرد..دل پر بغض ما را اشک جواب نیست..ببار باران...
کلارا! موسوم باران،آغوشت را بگشای و به آرامی، نام باران را زمزمه کن!شاید دلت نرم شد و باورت شد که کسی هست که به امید تو، زنده است.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
جایَت کنارم خالیست!مثلِ نبات کنارِ چای مثلِ گلپر رویِ انار مثلِ بویِ نم وقتِ باریدنِ بارانمثلِ برگ هایِ طلایی در پاییز همینقدر ساده همینقدر مهمهمینقدر حیاتی...!...
منم و دست تو و چتر و همان نم نم باران... و همان بوسه ی خیس ز لبت کنج خیابان... امین غلامی (شاعر کوچک)...
همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه ست و در روز، خیس شدن به زیر باران.زنی که انگشتانش می آیند و می روند و رنگین کمان می بافد تا بە یقە ی زندگی بیاویزد...شعر: سبزه برزنجیبرگردان: زانا کوردستانی...
باران بی کلک ترین هم کار شهرداری در فرار دست فروش هاست....