پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از تقویم جا مانده امشهریور استاما هنوز جمعه هایم تیر می کشد ✍️ اسماعیل دلبری...
هوای جمعه هق هق بغض شکننده ایست خیره در نگاهی دور که واژه ها را از حنجرهء خیال به نگارش ِ عمیق دلتنگی میکشاند و بر دفتر سپید اندوه شعر حزین جدایی می سراید جای خالی تو ...شعر نمیشود که سطر های انتظار سیاه را دونه به دونه پر کند جای خالی تو ذره ذره تار و پود جان مرا در بغض ِ کوری میشکند ، آئینه هرگز دروغ نخواهد گفتمن به تو خیره ام و او سرگذشت غمگین ِ اندوهم را به نمایش می گذارد ......
داشتم فکر میکردم چرا میگن جمعه دلگیره، غروب غمگینه یا پاییز مایوسه و اگه این همه غم به همراه داره چرا موضوع یه عالم شعره؟چرا مثل یه آهن ربا جذبت میکنه که بیشتر بهش فکر کنی و بیشتر غمگین شی !شاید چون میدونیم داری به انتهای مسیر نزدیک میشیمو ذاتا انتها آدمیزاد رو غمگین میکنهمثل حسی که انسان از ازل داره وقتی که به مرگ نزدیک میشه این غم با هر کدوم از ما متولد شده و نشونه های خودشو داره برای اینکه پیداش کنیمحالا فکر کن چی میشه غروب یه...
جمعه را با نفسِ گرم و خوشت میخواهم جمعه را همره تو با قدمت میخواهم می شود بهر خدا سوی دلم باز آیی جمعه را شاد کنار نگهت میخواهم...
به قدر جمعه ی یک پادگان سرباز دلتنگم...
...جمعه ها چه شلوغ است خیالم پرازتمنا و آرزو وجانی که ازنبودت مکرر به لبم میرسد و در نمیرود. ..لعیا قیاثی🕊...
رسیده جمعه ی دیگرخدا کند که نمانددلم بدون تو تنهادر انتظار و به رویاطلوع صبح سپیدهبیا که بی تو نشستم گرفته حال و پریشانشکسته دلبه همه جا دلم هوای تو دارد بیا که جمعه غروبش طلوع فصل شکفتنشود برای دلم که خزان گرفته ی غمهاست و صبح و شام بخواندسرودِ عشق و محبت چکاوکِ نگهِ من به روی شاخه ی افرا بادصبا...
دوباره وقت دلتنگی دوباره عصر آدینهدوباره حرفهایی که شده آهی دراین سینهاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
عصر جمعهیعنی دَم نوشی از دلتنگی در فنجانی به رنگ امیدامیدی از جنس شروع...عصرهای جمعه بیابیشتر داشته باشیم هوایت را ، هوایم رامهرت را با عشقم درآمیزو مرا مهمان قهوه ای کن که با عشق دم کشیده استبخند در چشمانمفدای ناز نگاهتعصر جمعه سایه انداز بر دلمعشق را سنجاق کن به آنعصر جمعه باید باشیباید باشموگرنه امان از جمعه امان از عصرهایش...نازی دلنوازی...
جمعه ها دلگیرترین هوا سهم من می شودهوایی میشم در هوایی که نبودنت قلبم را به بی هوا شدن محکوم می کنداین روزها جمعه ها باهم همدست شده اند که تار تار ببافند بختِ سیاه مرا در هفته هایی که با دلتنگیه جمعه هر کدام هفتاد سال بردوش من سنگینی می کنند جمعه ها بی عبورترین اندجمعه ها بی رحم ترین اند.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشارجمعه ۲تیرماه ۱۴۰۲...
یقه ی ،جمعه رااین عصر می گیرمآه!!!!!چه بازیگوش است بوی پیراهن چارخانه ات رایادم می آورد رویاسامانی۱۴۰۲/۲/۸...
هر جمعه بیا که غَم فراموش کنیم آوازِ قشنگِ عشق را گوش کنیمخط بر سَرِ هر چه غصّه باید بزَنیمبی دغدغه عشق را در آغوش کنیم...
باز جمعه ای دیگرو من همراه با غروبی سردبه امید آمدنتبا غم نبودنت نفس می کشمو زیر بارش بارانی از دردخیس می شومبیا با دست های پر از مهرتابرهای دلتنگی را کنار بزنو آسمان خاموش قلبم رابا شکوه لبخندتستاره باران کنمجید رفیع زاد...
جهان در حسرت آیینه مانده است گرفتار غمی دیرینه مانده استشب سردیست بی تو بودن مابگو تا صبح چند آدینه مانده است:)...
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنتمانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت...
