شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بی خیالسرمای زمستانآغوشت چهار فصلبهار من است.......
مرا در گوشه ی از پناهگاه آغوشت جای بده که هوای جمعه بسی نفس گیر است...️...
از چهارسوی جهانگوشه دنج آغوش تو جان میدهد برای یک عمر دیوانگی کردن......
رمز عاشقانه هایم نام زیبای توست مست عشق میشوم از شنیدنش , دستار احساسم را به باد میدهم تا بال و پر بگیرمسوی خرابات آغوشت......
به ربنای چشمانت قسم که هر روز به وقت اقامه ی اذان عاشقیبه نیت خرمای شیرین لبهایت روزه داری میکنم......
میپرسی از حالمعزیز تر از جان مگر میشود درکنار چیدن سیب لبخندهایت حال وهوای دل بد باشد..️...
با زبان عشق سخن بگو با من جز دوست داشتن تو زبانی را نمیفهم......
نسبت نفس های تو با بهار چیست که وقتی یواشکیلبهای مرا بوسه میزنی شکوفا میشود گلهای عشق در دشت خزان زده قلبم......
آمدنت را استخاره کرده امخوب آمد!همیشه خوب می آید...اما خوبِ منتو نمی آیی!...
با مهر که نیامدیآبان چشم براه چیدن واژه های عاشقانه و بوسه بر لبهایت راانتظار می کشدتا یک عمر دوست داشتن را درکنار هم زندگی کنیم.....