جمعه!شوخىِ نابجاى غروب با غربت و تنهایى...آسمان قانونِ دلتنگى را مى داند!همین است که مى باردو مى باردو مى بارد......
دوست داشتنت تعطیل نمی شودحتی اگر غبار غمهر روز تمام وجودم را تهدید کندحتی عصرهای جمعهکه تمام بی تو بودن رابه یاد چشم هایم می آورددوست داشتنت تعطیل نمی شودحتی اگر هر جمعهابر عاشقانه های منبرای تو ببارندمجید رفیع زاد...
یه روزی، یه جایی مثل بچگیام دو تا شیر کاکائو میگیرمو میرم پیشه جمعه،ازش میخوام هر چی غم و غصه و دلتنگی تو دلشِ بریزه بیرون..آخه هر جمعه که میشه ، با سنگینی بغض و نگاهش منو یاده تو میندازه،به نظرم یکی باید به دادش برسه...
جمعهبیشترینروزی ست که به من سر می زند ،خیال بودنش!می داند کهتنهایی این روز،غم روزهای گذشته هفته راچنان به دل می نشاندکه بیداری صبح شنبه، آرزو های تلخی را بر زبان جاری می کند.کاش هرگز نمی دیدمشکاش این زندگی نبودکاش نبودم کاش.......
بیخیالِ غمِ هر روزه ی دنیا جانمچای و شعر و نمِ بارانِ خزانخودمانیمببین !جمعه چه کیفی دارد :)...
جُمعه است و تمامِ افکارَم جَمعِ تو شده لَبخندِ اولِ صُبحتیک روزِ نَحس را بِخیر میکنَدنِمیخندی؟!...
جمعه هامشتاق یک نفسم از تولمس حضورتو کافه ای برای سخن گفتن دست هایمانحواسم پرت موسیقی صدایت شودو پرت نگاهی سرشار از نور عشقبیا که در کنارتهمین حواس پرتی هاستکه تمام دلتنگی غروب جمعه راریشه کن می کندمجید رفیع زاد...
با صدای ساعت روز جمعه از خواب بلند شدم . خیلی هم فرقی نمی کرد. از وقتی از خونه برم بیرون نمی رم، هرروزش برام جمعه ست! ولی امروز عجیب تره.دلتنگی برای تمام آدم ها تو روز جمعه روی دلم سنگینی می کنه.عذاب وجدان کار های عقب افتاده و نگرانی کارهایی که بعدا باید انجام بشن ی لحظه هم دست از سرم بر نمی داره.انگار همه مشکلات هفته تو جمعه پررنگ می شن! صبحش نگرانم و ظهرش دلتنگ و عصرش دلگرفته.بار جمعه ها انقد سنگینه که نمی خوام رو دوش کسی بذارم تا...
بنشین برایت چای بریزمچای با عطر عشق،چای با بوسه های گل اقاقی ،چای با طعم دلتنگی سالها دوری،چای عصرانه ی روزهای جمعه ،جمعه ای که قرار استسالها غروبش را با من بمانیرعنا ابراهیمی فرد...
جمعه ها حال غریبی ست میان من و دل این دل دیوانه به تکرار تو را می خواهدارس آرامی...
دردنبودن توستجمعه که معلوم استبی ساز می رقصد...!...
مثل تمام جمعه ها نبودنت از هر وقت دیگری بیشتر به چشم می آید. هیچ وقت نبودی و شاید هیچ وقت هم نباشی اما تصویری که از تو در ذهن من وجود دارد یک دلتنگی بی دلیلِ وصف نشدنی را پدید می آورد. دلتنگی برای چیزی که تجربه نکرده ام و غبطه خوردن برای احساسی که می خواهم با توی واقعی تجربه کنم نه آنچه در خیالم از تو ساخته ام. خیال را نمی توان در آغوش کشید؛ نمی توان عطر پیراهنش را استشمام کرد؛ دو دست خیالی اشک هایم را پاک نمی کنند؛ یک انسان خیالی ک...
جمعه جایش بر سر منبا کوچه باغ خالیچه کنم؟؟!!!( فروغ گودرزی)...
از اولین دقیقه های جمعه من به قیامِ تو دلخوشماز هجومِ دلبرانه های شیرینتا تعرضِ بی مهری های خودسراز فریادِ عاشقانه های بیهوده تا ضجه های گلوگیرِ" نرو ؛ بمان ؛ برگرد "جمعه ها...تو یک لشکری و منچه زود از بیقراریزمین گیر میشومدلتنگم..." آتش بس "...
جمعه یعنی: دیدنِ رویِ نگار بودنِ هر عاشقی، با عشقِ یارجمعه یعنی: با دلِ پر عشقِ خودخوش نشینی و نباشی غصه دارهم صدا گشتن، به آوایِ خیالدل بریدن، از تمامِ روزگارجمعه یعنی: بیقرارِ دیدنتخنده هایِ یارِ زیبا در کنار جمعه یعنی :نازِ چشمانت ،عزیزکه شده، زیبا تر از گل، در بهار...
جمعه هم از درد به خود می پیچدوقتی نگاهِ مرادر انتظارِ ردی از حضور تو می بیند...!!...
با صدای گامهایت قفل شکست و جمعه شال وکلاه کرد منیربابااوغلی...
این جمعه هم گذشت و تمام شد. رفت و بار دلتنگی هایش را بست تا جمعه ی بعدی شاید با غروبی دلگیر تر بازگردد..این رسم دلگیری جمعه برای دیرینه هاست!امید به شنبه هایت را قربانیِ بغض هیچ جمعه ای نکن!...
غروب جمعه نیمکتی خالی و ابرهایی که به وسعت نبودنت باران دارند دلتنگی که منطق نمیشناسد...
باز هم جمعه و معشوقه من در سفر است باز هم وسوسه دارم نکند پشت در است...
جمعه ها شرح غروبیست که خون آلوداست دیه اش قیمت بد حالی و دلتنگی ماست...
مثل جمعه که بغض گلوگیر هفته ستآخر هر دلداده به دلتنگ ختم می شودارس آرامی...
حال جمعه در ما وصف پریشانی هاستباز این جمعه دلم برایت... هیچ بگذریم!ارس آرامی...
چهارشنبه وقتی غمگین می شود که هنوز تلخی چهار تا شنبه که در نبودنش گذشته را هضم نکرده ایباید برای رسیدن بی قراری پنجشنبه هاو چشیدن حس مبهم جمعهنداشتنش را بر تن کنی...ارس آرامی...
جمعه خیال تو یاغی و سرکش تمام احساسم را زیر و رو می کند تنهایی بر پیکره ی جانم نقشی از دلتنگی می زند و در سینه ام دلی را می لرزاند که در تب و تاب رسیدن به حصار آغوش تو می سوزد ،دلم می خواهد در این سکوت خاکستری غروبهای جمعهبر کرانه های دلتنگی ام تو را فریاد بزنم و هق هق تنهایی ام را به دست باد بسپارم تا حس غریب دوست داشتنم را برای تو تفسیر کند ,تفسیری از عشق و دلدادگی که من در وسعت جان خود چه مشتاقانه و مهجو...
دلتنگی های جمعه را هیچ چیزی تسکین نمی دهد بهانه جویی های دل بیقرارت را هیچ کلامی آرام نمی کند هیچ آهنگی نوازشگر رِخوت روحت نیست فقط می خواهی دست ناگفته های دلت را بگیری با نسیمی از یادش بروی به خلوت خیال اوهمانجا که او هم منتظر توست ،مهمان آغوشش شوی سر بر سینه ی پر مهرش بگذاری از دلتنگی هایت برایش بگویو او مهربانانه چشم بدوزد به آینه نگاهتو نگاه پر مهرش نقش بندد در دیدگانت دلت غَنج برود برای آن شکوه لبخندش،خن...
جمعه ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱ در غرب، جمعه سیاه(بلک فرایدی) نام گرفت خواستم بگم تو نباشی همه جمعه ها واسه من سیاه هستند🖤...
منتظرم که جمعه بیاید وهمه تقصیرهارابندازم گردن آن بیچاره!اصلا خودهم میدانم روزهاهیچ تقصیری ندارند......
گیرم از سر گذشت این جمعهبا شنبه بی تو بودن چه کنم؟ارس آرامی...
من همان پنج شنبه ام که روی دل جمعه بار شده امهمان بوسه غم انگیزی که روی لبان جمعه چسبیده و چون داغ بر پیشانی هفته مانده استارس آرامی...
جمعه ها حال غریبی ست میان من و شهر دل دیوانه به تکرار تو را می خواهدارس آرامی...
امروز ، ششمین جمعه هفته من دلم برای تو تنگ شده است...مانند هفت جمعه ی دیگر :) نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
اینک می گذرد این جمعه؛بغض ها باقی ماند در سینه؛حرف ها در دل ها ناگفته؛رد اشک بر گونه ها جا مانده؛باز این منتظر بی اقراراز هجران تو شد هی بیزار یامهدی ادرکنیمبینا سایه وند...
پایِ قرارهایروزِ تعطیلِ مان که درمیان باشد،"جمعه" برایمخواستنی ترین روزِ هفته خواهد شد......
تا که حرفی از غروب جمعه می آید به پیشناخودآگاه چهره ی چون ماه تو آید به یاد ......بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...